- تاریخ ثبتنام
- 14/1/19
- ارسالیها
- 5,104
- پسندها
- 25,187
- امتیازها
- 67,173
- مدالها
- 51
سطح
29
- نویسنده موضوع
- #61
لایلا در میان راه ایستاد و بند باز شدهی صندلی که مشابه صندلهای خواهرش بود را بست. اندکی بعد
به راه افتاد در کنار خواهرش ایستاد و دستی به لباس بلند پارچه ساتن پشت کرپ سورمهای رنگش کشید.
ویولت لبهای خشک شدهی فاقد رژش را با زبانش طراوت بخشید. تا خواست حرفهایی که نباید را بر زبان آورد جاشوا مانع شد. از او جدا شد و مقابل هانا و لایلا ایستاد. بدون ترس در چشمهای قهوهای درشت و براق دو قلوها نگاه کرد و با مظلومیت تصنعی و صدایی کودکانه گفت:
- مادرم از یخ افروزان ارتش ولاریس بود. وقتی که داشت جونش رو در بیابان سینار از دست میداد، پرنسس رو که بالای سرش ایستاده بود به ستارهها قسم داد تا از من مواظبت کنه. ایشون هم که من رو در کنار اون پیدا کرد بود با خودش به قصر آورد.
هانا دستش را به...
به راه افتاد در کنار خواهرش ایستاد و دستی به لباس بلند پارچه ساتن پشت کرپ سورمهای رنگش کشید.
ویولت لبهای خشک شدهی فاقد رژش را با زبانش طراوت بخشید. تا خواست حرفهایی که نباید را بر زبان آورد جاشوا مانع شد. از او جدا شد و مقابل هانا و لایلا ایستاد. بدون ترس در چشمهای قهوهای درشت و براق دو قلوها نگاه کرد و با مظلومیت تصنعی و صدایی کودکانه گفت:
- مادرم از یخ افروزان ارتش ولاریس بود. وقتی که داشت جونش رو در بیابان سینار از دست میداد، پرنسس رو که بالای سرش ایستاده بود به ستارهها قسم داد تا از من مواظبت کنه. ایشون هم که من رو در کنار اون پیدا کرد بود با خودش به قصر آورد.
هانا دستش را به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش