• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان دهلیز قلم | کار گروهی کاربران انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع *Adonis*
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 61
  • بازدیدها 4,827
  • کاربران تگ شده هیچ

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #41
فصل دوم: گردباد شبهات
- رهام خوبی؟
کارن که انتظار نداشت با آن یک ضربه پخش زمین شوم، با نگرانی دستم را می‌گیرد. نفسم را از میان لب‌هایم میگیرم و با مکثی کوتاه، رویم را به سمتش می‌برم. نگاهش نگران بود و باید نگرانی اش را می‌کاستم. به سختی لبخندی گوشه چپم آوردم و با کمکش، توانستم بار دیگر روی پا بایستم.
- آره من خوبم، چیزیم نیست. کارن..
فکرم کار نمی‌کرد و سخن کم آوردم. با سرعت هرچه تمام‌تر کلمات را سرهم می‌کردم.
- حالا که دادگاه تمومه، هممون هم دور همیم، بریم یک جا واسه‌ی استراحت.
سعید با ذوق حرفم را تایید می‌کند و مانند همیشه دستش را به بالا می‌گیرد، سپس حینی که دستش به پایین می‌آید حالت دستانش را با انگشت اشاره تنظیم می‌کند.
- بریم که داشته باشیم، یک شیرقهوه فوق خوشمزه توی یک کافه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #42
صدای زنگ تلفن به خنده‌هایمان خاموشی می‌بخشد. کارن که نمی‌توانست جلوی خنده‌اش را بگیرد به زور گوشه چشمش را پاک می‌کند. او هم مانند سعید هنگام شوخی و خنده کنترلش را از دست می‌دهد. فقط کافیست خنده‌شان بگیرد، دیگر نمی‌شود جلویشان را گرفت.
دستش را درون جیب پشتی شلوار کتانش می‌برد و گوشی تلفن دکمه‌ای را بیرون می‌آورد. صدای بهنام بلند می‌شود:
- بازم نیسان آبی؟
کارن خنده‌ای می‌کند که چال گونه‌اش نمایان می‌شود. با بله گفتنی به بهنام، تلفن را بالای سرش تکان می‌دهد و به همه‌مان می‌گوید:
- سرگرده.
کارن می‌رود جلوتر که در سکوت با سرگرد صحبت کند. سعید که شاهد رفتنش بود شانه‌ای به بهنام می‌زند که به قول خودش، احما و احشای صورتش، یعنی همان ریش و سبیل بلندش با هم تلفیق می‌شوند.
- چه‌کار به نیسان آبیش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #43
مردمک چشمانم از تعجب بزرگ‌ می‌شود. سرگرد عادت نداشت قبل آمدن به خانه‌مان، به کارن خبر دهد. گاهی سرزده می‌آمد، گاهی به پدر می‌گفت. کارن این وسط، ربطی به دوستی دیرینه سرگرد با پدر نداشت. نگاهی به حالت عادی کارن می‌اندازم که از بی‌حالی، عصبی‌ام می‌کند.
- ماجرا چیه؟
سعید و بهنام با شنیدن صدایم چشمانشان را به یک‌دیگر فشار می‌دهند و پوفی می‌کشند، انگار که کارن چیزی گفته که نباید گفت.
بهنام از گوشه چشم نگاهم می‌کند و زیرلب چیزهایی زمزمه می‌کند. به گمانم خطاب به کارن است، اما چهره بی‌احساس کارن کاری به ایما و اشاره‌های سعید و بهنام ندارد. بی‌مقدمه می‌گوید:
- راجع به ماجرای اون‌شبه. پدرت ازشون خواست بیان.
چشمانم دوبرابر قبل گرد می‌شود، ماجرا؟ چه ماجرایی؟ دستان سعید را می‌بینم که بر صورتش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #44
تا رسیدن به خانه صدبار میمیرم و زنده‌میشوم. دزد، آن هم در خانه ما؟ احتمال خرابکاری بیشتر بود، چیزی که نگرانم می‌کرد.
عجله و استرس مهلت نداد در ماشین را ببندم. با دو از صندلی جلو پیاده شده و خود را به خانه می‌رسانم. کارن که عصبانی شده بلند می‌گوید:
- درو نبستی.
و خودش به سمت در ماشین نوک‌مدادیش می‌رود. در صندلی جلو را می‌بندد و پس از پارک ماشین، همراهم می‌آید.
اگر الان کسی بود که ضربانم را می‌گرفت، مطمئنا می‌گفت:
- تو چطور زنده‌ای؟
و من هم در جوابش می‌گفتم:
- زنده نیستم.
و واقعا هم نبودم. تپش قلبم به شدتی بود که خود حس می‌کردم، مغزم از کار افتاده بود و سرم داشت می‌ترکید. مویرگ‌های تحت فشار مغزم را حس می‌کنم؛ ممکن نبود آدمی با این شرایط زنده بماند.
با باز کردن در پلی وود خانه که به کوبیدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #45
دست روی دست گذاشتن کار احمقان‌ست. شعاری که همیشه رامین را به حرکت وا می‌داشت. تا کاری پیش می‌آمد فورا انجامش می‌داد، تا مشکلی به کارش گره می‌خورد در اسرع وقت حلش می‌کرد. همیشه سعی می‌کرد بهترین‌ها را تحویل داریوش دهد، تمام مشکلات را به شیوه خودش حل می‌کرد و همین‌ها باعث شده بود جزو افراد پیشرو گروه شود، پیشروهایی که مستقیما با داریوش در ارتباط بودند.
اما آن روز فرق داشت، مشکلش را نمیتوانست خودش حل کند و همین، داریوش را عصبی کرده بود. تا به داریوش نگاه می‌انداخت لرز در وجودش رخنه می‌کرد. موهایش طی این همه سال استرس سفید شده بود. اما کار مافیا همین است دیگر؛ دور انداختن مهره‌های سوخته!
- تق.
صدای محکم کوبیدن در گوش‌هایشان را می‌آزارد، بازهم سهراب قبل آنکه خودش برسد، سروصدایش می‌رسد. در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #46
- اسناد مربوط به قضیه دلارهای قاچاق.
- چی؟
داد سهراب در می‌آید. دلارهایی که به هزار زحمت ماست‌مالی‌اش کرده بود بار دیگر در شرف خطر هستند.
چشمان درشتش رامین را فریاد می‌زنند و نوک دماغش اندکی به سرخی می‌زند.
- چطور تونستی اون اسناد به این مهمی رو از دست بدی؟ حالا الان کجان؟ کی بردشون؟
رامین کلافه دستانش را لای موهایش می‌برد.
- یکی از وکیل‌های شرکت حقوقی. من وقتی رسیدم شرکتم که کار از کار گذشت.
تارموهای سهراب روی صورتش می‌ریزد و زیر نور کوچک لامپ برق می‌زند. اخم پیشانی‌اش صورت عصبانی‌اش را به رخ می‌کشد. اگر اسناد را پس نگیرند، کار همه‌شان تمام است.
- اسم اون وکیل چیه؟ ببین چه بلایی قراره سرمون بیاری! تو که عرضه مراقبت نداری چرا اسنادو بردی شرکتت؟
پس چه کار می‌کرد؟ رامین هم زمانی به شرکت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #47
جیمز دوان‌دوان می‌دود. باز هم پلیس به دنبالش، باز هم بی‌خانمان در برهوتی که هیچ‌کس توان زندگی در آن ندارد. آن مرد غریبی که برایش آشنا می‌زد، آن دختر جوانی که در سکوت مانند ببر خموش نگاهش می‌کرد، آن سر و صدای مردم و آمبولانس و... .
از ماجرا قصر در رفته بود اما هنوز هم می‌ترسید در ملاء عام ظاهر شود. اگر یک لحظه به دام می‌افتاد چه؟ اگر آن دختر و اطرافیانش به پلیس خبر داده باشند چه؟ قطعا خبر دادند؛ امکان نداشت آن دو مردی که کنار دختر بودند به راحتی از کنار ماجرا بگذرند.
خسته و کوفته، با لباس‌های پاره مانند کارتون‌خواب‌ها گوشه‌ی تاریک کوچه خود را انداخت. این دنیای جدید، این محیط جدید هرچه که بود باید می‌فهمید؛ هم دلیلش را؛ هم نحوه زنده‌ماندنش را؛ هم راه برگشتنش را.
یاد روزی افتاد که سهراب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #48
***
کیان نگران، سراسیمه و بی‌هیچ دقتی به اطراف وارد بیمارستان می‌شود. حتی وقت نداشت موهایش را مرتب کند، چه بلایی سر پدرش آمده؟
- کیان این‌طرف!
آنا از دور دستش را بلند کرده و صدایش می‌زند. دوان‌دوان می‌آید سمتش، اما انگار که نفس زدن یادش رفته باشد. تا زمانی که جلوی آنا متوقف نشده به نفس‌نفس نمی‌افتد.
- چی شده؟ بابا کجاست؟ حالش چطوره؟ چه اتفاقی افتاده؟
آنا با دست به پایین اشاره می‌کند، سعی دارد آرامش کند.
- آروم باش، یواش‌یواش حرف بزن. الان از حال میری.
نفسش اندکی آرام می‌شود. آنا می‌گوید:
- حالا یکم نفس عمیق بکش.
کیان را که آرام می‌کند ماجرا را برایش تعریف می‌کند. مردی از ناکجا، بی‌هیچ دلیلی، وحشیانه بهشان حمله کرده.
کیان هنوزم با نگرانی پدرش را می‌نگرد، خوابیده اما خوابی که برای اطرافیان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #49
دور از چشم جیمز پوزخندی می‌زند، دوستی‌اش بخورد توی سرش. مافیا هرچه باشد هیچ‌وقت وفاداری سرش نمی‌شود.
نگاه سهراب به جیمز می‌افتد که خوشحال و بی‌دغدغه به بیرون می‌نگرد، شهر شبش هم زیباست، زیبایی که خطرناک هم هست.
- چه‌خبر از جولیا و جولیت؟ گل دخترت چطوره؟
بحث را باز می‌کند، با لبخند ساختگی. اخم جیمز توی هم می‌رود، جولیت، یک بچه دوساله که خبری ندارد.
- هیچ!
سهراب می‌دانست جیمز علاقه‌ای به بحث راجب جولیت ندارد، جولیت برایش فقط یک جایگزین بود، جایگزینی که بتواند جولیا را بعد از جک سرپا نگه دارد. اما این عصبانیتش را می‌خواست، می‌خواست تا کار داریوش راحت‌تر شود.
جلوی یک خانه متروکه متوقف شد، سوت و کور، جایی که بیشتر به خانه ارواح شباهت می‌داشت. تعجب بیشتر از نگرانی در چشمان جیمز داد میزد. سرش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

Fatemeh.S.R

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
23/7/22
ارسالی‌ها
1
پسندها
5
امتیازها
0
سطح
0
 
  • #50
داریوش پوزخندی می‌زند، از نظرش جیمز هم ابلهی بود مثل سهراب شاید حتی بدتر. خودش را بزرگ می‌دید و مردم ساده‌لوح و با شرف را کوچک. دوست آخر کجا به کار آدم می‌آید؟ آن هم کسی مثل سهراب که با قصد و غرض نزدیکش شده بود. سری تکان می‌دهد از ساده لوحیش که پوزخندش تنها روی یک لپ نمایان می‌شود.
- ببین اصلاً برام مهم نیست شهروند اَمِریکایی یا ایرن، اسمت جیمزه یا جاوید. من فقط ازت می‌خوام یه کار برام انجام بدی همین، شیرفهم شد؟
اخم‌های در هم کشیده جیمز نشانه خوبی برای به نتیجه رساندن این بحث نبود. او بود که می‌خواست ارباب باشد و جیمز فرمان‌بردار. دستی بر دسته صندلی گذاشت که کمکش کند بلند شود، اینجا با این آدم خودخواه جای ماندن او نبود. داریوش حسش را فهمید، بار دیگر با خون‌سردی معروفش، همان‌که سلاحی پر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا