- تاریخ ثبتنام
- 1/4/21
- ارسالیها
- 195
- پسندها
- 5,693
- امتیازها
- 20,833
- مدالها
- 8
سطح
11
- نویسنده موضوع
- #61
جیمز دعا دعا میکند هرچه سریع تر پیرزن بخوابد، از نور لامپ میتواند پیرزن را وارسی کند. اندکی صبر میکند اما چشمش دنبال نور، روی برگهای میافتد که روی زمین زیر میز افتاده است. این را جا گذاشته بود، این برگه نیز یکی از اسناد مرتبط با آن کاغذهاییاست که اکنون درون کوله اش قرار دارد. تا فرصتی که پیرزن بخواهد بخوابد وقت دارد این برگه را بردارد. زیر میز خم میشود، برگه را برمیدارد و نگاهش میکند. پشتش را میچرخاند که کولهاش را دربیاورد تا برگه را بگذارد اما کوله محکم به سمت راستش که دیواره کنار میز است فشار میآورد، هول میشود و خودش را جدا میکند تا مبادا کار دست خودش دهد، سریع اندکی عقب میرود اما نزدیک است بیوفتد، دستش را به میز میگیرد و چند برگه پخش زمین میشود و لامپ کوچکی که روی میز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش