• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پرتوی ماه | آتنا سرلک کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع آتنا سرلک
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 179
  • بازدیدها 5,058
  • کاربران تگ شده هیچ

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #171
بالاخره روز موعود فرا رسید. روزی که به امید فرا رسیدنش تمام این سالها را سپری کرده است. روز اعدام بهادر، کسی که خواهرش تینا را به بدترین شیوه‌ی ممکن به قتل رسانده بود. تیرداد تا لحظه‌ی آخر می‌ایستد و با نبضی پر تپش تماشا می‌کند، تماشا می‌کند پاهایی که به زور روی زمین کشانده می‌شوند، تماشا می‌کند لحظه‌ای را که طناب دار به گردنش می‌آویزند اما چشمانش هنوز پر از شرارت و با پوزخند عمیقی که روی لبش است در چشمان تیرداد که دیگر خونسرد نیستند، خیره می‌شود. هنوز هم از کرده‌ی‌ خویش پشیمان نیست، نگاهش ترسیده اما پر از حس پیروزی است! مگر می‌شود از مرگ هراس نداشت.
تیرداد صدای بلند اذان را که می‌شنود، گره‌ی مشتش از هم باز می‌شود، دیگر نمی‌ایستد تا تماشا کند نمی‌‌خواهد تصویر یک بدن بی‌جان معلق به تمام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #172
***
علی تقه‌ای به در زده و به ارامی‌ وارد اتاق می‌شود.
تیرداد دست از نوشتن‌ برداشته و با چشم‌های سرخ شده از گریه های صبح به صورت مضطرب علی‌ خیره می‌شود.
- فکر نمی‌کردم بیای اداره! آخه امروز ... .
خودکارش را روی میز گذاشته و حرفش را قطع می‌کند.
- چرا نباید بیام سر کارم؟ رئیس باند مواد مخدر به درک واصل شده...قاتل تینا از امروز دیگه نفش نمی‌کشه، چی از این بهتر؟
علی نگاهش را در چهره‌ی رنگ پریده‌ی تیرداد می‌چرخاند، می‌داند زخم عمیق روی قلبش هیچگاه التیام نمی‌یابد‌.
- خب حالا چرا وایسادی اونجا زل زدی بمن؟ بیا بشین دیگه!
بی حرف روی صندلی مقابلش جای می‌گیرد، دستی به ته ریش‌های بلند شده‌اش می‌کشد. نمی‌داند چرا از این‌ سکوت و طبیعی بودن تیرداد هراس دارد، شاید چون به دیدن این حالش عادت ندارد.‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #173
*** مهفام
انگشتان کوچک نفس را در دست فشرده و نگاهی به سردر طلایی رنگ ساختمان پزشکان می‌اندازد‌، (متخصص گفتار درمانی). نگاهی به نیم رخ جدی تیرداد که دست دیگر نفس را در دست دارد انداخته و هر سه وارد مطب دکتر می‌شوند. با ورودشان تیرداد سمت منشی رفته و نفس و مهفام روی صندلی جای می‌گیرند. نگاهش را دورتا دور مطب کوچک به گردش در می‌آورد جز یک خانم مسن و دختری جوان کس دیگری آنجا نیست، هر چند این خلوتی بی ارتباط با ساعتی که به مطب آمده‌اند نیست.
۸ شب! درواقع تیرداد عمدا تایمی خلوت را برای مراجعه‌ی نفس به پزشک انتخاب کرده است، هنوز المیرا آن بیرون است و هراس دارد اتفاقات گذشته دوباره تکرار شوند‌.
مهفام آرام سرش را پایین آورده و دم گوش نفس که مضطرب در خود جمع شده است پچ می‌زند.
- الان باهم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #174
*** علی
تقه‌ای به در زده و با باز شدن در واحد، لبخند دندان نمایی به روی دایی‌اش می‌پاشد.
- سلام دایی جون، اجازه هست؟
سلامش را علیک گفته و از جلوی در کنار رفته تا او وارد شود.
- سلام علی جان، خوش اومدی.
نگاهش را دور تا دور سالن چرخانده و روی مبل می‌نشیند.
- تیرداد نیست؟
سرهنگ همانطور که وارد آشپزخانه می‌شود تا اسباب پذیرایی از خواهر زاده‌اش را فراهم کند، پاسخش را می‌دهد.
- نه، با خانم سعادتی نفس رو بردن دکتر!
با شنیدن این حرف ابروهای علی با شیطنت بالا می‌پرند.
- پس با‌ عروس ایندتون رفتن و شما رو نبردن!
این را گفته و با چشم‌هایی که از شیطنت می‌درخشند در چشم‌های نامطمئن دایی‌اش که توبیخگرانه صدایش می‌زند، خیره می‌شود.
- علی!
لیوان چای را ‌که جلویش قرار گرفته در دست می‌گیرد و با بی‌پروایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #175
*** مهفام
کمک می‌کند تا نفس روی صندلی عقب بنشیند و سپس در را می‌بندد، خودش هم روی صندلی جلو جای گرفته و زیر چشمی تیرداد را که در حال بستن کمربند و روشن کردن ماشین است، می‌پاید. از اینکه دکتر تصور کرده بود نفس فرزند مشترک آن دو است، احساس شرم می‌کند، شرم شیرینی که تپش‌های قلبش را دو برابر و کرده و گونه‌هایش را سرخ‌تر.
کمی پنجره را پایین داده و از برخورد نسیم ملایم با صورتش لبخند کم جانی روی صورتش نقش می‌بندد. دکتر نوید سریع خوب شدن نفس‌ را به آنها داده بود و همین امر باعث حال آروم دلش شده است. با توقف ماشین در حیاط خانه از فکر و خیال خارج می‌شود، نفس سریع از ماشین پیاده شده و با دو به سمت خانه می‌دود. می‌خواهد از ماشین پیاده شود که با صدای تیرداد در جا میخکوب می‌شود.
- مهفام .
از اینکه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #176
*** تیرداد
با رفتن مهفام صورتش را میان دستانش گرفته و با دمی عمیق عطر به جا مانده از او را به ریه می‌فرستد. بعضی از حرف‌ها، عطرها یا نگاه ها آدم را یاد خاطرات تلخ گذشته می‌اندازند.‌دروغ است اگر بگوید با آمدن این حس در قلبش خاطرات پریسا را به یاد نیاورده است. اما حسش به مهفام ، جدید است، ناب است. گویی آن چشم‌ها کاری کرده‌اند که زندگی‌اش سطر به سطر از نو نوشته شود، اما امان از بی اعتمادی و ترسی که سالها قبل پریسا در دلش کاشته، است، حسي که مانع از تصمیم گیری‌اش برای زندگی جدید می‌شود. از ماشین پیاده شده و به جای رفتن به داخل خانه روی تاب تینا می‌نشیند. دستی به جای خالی همیشگی خواهرش می‌کشد، نفسش را آه مانند بیرون می‌فرستد. وقتی کسی را که دوست داری از دست بدهی بخشی از وجودت هم با او از دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #177
- مگه برای دل حریفی به غیر از عشق هست؟ زن‌ها وقتی عاشق میشن از خود گذشته میشن، فداکار میشن، مثل مادری که نگران بچه ‌اش میشه نگران معشوق میشن، در واقع زنها خودشون حامین.
- تو هم تا حالا عاشق شدی؟
تنش به یکباره یخ می‌بندد، نگاه خیره‌اش را به راحتی روی خود حس می‌کند، توقع ندارد تیرداد راجب چنین موضوعی با او صحبت کند.
- قبلا نه...اما... .
لب پایینش را گاز گرفته و حرفش را می‌خورد. تیرداد که تحت تاثیر هیجان حرف‌هایش قرار گرفته به این ناقص گذاشتن کلامش اعتنایی نمی‌کند، شبیه پسرهای نوجوان سر تا پا گوش شده تا بداند محبوبش غیر از او را می‌خواهد یا نه.
تمام جسارتش را جمع کرده و با صدایی لرزان می‌پرسد.
- شما چی؟
تیرداد فاصله‌ی میانشان را پر می‌کند. وسوسه‌ی لمس صورتش یک لحظه هم رهایش نمی‌کند.
- من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #178
پیشانی ملتهب تیرداد با پیشانی‌اش مماس می‌شوند.گویی دست‌هایی نامرئی وزنه‌هایی چند کیلویی به شانه‌هایش آویخته باشند، که چنین احساس سنگینی می‌کند. از لمس پوست داغش لرزی کرده و چشمانش باز می‌شوند. با نبضی پر تپش نگاهش در نگاه خمار شده‌ی تیرداد گره می‌خورد. دمای تنش از حالت عادی بالاتر می‌روند و نفس‌هایش سنگین‌تر می‌شود. زمزمه‌ی آرام تیرداد گوشش را نوازش می‌کند.
- من خیلی وقته عاشق شدم... .
چیزی تا ایستادن قلبش نمانده که صدای‌ زنگ موبایل تیرداد او را از شر آن دست ‌های نامرئی که قصد جانش را کرده بودند رها می‌سازد. سریع خودش را جمع و جور کرده و سعی می‌کند بر خود مسلط شود.
- جناب سرگرد زودتر بیاید به لوکیشنی که براتون می‌فرستیم، رد قاتل سریالی رو زدیم!
صورت تیرداد با هر کلامی که از فرد پشت خط...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #179
*** تیرداد
اسلحه‌اش را مسلح کرده و با صدای ارامی پچ می‌زند.
- تا دستور ندادم هیچ حرکت اضافه‌ای نکنید، خودم تنها می‌رم داخل!
فرمانش را که به‌ گوش نیروهایش می‌رساند با قدم‌های آرام و آهسته به سمت خانه‌ی ویلایی نسبتا قدیمی راه می‌افتد.قفسه‌ی سینه‌اش از هیجان بالا و پایین می‌رود و شقیقه‌اش نبض می‌زند. خدا خدا می‌کند این قاتل سریالی را که تنها هدف هایش مهره‌های باند عنکبوت هستند، گیر بیاندازد. اینگونه تکه‌ای دیگر از پازل حل نشده‌اش حل می‌شود. طبقه‌ی اول خانه را در تاریکی و کورمال کورمال طی می‌کند، چیزی عایدش نمی‌شود. پایش را روی اولین پله‌ می‌گذارد که با روشن شدن برق‌های خانه و صدای آشنایی در جا میخکوب می‌کند.
- پس بالاخره اومدی!
بر می‌گردد و با دیدن فرد مقابلش، خشکش می‌زند. دیگر حتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #180
چشمان المیرا لبالب از اشک می‌شود و صدای جیغش بلند می‌شود.
- جلو نیا وگرنه تو رو هم می‌زنم!
با این که دل خوشی نسبت به این دختر ندارد اما دلش نمی‌خواهد مرگ کسی را اینگونه ببیند و برای نجاتش تلاشی نکند. اسلحه‌اش را پایین آورده و با صدای نرمی که گوش‌های خودش هم از شنیدنش متعجب می‌شوند، لب می‌زند.
- نباید اینجوری تمومش کنی... .
المیرا میان حرفش پریده و با صدایی که از خشم و بغض می‌لرزد سرش داد می‌زند.
- نمی‌خواد جلوی‌ من ادای آدمای نگران رو در بیاری، تو فقط می‌خوای منو از دست ندی تا به اطلاعات خودت برسی! می‌دونی چرا فرزاد رو کشتم؟ چون می‌خواست از طریق من به عموش بهادر برسه! منو به خودش وابسته کرد بعد عاشق اون ماهک اوزی شد. مرگ حق جفتشون بود. حالا اگه می‌خوای تو رو هم به خاطر اطلاعات گرفتن ازم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا