روی سایت رستنگار| Redemption کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Redemption
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 36
  • بازدیدها 2,653
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Redemption

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
145
پسندها
1,612
امتیازها
9,913
مدال‌ها
3
سن
25
سطح
6
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
اینجا دلنوشته هام و یا خیال نوشته هام و می نویسم ممنون میشم همراهیم کنید, اسم تاپیک رستنگار(Rastnegar)معنی اسم خودم رستگار بود واس خاطر همین تلفیقش کردم:D:cool::cowboy:
 
آخرین ویرایش
امضا : Redemption

Redemption

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
145
پسندها
1,612
امتیازها
9,913
مدال‌ها
3
سن
25
سطح
6
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
روز بارانی....
نمیایی جانا ؟
لبخندی میزند لپش که چال می افتد دلم غنج می رود مگر میشود دوستش نداشت ؟ سری تکان میدهد ,
_اومدم جانان من ,دختر اخه بارون و نگاه داره سیل میاد دیگه بیرون رفتنت چیته؟
~تو مگه نمی دونی میگن هوای بارونی چی؟
با خنده سری تکان میدهد و بشکنی میزند
_دونفرست.
میرویم بیرون باز در کوره دستانش ذوب میشوم چتر بر نمیداریم ,میگذاریم باران شاهد عاشقانه هایمان باشد ,روی چاله اب میپرم غش غش می خندد دلم ضعف می رود براید چال هایش , چاه نفت هم انقدر عمق ندارد ,انگشتم را درچالش فرو می کنم خنده اش قطع میشود درهوای عشق نفس می کشیم باران هم انگار لذت می برد, کند تر شده, می خواهد طولانی تر کند عاشقانه مان را !در جنگل چشمانش گم میشوم ,وبعد باز هم هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Redemption

Redemption

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
145
پسندها
1,612
امتیازها
9,913
مدال‌ها
3
سن
25
سطح
6
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
صدای انگشتانت....
صدای انگشتانش می امد ,برروی کیبورد ررقص می کردند بی خواب شده بود شعر که بر طاقچه ذهنش مینشست بیتاب میشد با سرانگشتانش تند تند تایپ می کرد ,زن بودن حس عجیبی است حالا اگر عاشق هم باشی وحسود عجیب تر هم می شود کم مانده بود بگویم بیا روی من تایپ کن !انگشتانت که نصفه شب بر تن کیبورد می نشینند هم حسادتم را برمی اانگیزند,روی صندلی نشسته بود تند تند تایپ می کرد از تخت پاشدم کنارش رفتم چشم نمیگرفت نکاهش رقصان بود میان کلمات , ومن رقصان میان چمنزار نگاهش دستم را زیر چانه اش بردم دستانش ایستاد , برگشت,
_مث این که بیدارت کردم دلبرکم
~نصفه شبی اغوشت و باز کردی واسه این؟یه جا یادداشتش میکردی بعد می نوشتی
_چی شده خانومم چرا ناراحتی؟
~از غرق شدنت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Redemption

Redemption

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
145
پسندها
1,612
امتیازها
9,913
مدال‌ها
3
سن
25
سطح
6
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
عاشقانه های بی انتها....
من دیده ام عاشقانه میان نیمکت خالی و مرد,با لبهایی لرزان ,چشمانی گریان,باخودش حرف میزد ,دیوانه نبودفقط عاشق بود,این را دخترکی می فهمید که می خواست گل بفروشد برای عمل پدرش, این را پدری می فهمید که دخترک نه ساله اش چه مردانه عرق میریزد برای پدرش,من دیده ام عاشقانه ای میان کافه ای کوچک ودخترکی نگران!چشم چشم کنان دنبال یار !یارسش گمگشته در عمق خیال,یاری خوابیده در زیر سنگی مشکی ,با کلمه "جوان ناکام"دخترک دیوانه نبود ,فقط باور نمیکرد که عشقش "ناکام "باشد , من دیده ام عاشقانه ای میان دستهای مادر وفرزندی گره خورده بهم ,لی لی کنان در پس کوچه های بی "مردیشان"می دویدند باهم,من این عاشقانه های ناتمام را میان کوچه و خیابان دیدم ,کوچه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Redemption

Redemption

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
145
پسندها
1,612
امتیازها
9,913
مدال‌ها
3
سن
25
سطح
6
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
دست ها می میرند!
مردی را در بیمارستان دیدم ,گریه می کرد پی فرزندش,فرزندش سرطان داشت انگار دستش دراز بود سمت مردی سفید پوش,التماسش می کرد دکتر اما می گفت:
"پول بریز به حساب عملی نا چیز است ,میلیونی ناقابل ,چیزی نیست جانم "ومرد می نالید,دستانش افتاد ,ومن فهمیدم دست ها می میرند!

زنی را دیدم د
رخانه ی عدالت گریه می کرد ,درپی فرزندش,مردی در سردیگر به" زن" بودنش می خندیدوصدای چکشی که آمد,دستهایی که دراز شد برای آغوش گرفتن فرزندش ,مرد دور کردکودک کوچک را ,کودک گریست ,دست زن افتاد و من فهمیدم دست ها می میرند!


من دختری را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Redemption

Redemption

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
145
پسندها
1,612
امتیازها
9,913
مدال‌ها
3
سن
25
سطح
6
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
ساحل....
روزی افتابی بود ,خورشید به دریا لبخندی می زد دریا به هیجان می امد موجی پرت می کرد در اغوش اسمان ,
ومن برتن خسته ساحل قدم میزدم , کف پایم با شن ها بازی می کرد ,امد از روبرو لبخندی داشت چال هایش بازهم دل مرا می برد ,دل که ناقابل بود نفسم را می برد,اصلا تبحر خاصی داشت در ربودن این مرد! ابروهایم همدیگررا در اغوش کشیدند نه که قهر باشم,نه! فقط قلبم مچاله بود تقصیر خودم بودم چرک نویسش کردم و حالا ,مچاله به زیر پایم افتاده بود! امد استین هایش را بالا داده بود چشم از دستان قویش گرفتم ,دستانم را محکم تر قلاب کردم پشتم,تا انگشتانم وسوسه لمس رگ های برجسته اش را فراموش کند! هنوز هم لبخند داشت
_چه شده با نوی من اخم کرده؟ناراحتی خانومم؟
~این حاصل ناراحتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Redemption

Redemption

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
145
پسندها
1,612
امتیازها
9,913
مدال‌ها
3
سن
25
سطح
6
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
وقتی دلتنگ صدایش باشی, فرق نمی کند صدای ضبط شده ی قربان صدقه هایش باشد,یا آهنگی با ناشیگری تمام برایت خوانده,می نشینی تمام شبانه روز را گوش میدهی به ان اهنگ "کذایی" تا بلکه زنگ ان ماسماسک لعنتی به صدادر اید _که جانا اون اهنگرو که بد خوندم گوش ندادی که؟
وبخندی به لحن حرصیش و با شیطنت بگویی _جانا گوش دادم,سیروان هم انقدر زیبا نمی خواند دیوانه ی من,!
اما وقتی صدایی نمی اید ,اکتفا می کنی به همان اهنگ "کذایی" دوباره و دوباره پلی می کنی ,دیوانه نیستی ,فقط دلت سرجایش نیست دلت را که برد نوبت عقلت رسید,و,من خودم را دیدم خود ربوده شده ام را دیدم ,دردستانت دل میافتم ,ذهنم هشیار میشدو باز حس رخوت از سر انگشتانت جان می گرفت,دلتنگت هستم ,دلتنگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Redemption

Redemption

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
145
پسندها
1,612
امتیازها
9,913
مدال‌ها
3
سن
25
سطح
6
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
بیایید "بودن هایمان" را کنار بگذاریم!
می گویند ایرانیان خیلی بافرهنگند اصطلاحا ,فرهنگشان غنی است.پس کو ؟کجاست؟من که "فری"نمی بینم ,هرچه می بینم "هنگ "است.
من خودم از آن "هنگ"های زمانه ام! ما اینجا خیلی "
هنگ داریم"مثلا وقتی پروفایل مسی جانمان(۱) از کامنت های به اصطلاح میهن پرستانه بافرهنگ های ایرانی پرشد ما رسما"هنگ "شدیم ,بقول دوستانمان ,کامپیوتر ذهنمان لود نمی شد!
می دانید که اصلا ما در زمینه ادب و هنر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Redemption

Redemption

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
145
پسندها
1,612
امتیازها
9,913
مدال‌ها
3
سن
25
سطح
6
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
خیالات واقعی.....
نشسته بودم در کنج دلتنگی هایم ,قلم به دست با صورتی رنگی ,دستانم با تارو پود بوم عشقبازی می کرد, بوی تینرورنگ اتاق را گرفته بود,تصویرش را بر تن خسته بوم نقش میزدم ,چال هایش را ,ان لبخند نمکینش را,ان چشم های سبزش را ,نگاهی به پنجره انداختم هوا برفی بود,اهی کشیدم,دوست داشتم زنگ بزند بگوید"خانمم احیانا دلت نمی خوادبریم برف بازی؟بریم دوتا چای دبش بزنیم ؟احیانا دلت نمی خواد بریم ادم برفی بسازیم عکس بگیریم؟من دم درم چه دلت بخواد چه نخواد باید بامن بیای دختر این یه اجبار," ومن چقدر عاشق این اجبارهای شیرینش هستم,ازخیالاتم بیرون امدم,خیالات فقط ذهنم را می خورد و تفاله اش را به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Redemption

Redemption

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
145
پسندها
1,612
امتیازها
9,913
مدال‌ها
3
سن
25
سطح
6
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
بستنی....
کاش پاییز می امدی , ان وقت , باهم در خیابان ها قدم میزدیم من تورا نفس می کشیدم,از سبزی چشمانت "بهار"را می جستم, دردستانت" تابستان "را حس میکردم, دستانت را می گرفتم و روی جدول خیالم راه می رفتم, وهل زدنت را نگاه میکردم که چطور میترسی تا به زمین نیفتم!کافه ای می رفتیم من از جادوی چشمانت ,از چالهای دلبرانه ات می گفتم و تو قربان صدقه ام می رفتی, کمی باران می امد میدویدم از میان کوچه های عشق وبعد دستانت حصار تنم شوند و من گم شوم در عطر حضورت , حالا که میایی تابستان است, اشکالی ندارد جانا, بستنی که هست , جای همه ی این عاشقانه,ها بستنی به خورد ریش هایت می دهم!(:
 
امضا : Redemption
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا