شاعر‌پارسی اشعار مهدی موسوی

  • نویسنده موضوع Mathew25
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 12
  • بازدیدها 368
  • کاربران تگ شده هیچ

Mathew25

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
4/5/20
ارسالی‌ها
14
پسندها
159
امتیازها
483
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #11

دندان ِ کرم خورده، سرت روی صندلی

کرم کتاب خواندن و تا صبح خر زدن




چک کردن ِ ایمیل و تمام کامنت ها

دنبال هیچ چیز، به هر سمت سر زدن




لیوان ِ چای، چُرت ِ پس از بحث فلسفی

بی حوصله به هر چه و هرکس تشر زدن




دل درد، خوردن ِ ژلوفن با نبات داغ

با هم اتاقی ات وسط تخت عَر زدن






با چشم های بسته رسیدن سر ِ کلاس

اسمی که «هست» بین حضور و غیاب ها




اسمی که حرف های فروخورده دارد و

از درد ِ درد گم شده لای کتاب ها




دستی بلند می شود و سعی می کند...

آماده اند قبل سؤالت جواب ها




با هم کلاسی پَکرت می روی فرو

با چشم های باز، فرو، توی خواب ها






کرمی درون جمجمه ات وول می خورد

از لرزش موبایل به دنیا می آیی و
...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Mathew25

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
4/5/20
ارسالی‌ها
14
پسندها
159
امتیازها
483
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
از من بگیر حالت ِ دیوانگیِم را

با هرچه هست -غیر تو- بیگانگیم را

این چشم های زل زده ی خانگیم را

یک شب ببند در چمدانت برو سفر





از من بگیر حالت مردی عقیم را



هر روز طعنه های جدید و قدیم را

در من بپیچ جاده ی نامستقیم را

تا طی کنیم باز مسیری درازتر





از من بگیر حالت افسردگیم را



سر را به باد دادن و سرخوردگیم را

دنیای بین زندگی و مردگیم را

از یک خدای برزخی خشمگین بخر





از من بگیر حالت فرماندگیم را



در جمع بچّگانه، پدرخواندگیم را

از جای پات حس عقب ماندگیم را

با من کمی کنار بیا، با دو چشم ِ تر


51994537763576045987.jpg






از من بگیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Mathew25

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
4/5/20
ارسالی‌ها
14
پسندها
159
امتیازها
483
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
تازه بدتر کثیف شد فنجان

که لبت را بـ / شور بسپارم

تو نگفتی ولی کسی می خواست

خاطرت را به گور بسپارم



بغض می کردم از خودم انگار

حرف می زد تفاله ی قهوه

ته فنجان کسی که گفت تو را

به سفرهای دور بسپارم



با تو از جاده ها نمی گویم

اتوبوسی که ابر می بردش

از خودم از پری غمگینی

که سگی مثل ببر می خوردش



مضطرب بودم و کمی عصبی

نوک خودکار وهم خشکیدم

تشنه ام شد... و اشک های تو را

ته فنجان قهوه نوشیدم



من تمامی خاطرات توام

یک تشنج شبیه یک کلمه

اجتماعی کثیف در خالی

هیچ چیزی از اشتراک همه



دور شو! دور می شوم تا شب

رختخوابی که گریه گاه من است

با خودم فکر می کنم این ابر

انقلاب سفید آه من است!

پریا تفنگ ساز
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا