• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه آژمان | ملورین کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع MELO
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 1,807
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

MELO

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
11/12/20
ارسالی‌ها
141
پسندها
2,016
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد داستان: 378
ناظر: °•°•Pajhwok•°•° °•°•Pajhwok•°•°


"به نام خدا"
نام داستان: آژمان
نویسنده: ملورین
ژانر: #جنایی #معمایی #تریلر
خلاصه: اَشلی برای بیرون آمدن از ساختمان باید با آسانسوری که در هر طبقه به طور جداگانه وجود دارد به طبقه بعدی برود اما قبل از آن مجبور است با صاحب آن طبقه روبه رو شود. او در هنگام جست و جو به مردی به نام تیموتی که خود را باندپیچی کرده است، برخورد میکند که قصد کشتن او را دارد.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر

YEGANEH SALIMI

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی کتاب
تاریخ ثبت‌نام
11/8/17
ارسالی‌ها
2,607
پسندها
8,456
امتیازها
33,973
مدال‌ها
25
سطح
16
 
  • مدیر
  • #2
716948_224e8f314cb4445b28c7cb338a41c745.jpg
"والقلم و مایسطرون"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،

خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : YEGANEH SALIMI

MELO

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
11/12/20
ارسالی‌ها
141
پسندها
2,016
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
چه انعکاسی!
چه تناقضی طنین می‌افکند بر جاده‌های بی‌انتها...بر بال‌های بی‌پروا...بر استخوانی شکسته و روحی زخمی! در برهوت بیابان نگاهت چه کسی گم شده است؟
برخیز و با من همراهی کن! برخیز و باتری فرسوده‌ی ساعت را بردار، انگار که هیچ زمانی اختراع نشده! برخیز بیا از طولانی کوتاه کن! با من هم قدم شو...با من هم قدم شو!
 
آخرین ویرایش

MELO

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
11/12/20
ارسالی‌ها
141
پسندها
2,016
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
«فصل اول»

لطفاً، منو بکش!


آرام چشمان لاجوردی و بی‌فروغش را باز گشود و تکانی به جسم خشک شده‌اش داد. انگار که یک تریلی از رویش رد شده باشد، تمام استخوان‌هایش از مهره‌های گردن گرفته تا نوک انگشتان پایش، تیر می‌کشید و ماهیچه‌هایش کوفته شده بود. آرام در جایش جابه‌جا شد که درد چون رعد در گردن و کمرش پیچید. آخی کوتاه از میان لبان سرخ و خشک‌شده‌اش بیرون آمد و چشمانش از زور درد دوباره بسته شد و با شتاب دستش را به گردنش گرفت. کمی که درد گردنش بهتر شد، چشمان دردمندش را باز گشود و در اطراف نگاهی چرخاند. در اتاقکی مربع شکل و تاریک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MELO

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
11/12/20
ارسالی‌ها
141
پسندها
2,016
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
اما هر چه به ذهنش فشار می‌آورد، تهی‌تر از قبل می‌شد. انگار که یک نفر دکمه‌ی حذف تمام ذهن و خاطراتش را زده باشد، هیچ چیزی را به یاد نمی‌آورد... حتی نامش را! او که بود؟ اینجا چه می‌کرد؟ تکیه‌اش را از دیوار گرفت و به سمت در قدم برداشت. دستش را روی دستگیره‌ی طلایی‌رنگ در که گذاشت، انگار چیزی مانند تار عنکبوت به دستش چسبید که با انزجار دستش را به سویشرت سفید‌رنگ و بلندی که تا زانوهایش می‌رسید، کشید و دوباره دستگیره را گرفت و آرام با تقه‌ای در را باز کرد. نفس عمیقی کشید و پایش را روی پارکت‌های ذغالی‌رنگ گذاشت که با دیدن صحنه‌ی روبه‌رویش متحیر چند قدم عقب رفت. انتظار هر چیزی را داشت، غیر از این!
راه‌روی باریک و کوتاه تاریکی که با نورافکن‌هایی که در سقف قرار داشت، روشن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا