• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پرتوی ماه | آتنا سرلک کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع آتنا سرلک
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 189
  • بازدیدها 5,565
  • کاربران تگ شده هیچ

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
239
پسندها
1,165
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #181
*** تیرداد

نگاه نافذش را بین افراد حاظر در جلسه چرخانده و با صلابت حرفش را ادامه می‌دهد.
- بنابراین با خودکشی شب گذشته‌ی المیرا ، آخرین مهره‌ی اصلی باند عنکبوت هم نابود شد. المیرا اعتراف کرد بخاطر انگیزه‌ی شخصی‌اش که گویا مادرش هم بوده پدرش و مهره‌‌های باند عنکبوت رو یکی یکی از بین برده.
صدایش کمی خشن تر و نگاهش سردتر می‌شود.
-با توجه به اظهاراتش و‌ با خبر بودنش از نفوذ بنده، قطعا داخل اداره خبرچینی وجود داره و باید دمش چیده بشه!
با بلند شدن صدای سردار حرفش را قطع می‌کند.
- به این مورد باید سریعا رسیدگی بشه، در واقع پروند‌ه‌‌ی باند عنکبوت بسته شد.
( بالاخره پرونده‌ی باند عنکبوت هم بسته شد.)
این حرف سردار در ذهنش تکرار می‌شود، بارها و بارها. باورش نمی‌شود پرونده‌ای که زندگی‌اش را سالها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
239
پسندها
1,165
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #182
*** مهفام
با سشوار مشغول موهای خیس نفس می‌شود. نگاهش به‌ تارهای طلایی موهایش است و دلش جایی در حوالی تیرداد چرخ می‌زند. با یادآوری لحظات چند شب گذشته لبخند عریضی روی لب‌هایش نقش می‌بندد و چشم‌هایش برق می‌زند. آرام نگاهش، گرمای نفس‌هایش و امنیت دستانش عجیب دلش را قرص می‌کند. چه می‌شود دل تیرداد هم با دلش راه بیاید. آخ اگر بشود.
- آی!
با صدای نفس به خود آمده و هول زده سشوار را خاموش می‌کند. چند لحظه‌ای سشوار را مستقیم‌ روی یک نقطه از پوست سرش گرفته و این باعث رنجش نفس می‌شود.
- وای ببخشید نفس هواسم پرت شد. خیلی دردت گرفت؟
سرش را به نشانه‌ی تایید تکان می‌دهد. مهفام با یادآوری صدایی که از نفس خارج شد، ذوق کرده چشمانش را ریز می‌کند‌.
- صبر کن ببینم وروجک ، تو همین چند لحظه پیش حرف زدی!
نفس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
239
پسندها
1,165
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #183
روی تک مبلی نشسته و معذب در خود جمع می‌شود. نفس هم روی پای سرهنگ نشسته و با چشم‌‌های درشت شده و کنجکاو به مهفام و پدربزرگش می‌نگرد.
- اول از همه باید بابت این مدت و زحماتی که برای نفس کشیدی تشکر کنم، شاید اگر هر کس دیگه‌ای جای شما بود قبول نمی‌کرد.
لبخند خجولی زده و در چشمان سرهنگ خیره می‌شود. اگر از تفاوت رنگ چشمانش فاکتور بگیری، تیرداد شباهت زیادی با پدرش دارد. هر چند نگاه آرام سرهنگ کجا و نگاه سرکش و طوفانی تیرداد کجا؟! آخ که چقدر دلش برای آن نگاه‌های طوفانی بی‌قراری می‌کند.
- خواهش می‌کنم من کاری نکردم، در واقع خودمم به نفس عادت کردم.
سرهنگ‌ نافذ نگاهش می‌کند گویی بخواهد تا عمق فکرش نفوذ کند. با زبان لبش را تر کرده و ادامه می‌دهد.
- بابت همکاریتون توی دستگیری و انهدام باند عنکبوت هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
239
پسندها
1,165
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #184
می‌خواهد حرفی بزند که با بلند شدن صدای زنگ آیفون، حرفش در نطفه خفه می‌شود.‌ طولی نمی‌کشد که با بلند شدن صدای مرجان خانم، ابروهای مهفام بالا می‌پرند.
- پریسا خانوم و خواهرتون هستن.
سرهنگ سریع از جا بلند شده و برای استقبال به سمت در می‌رود. مهفام هول زده بلند می‌شود، دستش ناخوداگاه به سمت شالش رفته و تره‌ای از موهای لختش را به زیرش هدایت می‌کند‌. در این مدتی که اینجا بوده سابقه نداشته مهمانی به اینجا بیاید. اصلا نمی‌داند باید آنجا بماند یا به طبقه‌ی بالا پناه برده و در آنجا پنهان شود. با بلند شدن صداها و ورود عمه‌ی تیرداد و پریسا فرصت فکر کردن پیدا نمی‌کند و مجبورا آنجا می‌ماند. اولین چیزی که در آن زن کت دامنی زیادی شیک توجه‌اش را جلب می‌کند، تکبری است که علاوه بر رفتار در چشمانش لم لمه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
239
پسندها
1,165
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #185
- مهفام من تو ماشین منتظرتم بیا پایین باید صحبت کنیم.
مهفام؟ چه زیبا اسمش را صدا می‌زند این مرد آشنای این روزهای قلبش، اصلا از کی بدون پیشوند و پسوند صدایش می‌کند؟ با چشم باری دیگر پیامش را مرور می‌کند، دوباره و دوباره. انتظار! با رگ و پی و استخوان این کلمه را حس می‌کند، او خیلی وقت است که منتظر مرد مغرورش است. حال او آمده است و علت تپش‌های بی امان قلبش همین کلمه است؟ نمی‌داند برود یا خود را نسبت به این پیام بی خبر نشان داده و همان جا کنار تخت نفس با قلبی پر تپش روزش را سپری کند. اصلا علت آمدن بی موقعش چیست؟ دروغ است اگر نگوید می‌ترسد از این ملاقات بی موقع! نکند بگوید عمر پرونده‌اش به سر رسیده و باید برود؟ با تصور این فکر دمغ شده و با حالی زار سراغ مانتویش رفته و مشغول آماده شدن می‌شود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
239
پسندها
1,165
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #186
چند لحظه‌ی بعد هر دو پشت میزی در کافه‌ای دنج و خلوت جای گرفته و از یکدیگر نگاه می‌دزدند. هر دو با قلبی پر تپش، هر دو با ترس نخواسته شدن و بی خبر از احساسات متقابلی که به یکدیگر دارند. تیرداد جرعه‌ای از قهوه‌ی تلخش را می‌نوشد تا کمی حرف‌هایش را جمع کند، اصلا نمی‌داند چه باید بگوید و از کجا باید شروع کند. تا کنون هیچگاه چنین مضطرب و سرگردان نشده بود. یک‌جورایی اصلا برایش سخت است اعتراف به حس جدیدی که در قلبش ریشه دوانده است. سکوت بین‌شان را مهفام می‌شکند.
- جناب سرگرد چیزی هست که بخواید به من بگید؟ آخه خیلی مردد هستید اگه در ارتباط با پرونده... .
تیرداد میان حرفش می‌پرد.
- اینجا اداره‌اس مهفام؟
مهفام خجالت زده و جا خورده از لحن قاطع و محکم تیرداد و نامی که مفرد خوانده شده، لب ورچیده و به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
239
پسندها
1,165
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #187
تلخندی کرده و در چشم‌های درشت شده‌ی مهفام خیره می‌شود. به راحتی می‌تواند حالت جا خورده و گیجی‌اش را از آن چشم‌های نقره فام بخواند. دخترک با شنیدن حرف‌هایش جوری بر خود لرزیده که گرمای سوزان دستانش هم نمی‌تواند زمستانی که در دستانش به راه افتاده است را گرم سازد.
- شاید این مدل حرف زدن به من نیاد، البته حق هم داری آدمی که تا چند روز گذشته شبیه زهرمار بود حالا داره این حرفا رو بهت میزنه!
خنده‌ای کرده و دل مهفام برای زیبایی چهر‌ه‌اش با این لبخند نایاب قنج می‌رود. او آنقدر زیبا می‌خندید و از مهفام دریغ می‌کرد؟ چشمانش را ریز کرده و صورتش به آنی جدی می‌شود.
- یعنی قبول داری انقد تلخ و زهرمارم که هیچی نمیگی؟ قبلنا اینجور وقتا یک دور از جونی میگفتنا؟
ابروهای مهفام از این همه تغییر رفتار تیرداد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
239
پسندها
1,165
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #188
با این که قبلا درباره‌ی پریسا شنیده بود اما باز هم با شنیدن نامش کمی جا خورده و بر خود می‌لرزد. منتظر چهره‌ی درهم تیرداد را می‌نگرد، نگاهش نقطه‌ای نامعلوم را هدف گرفته و غرق در خاطراتش می‌شود.
- منو پریسا و خواهرم تینا از بچگی باهم بزرگ شدیم، با هم قد کشیدیم، با هم درس خوندیم... .
دستش را دور فنجان قهوه‌اش قلاب کرده و نفسش را آه مانند بیرون می‌فرستد.
- اوایل بیست سالگیم به خودم اومدم و دیدم احساساتم نسبت به پریسا فرق کرده، نگرانش می‌شدم، دلتنگش می‌شدم...فهمیدم بهش علاقمند شدم.
این اعتراف تیرداد به مزاقش خوش نیامده و نیشتر حسادت قلبش را می‌خراشد. دلش می‌خواهد تمام این مرد برای خودش باشد.
- بعد از یک مدت متوجه شدم پریسا هم احساس متقابلی بهم داره، با پدرم صحبت کردم و بعد از مدت کوتاهی نامزد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
239
پسندها
1,165
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #189
مهفام نگران نگاهش می‌کند.
- چرا بلند شدید یکم بشینید تا حالتون بهتر شه!
تیرداد با دست‌هایی که لرز در آن مشهود است عرق روی پیشانی‌اش را پس زده و صدای دو رگه‌اش بلند می‌شود.
- بریم بیرون، هوای آزاد حالمو بهتر میکنه.
مهفام بی حرف کنارش راه افتاده و نگران قامت بلندش را می‌نگرد. چند قدمی باید راه بروند تا به ماشین برسند. همین شانه به شانه کنار هم راه رفتنشان حال مهفام را خوب می‌کند. فقط خدا می‌داند چقدر برای رقم خوردن این لحظات آرزو کرده بود.
- لطفا منو ببخشید من نمی‌خواستم با یادآوری خاطراتتون، ناراحتتون کنم.
تیرداد سرفه‌ای مصلحتی کرده تا صدایش راصاف کند، نسیم آرامی که موهایش را به رقص درآورده حالش را بهتر می‌کند.
- زندگی دیگه تیکه تیکه‌ات می‌کنه و بعد از وسط تیکه تیکه هاش نور امید می‌تابه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
239
پسندها
1,165
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #190
تیرداد چشمکی نثارش کرده و لبخند بی جانش را عمق می‌دهد.
- میگم بالاخره بله رو گفتی؟
مهفام لب پایینش را به دندان گرفته و خجالت زده سر به زیر می‌اندازد.
- خیلی خب نمیخواد رنگ به رنگ شی بیا سوار شو.
تمام تایمی که سوار ماشین می‌شوند تا به حیاط خانه برسند در سکوت می‌گذرد. هر دو غرق در افکار و اتفاقاتی که به تازگی در زندگی‌اشان رقم خورده هستند. شانه به شانه و با قدم‌های آرام از روی سنگ‌ریزه‌های حیاط می‌گذرند. تیرداد دست‌هایش را داخل جیب کتش فرو برده و زیر چشمی چهره‌ی غرق در فکر مهفام را می‌پاید. حالا که فکر می‌کند بدش نمی‌اید دخترک را هول زده و با چهره‌ای سرخ شده تماشا کند، گویی این حرکات دخترانه برایش بکر و ناب باشد. اخم‌هایش را در هم کشیده و با بدجنسی تمام سعی می‌کند سر به سرش بگذارد.
- از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا