• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پرتوی ماه | آتنا سرلک کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع آتنا سرلک
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 179
  • بازدیدها 5,053
  • کاربران تگ شده هیچ

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #161
***
دو هفته‌ای از آمدنش به خانه‌ی پدری تیرداد می‌گذرد‌. در این مدت تنها‌ همدش مرجان خانم است و نفسی که علارغم تلاش‌هایش‌ یک کلام هم حرف نمی‌زند.
وارد آشپزخانه شده و عطر خوش قیمه را به ریه می‌فرستد. مرجان خانم روسری گل‌گلی‌اش را بالای سر بسته و مشغول سرخ کردن سیب زمینی هاست، عجیب این زن مهربان او را یاد مادرش می‌اندازد. شاید اگر الان پدر و مادرش زنده بودند، خواهرش دچار این اشتباه نمی‌شد و زیر خروارها خاک نخوابیده بود.
- چیزی لازم داری دخترم؟
با صدای مرجان خانم نم نشسته در چشمانش را پس زده و لبخندی روی لب می‌نشاند.
- نه اومدم ببینم شما کمک لازم ندارید؟
مرجان خانم همانطور که در قابلمه را باز می‌کند جوابش را می‌دهد.
- نه مادر جان من خودم سالهاست تنهایی کارامو می‌کنم، شما پیش نفس باش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #162
چیزی شبیه حسادت وجودش را در بر می‌گیرد، تمام این مدت منتطر کوچکترین خبر یا تماس از او بود اما تیرداد مشغول شخصی چون پریسا بوده است؟
چیز زیادی از مکالماتشان نمی‌فهمد جز اینکه تیرداد نزدیک خونه است و دارد می‌اید تا با پریسا صحبت کند.
بغض میان گلو و چشمانش سرگردان می‌شود، با عجله از پله ها‌ بالا رفته و وارد اتاقی که این روزها متعلق به اوست می‌شود. به اختیار نگاهش در آینه به خود می‌افتد. صورت سفیدش رنگ پریده تر از قبل به نظر می‌رسد و موهای لختش بی هیچ آرایشی دم اسبی بسته شده است. چشمانش اما بی‌تاب تر از قلبی که با هیجان به سینه می‌کوبد، حسابی می‌درخشند. بی اختیار صورت بی آرایشش را با صورت پر عمل و رنگارنگ مینا مقایسه می‌کند‌. به خود نهیبی زده و مشغول پوشیدن لباس مناسبی می‌شود.
پریسا که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #163
وارد راهرو که می‌شود بی اختیارمکث کرده و نگاهش روی در اتاق تینا می‌لغزد. آه حسرت بارش را بیرون می‌فرستد و با اکراه دستش را روی دستگیره گذاشته‌ و در اتاق خودش که درست روبروی آن است را باز می‌کند. همه چیز مثل همان روزی است که خانه‌ی پدری‌اش را تر‌ک کرد. خاکی نبودن و مرتب بودن اتاق حاکی از آن است که مرجان خانم طبق عادت هر هفته اتاق او را تمیز می‌کند. از پشت سرش نزدیک شدن پریسا را حس می‌کند، کنار کشیده و اجازه می‌دهد اول او وارد اتاق شود. پریسا روی تخت می‌نشیند و با لبخند بزرگی که به لب دارد دور تا دور اتاقش را با ذوقی مشهود می‌نگرد.
- چقدر دلم برای اتاقت و‌ حضورت اینجا تنگ شده بود، همه چیز درست مثل چند سال پیش! چقدر اینجا خاطره داریما، یادته می‌اومدم پیشت تا باهام ریاضی کار کنی؟
تیرداد در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bahar1400

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #164
این جمله را تقریبا با داد می‌گوید. پریسا که توقع شنیدن چنین اعترافی را آن هم پس از چندین سال از او ندارد مات زده تنها نظاره‌اش می‌‌کند. فکرش را هم نمی‌کرد پس از این همه سال او چنین حرفی را به زبان بیاورد. چیزی را که حتی آن زمان‌ها هم از گفتنش امتناع کرده بود.
نگاه به آتش کشیده شده اش را از چشمان مبهوت پریسا می‌گیرد، کمی از او فاصله گرفته و با خشم چنگی به موهایش می‌زند. مثل اینکه قرار است پس از سالها چرک‌های این زخم کهنه بیرون بزند.
صدایش را کمی پایین آورده و با خشم نشسته در صدایش می‌گوید.
- من...من دوست داشتم وقتی تو خودت بهم گفتی به اون مردیکه‌ی اوزی علاقمند شدی، نمی‌دونی چجوری شکستم! وقتی تو خودت ازم خواستی که به بابام بگم میخوام نامزدیمو باهات بهم بزنم و همه‌ی تقصیرات رو گردن گرفتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #165
به سمتش برمی‌گردد، رد ریمل و خط چشم، سیاهی زیادی را روی صورت استخوانی‌اش ایجاد کرده است و چشمانش سرخ سرخ است.
- یکبار بهادر رو بازداشت کردیم اما فرار کرد، بالاخره بعد دو هفته دوباره بازداشتش کردیم.
پریسا در سکوت و آرام تنها نگاهش می‌کند.
- یکی از عنصرهای مهم پرونده‌ای که روش کار می‌کنم فرار کرده، بهادر هم از جاش باخبره! اما در ازای لو دادن جاش... .
فکش منقبض شده و دستانش را از خشم مشت می‌کند. این دختر با اینکه دیگر زن مورد علاقه‌اش نیست اما هنوز دختر عمه و ناموسش است‌.
- خواسته که تو رو ببینه... .
پریسا با عصبانیت میان حرفش می‌پرد، گویی با خود حرف می‌زند.
- مردیکه‌ی پست! چطور همچین‌ خواسته‌ای داره؟ من به هیچ وجه‌ حاظر نیستم ببینمش، کم تو این سالها زجرم نداده‌.
سپس با دلخوری در جنگل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #166
با این حرف قلبش فرو می‌ریزد و حس می‌کند نبضش نمی‌زند. یعنی تیرداد عاشق پریسا بوده؟ چیزی همچون خوره به جانش می‌افتد و بند بند وجودش را می‌مکد. نکند حسشان به هم برگشته باشد، از اولش هم می‌دانست این عشق ممنوعه برایش سرانجامی نخواهد داشت. او کجا و سرگرد مهرپرور کجا! بی‌رمق از جا پاشده و برای اینکه راه نفس گرفته‌اش باز شود به حیاط پناه می‌برد‌. اشک‌هایش راه خود را روی صورتش باز می‌کنند. حتم دارد این عشق یک طرفه روزی او را از پای درخواهد اورد. مشغول قدم زدن می‌شود و در نهایت روی تاب سفید رنگ گوشه‌ی حیاط جای می‌گیرد. به نقطه‌ی نامعلومی خیره شده و غِرق در افکارش می‌شود. انقدر ذهنش مشغول است که متوجه‌ی نشستن تیرداد، درست در کنارش نمی‌شود.
- این تاب تیناست، همیشه وقتایی که دلش می‌گرفت می‌اومد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #167
***
ماشین را در پارکینگ اداره پارک کرده و به پریسا اشاره می‌زند که پیاده شود.
پریسا چادر مشکی‌‌‌اش را که به سختی می‌تواند مانع از سر خوردنش شود و برای بار هزارم روی شانه‌اش می‌افتد، روی سر مرتب کرده و هم قدم با تیرداد می‌شود. اخم‌های تیرداد حسابی درهم است‌‌ و پریسا نمی‌داند غیرت مردی که حال قلبش از آن او نیست برای ملاقات با بهادر چقدر به جوش آمده است. تمام مدتی که وارد اداره می‌شوند، تا لحظه‌ای که پشت در اتاق بازجویی می‌رسند‌ سرش پایین است و فقط یک فکر در سر می‌پروراند، آیا باز هم می‌تواند هم قدم با این مرد راه برود؟ همانقدر آرام، همانقدر بی دعوا! نفسش را کلافه بیرون می‌فرستد و برای هزارمین بار خود و بهادر را لعنت می‌کند. اگر خام بهادر نشده بود شاید، شاید حال این مرد که چنین با اخم‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #168
اما در فاصله چند قدم از اتاق بازجویی، مردی از خشم، از غیرت خدشه دار شده بر خود می‌پیچد. سروان رضایی و حسینی از پشت او را می‌پایند تا مانع از هجوم احتمالی‌اش به اتاق بازجویی شوند. هرچند که دوتایی هم حریف هیکل تنومند تیرداد نمی‌شوند. علی اما با ان سر باند پیچی شده‌اش ، تنها در چشمان سرخش خیره شده است. بر خلاف همیشه ارام است، فریاد نمی‌کشد، مشت به دیوار نمی‌کوبد. همین برای علی ترسناک است، همین نفس‌های بلند، همین چشم‌های بی روح!
رگ‌های گردنش متورم شده و تمام سر و صورتش سرخ شده است. چند لحظه در سکوت به علی خیره می‌شود و سپس از جا بلند می‌شود.
علی به خود آمد و به دنبال تیرداد که اتاق را ترک می‌کند، راه می‌افتد. برخلاف وجود شکسته‌اش هنوز قامتش راست است، پاهایش سست اما قدم‌های محمکش در راهرو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #169
***
مهفام با عجله وارد اتاق شده و به در بسته تکیه می‌زند. نمی‌داند تپش‌های بی امان قلبش از دویدنش است یا آن چشم‌های خیره‌ی ملتهب که چند وقتی است رنگ نگاهشان تغییر کرده است. لباس‌هایش را با یک ست سرمه‌ای تعویض کرده و با حوله مشغول خشک کردن موهایش می‌شود. موهایش را با کش که جمع می‌کند در با صدای ارومی باز شده و جثه‌ی ظریف نفس سرک کشان وارد اتاق می‌شود. چشمانش از شیطنت می‌درخشد و صورتش از سفیدی برق می‌زند. با دیدنش لبخندی روی لب می‌نشاند.
- شیطون خانم حسابی جفتمون رو خیس کردیا...بیا لباساتو عوض کنم تا سرما نخوردی.
***
مرجان خانم لیوان شربت را به سمت تیرداد گرفته و نگران لب می‌زند.
- بخور پسرم رنگ به صورت نداری!
تیرداد زیر لبی تشکری می‌کند و یک نفس شربت را سر می‌کشد.
مرجان خانم هم به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #170
-خوبم!
به گفتن همین کلمه بسنده می‌کند و نمی‌گوید فقط کمی بغض راه گلویش را بسته، نمی‌گوید فقط ضربان قلبش کندتر از حد معمول می‌زند، نمی‌گوید دردی جانسوز تمام وجودش را فرا گرفته.
پدرش اما نگران تر از آن است که به این حرفش بسنده کند، جلو آمده و با پشت دست پیشانی تب‌دارش را لمس می‌کند. شاید این چندروز را که همچون گذشته کنار هم زندگی کرده‌اند باعث شکستن سدهای بین‌شان شده. سدهای محکمی که ناخواسته و بخاطر خطاهای دیگران بینشان‌ به وجود امده و تا به امروز هیچ یک برای شکستن شان تلاشی نکرده اند.
- تب داری پسر، داری با خودت چیکار می‌کنی؟
- الان نگرانم شدی؟
همانطور که یکی یکی کابینت‌ها را به امید یافتن قرص چک می‌کند جوابش را می‌دهد:
- پدر نشدی تا درک کنی یک پدر چه احساسی به‌ اولادش داره! من همیشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا