شاعر‌پارسی اشعار الهام مظفری

  • نویسنده موضوع ISET1
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 298
  • کاربران تگ شده هیچ

ISET1

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
13/7/17
ارسالی‌ها
3,867
پسندها
14,690
امتیازها
61,873
مدال‌ها
19
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
www.pichak.net-36.jpg




مترسکی شده ام عاشق کلاغی که




پریدو رفت به امید کوچه باغی که
دلم به لرزه در امدوبعدازان پیچید ـ
میان مزرعه اخبارداغ داغی که
کنارمزرعه ان روز حس من تبدیل
به ناگهان شدو افتاد اتفاقی که
وساعت از نفس افتادواو نمی امد
دگرنمانده برایم دل ودماغئ که
کلاغ شهری من روستا که جای تو نیست
برو به قول خودت سمت چل چراغی که
جهنمی شده بی تو بهار گندمزار
تویی که هی نگرفتی ز من سراغی که
پرنده های زیادی به سویم امده اند
ولی دل من اسير همان کلاغی که
الهام مظفری
 

ISET1

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
13/7/17
ارسالی‌ها
3,867
پسندها
14,690
امتیازها
61,873
مدال‌ها
19
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
از اين به بعدجهان طعم آه مي گيرد

و درد در تن هر جاده راه مي گيرد

وروي شاخه گيسوي دختري هر شب

به جاي دست تو جغدي پناه مي گيرد

و گفته بود همان فالگير قصه ي ما

که شور بودن چشمي سياه مي گيرد

و عشق لحظه کوتاه برق چشمانيست

که در هواي دلي بي گناه مي گيرد

به هر کجاي جهان در گريزم اما عشق

دوباره رد مرا مثل ماه مي گيرد



و شعر با همه تيز بيني اش من را

به جاي شاعر تو اشتباه مي گيرد
 

ISET1

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
13/7/17
ارسالی‌ها
3,867
پسندها
14,690
امتیازها
61,873
مدال‌ها
19
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
تو قهرمان مني چشم هات شمشيرند

و دستهات تفنگ دو لول پرتيرند



دو تا پرنده وحشي دو چشم حاکم وار

که برده هاي زيادي به ان دو زنجيرند



ودختران نجيب قبيله هم حتي

صداي اسب تو را نشنوند مي ميرند



و گونه هاي من انگار فصل خرمالوست

و بوسه هاي تو انگار فصل انجيرند



مرا بگير چنان در خودت که آب شوم

چه رودها که زکوه تنت سرازيرند



بهار مي دهم امسال خنده هايت اگر

کوير خشک لبان مرا فرا گيرند



مرا بگير از اين فصل لاغرو کم رنگ

که روزهاي من از هر چه ناگهان سيرند
 

ISET1

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
13/7/17
ارسالی‌ها
3,867
پسندها
14,690
امتیازها
61,873
مدال‌ها
19
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
مترسکی شده ام عاشق کلاغی که

پرید و رفت به امید کوچه باغی که



دلم به لرزه در آمد وبعد از آن پیچید

میان مزرعه اخبارداغ داغی که



کنارمزرعه آن روز حس من تبدیل

به ناگهان شد و افتاد اتفاقی که



وساعت از نفس افتاد و او نمی آمد

دگرنمانده برایم دل ودماغی که



کلاغ شهری من روستا که جای تو نیست

برو به قول خودت سمت چلچراغی که



جهنمی شده بی تو بهار گندمزار

تویی که هی نگرفتی ز من سراغی که



پرنده های زیادی به سویم آمده اند

ولی دل من اسير همان کلاغی که
 

ISET1

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
13/7/17
ارسالی‌ها
3,867
پسندها
14,690
امتیازها
61,873
مدال‌ها
19
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
بايد که واژه هاي تنت را غزل کنم

و عشق را براي تو ضرب المثل کنم

يک لحظه هم براي خودم زندگي کنم

يک لحظه هم مطابق ميلم عمل کنم



من فاتح دو قله دست تو نيستم

حتي اگر که با همه دنيا جدل کنم



اين قصه هم به سمت نرفتن نمي رود

وقتي به تو تمام خودم را بدل کنم



وقتي که حرف مردم اين شهر اين شده

بايد از اين به بعد تو را بي محل کنم

مجبور مي شوم که به جاي تو بيشتر

تنهايي بزرگ خودم را بغل کنم
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا