ارسال متن ارسال متن چالش نویسندگی | دوره سوم

  • نویسنده موضوع Ash;
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 14
  • بازدیدها 581
  • کاربران تگ شده هیچ

Ash;

مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
26/9/20
ارسالی‌ها
2,424
پسندها
33,996
امتیازها
64,873
مدال‌ها
32
سن
17
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
•[ به توکل نام اعظمت...بسم الله ]•

سلام و احترام به کاربران خوش‌ذوق و اهل‌قلم انجمن یک رمان. ضمن تشکر از شرکت‌کنندگان چالش نویسندگی، دوره سوم رو آغاز می‌کنیم.

موضوع این هفته: رویا
رکن: توصیفات

نکات قابل توجه:
◀ استفاده از دیالوگ و مونولوگ همزمان یا جدا مجازه.
◀ متن باید بین 10 الی 40 خط باشه.
محتوای متن باید با موضوع مرتبط باشه.
سه روز فرصت دارید که متن دیالوگ رو بنویسید و در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ash;

Ash;

مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
26/9/20
ارسالی‌ها
2,424
پسندها
33,996
امتیازها
64,873
مدال‌ها
32
سن
17
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #2

توصیفات در رمان چگونه است؟!
از عناصر اصلی رمان محسوب می‌شود و وجودش به واقعی به نظر رسیدن کارکترها کمک می‌کند. توصیفات باید به اندازه و در مولونوگ و دیالوگ‌ها وجود داشته باشد. توصیفات می‌تواند نماد هر کارکتری را در ذهن مخاطب ثبت کند و با شنیدن نام آن کارکتر، حالات روحی، رفتاری، نوع ظاهر و پوشش، دین و مذهب و... را به یاد آورد.
توصیفات را به سه دسته تقسیم می‌کنیم.
- احساسات
- ظواهر
- حالات

احساسات:
توصیف احساسات، به احساسات درونی و بیرونی کارکتر مرتبط است. حس‌هایی که خود می‌دانند را حس‌های درونی می‌گوییم. مثال فردی از کسی بیزار است. پس با دیدنش حس حالت تهوع می‌گیرد. حس‌های بیرونی آن چیزی است که بروز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ash;

Ash;

مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
26/9/20
ارسالی‌ها
2,424
پسندها
33,996
امتیازها
64,873
مدال‌ها
32
سن
17
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
خسته نباشید
- تا سه شنبه متن خودتون رو لطفا ارسال کنید.
- توجه داشته باشید که چالش به سه بخش [ نویسندگی، نقد، نظر و سلیقه ] تقسیم میشه و اگر با این روند مشکلی دارید اطلاع و انصراف بدید تا بقیه افراد جایگزین بشن.
- در طول تایم هیچ‌ اعتراضی رو قبول نمی‌کنم و از چالش‌ها حذف خواهید شد.


مَه گل .mahi.
ℛℴℎ همون روناهی
حصار آبی حصار آبی
F.Śin F.Śin
Ayli_fam Ayli_fam
زمین زمین
Melikadanayii09 Melikadanayii09
ZARY MOSLEH ZARY MOSLEH
sdymaydh sdymaydh
❥لیلیِ او ❀Toni
Ocean angel Setayesh baghiani...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ash;

ℛℴℎ

نویسنده انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
ناظر ازمایشی
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,389
پسندها
25,603
امتیازها
47,103
مدال‌ها
55
سن
20
سطح
28
 
  • #4
گوشه لب‌های کشیده رنگ‌پریده‌اش بالا می‌رود. به دو نیمه چهره سیاه سوخته که یک ترک زشت آن را تقسیم کرده می‌نگرد. یک نفس عمیق از عمق جان چشم‌های عسل‌رنگی که در حصار چین و چروک‌های بی حد و حصر زندانی‌شده‌اند را در تصویر آینه محو می‌کند. در دل تاری آینه، تصویر شبح‌نمای او را می‌بیند. قطرات گرم عرق بر پیشانی‌اش فرود می‌آیند تا در میان ابروان پرپشت خاکستری‌اش پنهان شوند. سعی می‌کند لب‌های باریکش را بالا بکشد تا اویش از دیدن تب و تاب نشسته برجانش غافل بماند. لب می‌گزد و کف مرطوب دستانش را به پیژامه راه راهش می‌مالد. صدای ظریف کفش‌های سرخی که خودش برایش خریده در گوش‌هایش می‌پیچد و قلب در حصار سینه‌اش بی‌تاب می‌گردد.
حرارت دست باریک او که بر شانه‌اش می‌پیچد، با دستان سیاه سوخته، لرزان لبه‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ℛℴℎ

F.Śin

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
13/1/18
ارسالی‌ها
1,212
پسندها
16,578
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
سطح
24
 
  • #5
غریب است!
احساسی که دارم، عجیب است و شاید نوازش، تنها نیازِ انسانی‌ بود که از عالم و آدم بریده‌ است! موهای کوتاهم را نوازش می‌کند!
جنگلِ باران‌خورده‌ی نگاهش، چنان چشم‌های متعجبم را می‌نگرند؛ گویی هرگز قرار نیست هم‌دیگر را ملاقات کنیم. نیم‌خیز می‌شوم و بی‌هیچ مکثی، محکم در آغوشش می‌کشم، گویی سال‌هاست او را نداشته‌ام.
اثری از غم و حتی ناامیدی، در هیچ‌یک از اجزای صورتِ استخوانی‌اش که نشان می‌دهند مامانم دارد پیر می‌شود، وجود ندارد ولی چشم‌هایش نمی‌خندند. مثلِ همیشه، لبخند نمی‌زند که دلم قرص شود از این‌که بالأخره همه‌چیز درست می‌شود.
تهِ دلم خالی‌ست، وقتی سرِ میز نشسته‌ایم و شله‌زردِ محبوبم را مقابلم می‌گذارد. همه‌چیز خوب است اما انگار می‌دانم باید برای موضوعی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : F.Śin

زمین

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/21
ارسالی‌ها
450
پسندها
11,335
امتیازها
27,783
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • محروم
  • #6
صدای کودکی خودش در گوش‌هایش پژواک شد:
- یک، دو،... بابا بعد از دو چه عددیه؟
پدرش به تاب هولی داد و گفت:
- سه عزیزم.
دخترک چشم‌های خمار آبیش را دوباره به ستاره‌ها دوخت و لب برچید، پاهای کوچکش را روی تاب به بالا پرتاب کرد و یکی از دست‌هایش را برای کنار زدن موهای لخت سیاه رنگش از تاب جدا کرد. صدای بغض زده‌اش را با نق نق آرامی به گوش‌های کلافه‌ی مرد بلند قامتی که سایه‌اش از تاریکی شب تاریک‌تر بود، رساند.
- خب الان من چطور بفهمم چند تا ستاره تو آسمون هست.
مرد دوباره با یک دست تاب را هول داد و موهای لختش را از روی پیشانی‌اش کنار زد، کلافگی تنها زورش به موهای کوتاهش می‌رسید.
- دختر بابا، هنوز زوده عزیز دلم. باید زود بخوابی، بزرگ بشی، بعد اون موقع می‌تونی ستاره‌ها رو بشماری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : زمین

Ocean angel

مدیر بازنشسته تاریخ
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
388
پسندها
1,124
امتیازها
6,963
مدال‌ها
13
سطح
9
 
  • #7
بادستان یخ‌زده ازسرمایم،موهای خرمایی‌ولجام گسیخته‌ام‌ رابه زیر روسری لیمویی رنگم فرستادم ودسته‌ای از آن را پشت گوش انداختم.نگاهی به دختر بچه روبه رویم انداختم که سعی داشت،خودش را تاب بدهد.
یادش بخیر روز خوبی بود درهمین هوای بارانی درحالی که رهگذران کنارمان،سعی می‌کردند پناهگاهی برای خیس نشدن پیدا کنند او‌ مرا زیر باران بی‌نوا تاب می داد ومن چقدر احمق بودم که دل به اوبستم و نفهمیدم روزی دگر ندارمش. دلم میخواست دیدن دوباره‌اش برای من رویا نمیشد ولی آن روز آخرین روز رویایی من بود؛از دست دادمش برادرم را باستان خودم با احمقانه ترین رویای بچگی‌ام به دست خروار ها خاک سپردم.
قدم میزدم و توجه‌ای به بوق های ممتد ماشین ها نمیکردم و درخیابانی که برادر بیگناهم را به دستان بی رحم خروارخروار خاک سپرده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ocean angel

Ayli_fam

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
8/12/22
ارسالی‌ها
146
پسندها
823
امتیازها
5,003
مدال‌ها
7
سن
17
سطح
7
 
  • #8
تا حالا توجه کردین رویاها چقدر عجیب هستن؟! در عین خیالی بودن واقعی‌ان! البته انتخاب ماهم در خیالی و واقعی بودن اون‌ها بی‌تاثیر نیست. این نتیجه رو ده سال پیش خونه‌ی مادربزرگ گرفتم.
همونطور که به چشم‌های آبیش زل زده بودم گفتم:
- این امتحان رو هم خراب کردم بی‌بی! هر امتحانی که خراب می‌کنم بیشتر از رویاهام دور میشم.
دست از گلدوزیش برداشت و با دست‌های پر چین و چروکش عینک ته استکانیش رو کمی بالا داد. عادتش بود هروقت می‌خواست نصیحت کنه بهت زل می‌زد و همین کار رو می‌کرد.
- رویا اگر واقعا رویا باشه برای رسیدن بهش به آب و آتیش می‌زنی. از خودت، دوستات، خوابت، استراحتت، از همه و همه می‌گذری... در واقع باید بگذری! باید قید همه چیز و همه کس رو بزنی تا برسی بهش.
ناامید لب زدم:
- سخته!
گلدوزیش رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ZARY MOSLEH

نویسنده انجمن + منتقد انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
11/7/20
ارسالی‌ها
1,546
پسندها
14,442
امتیازها
35,373
مدال‌ها
33
سن
17
سطح
20
 
  • مدیر
  • #9
صدای سوت باندهایی که کاراییِ خود را از دست داده بود، هنوز هم در گوششان می‌پیچید. روبه‌روی هم ایستاده بودند و در جا، بی‌قراری می‌کردند. سوفی جعبه‌ی ظریف مخملینِ سبز را در دستانِ کوچک و سفید خود جابه‌جا کرد.
- هِی سال... رویای تو چیه؟
سال دستش را میان موهای قهوه‌ایِ خود برد و نگاهش به تیله‌های عسلیِ دختر رسید. جعبه‌ی به رنگ مورد علاقه‌ی او در دستان سوفی تکان می‌خورد و هر دو، مضطرب بودند. لب‌های نازک و بی‌رنگِ سال تکان خوردند و سوفی سعی کرد مردمک چشمانِ کشیده‌ی خود را ثابت نگه دارد.
- خب من رویاهای زیادی دارم؛ صبر کن ببینم... داشتن یه سوفیِ کوچولو توی سال‌های آینده هم جزو رویاهام حساب می‌شه؟
چیزی به همان نرمی و لطافتِ جنس پارچه‌ی جعبه، قلبش را لمس کرد. دستی به کتِ سبزِ خود کشید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sdymaydh

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
10/4/23
ارسالی‌ها
17
پسندها
68
امتیازها
90
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • #10
گاهی خوابیده‌ایم و خودمان را به دست رویاهایمان می‌سپاریم همان وقت هایی که شادی را بدون هیچ اضطرابی می‌چشیم، دلخوشی‌هایمان رنگ حقیقتی دلچسب به خود می‌گیرند؛اما من اینها را تجربه نکردم
منی که خواب شب برایم حسرت شده، شب‌هایم را در میان گل‌هایم سپری می‌کنم برایشان حکم بارانی شبانه می‌شوم من باغبان نیمه شب خانه‌ام،همان روح سرگردان که نگهبان روستاست نگهبانی که حقوق نمی‌گیرد و تاوان گناهان نکرده‌اش را با تنهایی و حسرت‌های کوچک می‌دهد پس به جای رویا و چشمان بسته، خیال‌بافی با چشم‌های باز را انتخاب کردم روی نخل تنومند لم می‌دهم و در تلاشی ریاکارانه غوطه ور میشم می‌خواهم لحظه‌ای که شده خودم را از این زندان رها کنم وارد دنیایی دیگری شوم که صدای اذان رشته تسبیح خیالاتم را پاره می‌کند.
 
عقب
بالا