شاعر‌پارسی اشعار آزیتا قهرمان

  • نویسنده موضوع Mobina.yahyazade
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 2
  • بازدیدها 145
  • کاربران تگ شده هیچ

Mobina.yahyazade

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
14/5/20
ارسالی‌ها
796
پسندها
3,664
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
21
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
زنی که آمد مرا بپوشد

حتی شبیه دریایی

با قایق های پیر

زیباتر نشد زنی که آمد مرا بپوشد

ترس ها در خطوط آبی لو می روند

از ما یکی می خواست

خود را به شعر بیاویزد

دومی منقار خونی تو را

در زخم چرخاند و رفت

ملال زاییدن را کند کرده بود

و خستگی

روی دویدن دهان اسب می کشید

ش*ر..اب را چکیدم

و پاییز دیگری انگورها را نوشت

تمام روزهایی که پاره کرده ای

در حروف غایب فشارم می دهد

درد را لیسیده ای

و چشمان سیاه

اعتنایی به زوزه ها نداشت

شعر قدم های آهسته ای بود

از تقلید پرنده در گودی زمین
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Mobina.yahyazade

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
14/5/20
ارسالی‌ها
796
پسندها
3,664
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
21
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #2

جای بدی ایستاده ام

بوته های خار تا قلبم رسیده و بالاتر

دستم هنوز شاخه ای ندارد برا ی گلابی

با اینهمه ابرِکُشته و خانه ی تا کرده

زخم پیشانی سمتی نداشت

تنهایی دارد ورم می کند

عین زنی چاق جنگل زاییده است

از اینهمه دوری صدای راه نمیرسد

تا برگ هایی که پوشیده ام

شعر چشمان تو را دزدیده بود

و دهان کودکی در خواب

جای بدی ایستاده ام

و «دوستت دارم» شکلی می شود برای باریدن
 

Mobina.yahyazade

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
14/5/20
ارسالی‌ها
796
پسندها
3,664
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
21
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
آبی و سیاه را با هم پوشیدیم

پیراهنی پشت و رو با درزهای خار

و چراغ آوردیم

برای ایین های زوزه در ته تاریکی

مردی انگار در ما سفر مي كرد

در شن ها فرو می شد

با كبوتران گيج و بيدهای كج

عبور او در شيشه هاي قطار

غروب های دريده از گلبرگ های لادن بود

مثل لكه های عصر روی سنگ ها كوتاه افتاد

و از دست های ما پرید تا هرگز

اما نه چشم هايم را خوابيد

نه لب هايم را نوشت

نامم را نمی خواست حتی بداند

برف ها آمدند و سهم باد شديم

پرنده ای در سپيد بی منتها

قرمز پرهای تو پژمرده بود

قلبت داشت می پوسيد

زن ژوليده ميپرسيد

چشم انداز اين ابرتا كجا

پيمودن حروف وارونه

در آسمان پاشيده از ترس های توست ؟

و مردی در ما سفر می كرد

چمدان هايش از زيادی ِشب گم بودند

اين حاشيه از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا