- تاریخ ثبتنام
- 17/4/21
- ارسالیها
- 239
- پسندها
- 1,165
- امتیازها
- 6,613
- مدالها
- 8
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #171
بالاخره روز موعود فرا رسید. روزی که به امید فرا رسیدنش تمام این سالها را سپری کرده است. روز اعدام بهادر، کسی که خواهرش تینا را به بدترین شیوهی ممکن به قتل رسانده بود. تیرداد تا لحظهی آخر میایستد و با نبضی پر تپش تماشا میکند، تماشا میکند پاهایی که به زور روی زمین کشانده میشوند، تماشا میکند لحظهای را که طناب دار به گردنش میآویزند اما چشمانش هنوز پر از شرارت و با پوزخند عمیقی که روی لبش است در چشمان تیرداد که دیگر خونسرد نیستند، خیره میشود. هنوز هم از کردهی خویش پشیمان نیست، نگاهش ترسیده اما پر از حس پیروزی است! مگر میشود از مرگ هراس نداشت.
تیرداد صدای بلند اذان را که میشنود، گرهی مشتش از هم باز میشود، دیگر نمیایستد تا تماشا کند نمیخواهد تصویر یک بدن بیجان معلق به تمام...
تیرداد صدای بلند اذان را که میشنود، گرهی مشتش از هم باز میشود، دیگر نمیایستد تا تماشا کند نمیخواهد تصویر یک بدن بیجان معلق به تمام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.