• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان مرثیه اویگدن | Bita.shayan کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Bita
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 62
  • بازدیدها 2,493
  • کاربران تگ شده هیچ

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #41
خود را کنار مبل‌های لیمویی رنگی که در مرکز اتاق جای گرفته بودند یافت. روی مبل دو نفره‌ی نرم که پارچه‌های بدون نقش ابریشم بر تنش گرده بودند نشست. دستش را روی دسته‌ی طلایی رنگ مبل نشاند و با دست مخالفش پیشانی‌‌اش را به بازی گرفت. در تصورش مورچه‌هایی روی پیشانی‌اش رژه می‌رفتند و حالش را منزجر‌تر از هر زمان می‌کردند. سرش چای بابونه را برای آرام گرفتن طلب می‌کرد و او محال بود تا سپیده دم ندیمه‌ای را فراخواند. با شنیدن جیغ چرم کرمی رنگ روی مبل، متوجه نشستن جاشوا در کنارش شد. به اندازه‌ی یک وجب فاصله میان‌شان بود و قلب هر دو‌ی‌شان شمارشی نامیزان را آغاز کرده بود. جاشوا نگاهش را از نیم‌رخ رنگ پریده‌ی ویولت گرفت و خنجری که از روی قالیچه برداشته بود را روی میز بیضی شکل مقابل مبل قرار داد. سپس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #42
آنی سرش گیج رفت، خنجر از دستش رهایی یافت و روی قالی زیر پایش جای گرفت. دستش را به چشم‌هایی که گویی در آب جوش غوطه ور شده بودند کشید و با صدایی آشفته وار دهان گشود.
- چرا نمی‌تونم از هسته‌ی درونیم استفاده کنم؟! چرا چشم‌هام دچار کسوف شده؟! چرا انگار هیچ‌گاه آفتاب از پشت ابر پلک‌هایم بیرون نیومده؟
به جاشوایی که با چشم‌های آبی سرما زده‌اش به او خیره شده بود نگاه کرد و سرش را به معنای چرا‌ تکان داد. دلش به اون نهیب میزد که پاسخ تمام سوال‌هایت نزد پسربچه‌ی مقابلت به امانت گذاشته شده‌ است. جاشوا مستاصل میان پاسخ دادن و ندادن مانده بود و عاقبت دلش را به دریا سپرد و آن‌چه نباید را به زبان آورد.
- دلیلش منم! همانند پدرم نیروی زمهریر دارم و تا زمانی که کنارت باشم نمی‌تونی از قدرت‌هات استفاده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #43
با یاری دسته‌ی یخ‌زده‌ی مبل کمر راست کرد و نفسی عمیق را به جانش تحمیل کرد. هر دم و بازدمی که سر می‌داد هزاران فکر هم‌چون خوره به جان مغزش می‌افتاد. گوشه‌ی ذهنش سوالات بی‌شماری جا خوش کرده بودند و ندانم‌های بیشمار بر دهانش آوار می‌ساختند. با بی‌تابی و بی‌خیالی نسبت به فرزندی که پشت سرش پدیدار گشته بود قدم برداشت. آنی خودش را روی تخت قایق مانندش یافت. در حالی که خوابیده به سقف خیره گشته بود، خنجر را روی شکمش قرار داد و بدون پلک زدنی وقایع را از نظر گذراند. وقایعی که حتی در سرزمین جادویی ولاریس برایش غیرقابل باور بودند.

***
سال ۲۷۱۱ آذری (۱۲۴۰ تینایی)

آنیهیلیت

دستش را روی قفسه‌ی سینه‌اش گذاشته بود و صورتش از فرط درد به خود پیچیده بود. گرمای ده‌ها آتش‌دان بیضی شکلی که در گوشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #44
کاتیا که در کنار طبیب ایستاده بود با شنیدن نامش از زبان ملکه‌ی مادر از جایش پرید. با دستی لرزان درب آهنی گرم مقابلش را گشود و وارد اتاقی به مثال کابوس شد. چشم‌های زمردی هیوا روی کاتیای رنگ‌پریده ثابت ماندند. با سر به کاتیا اشاره کرد تا طبیب را به بالین فرزند درد کشیده‌اش بیاورد. کاتیا درنگ نکرد و دانتل لباس سراپا سیاهش را با دست اندکی بالا آورد. به سراغ طبیبی که تا زهره ترک شدن فاصله‌ای نداشت رفت و با دست او را به داخل اتاق هدایت کرد. طبیب ردای سفیدی برتن داشت که با سیاهی‌های کاخ ژالین در تضاد بود. در کنار ایدنی که دیگر نفسی برایش نمانده بود نشست و دستش را روی پیشانی‌اش گذاشت. با زبان آنیهیلیتی و ته‌لحجه‌ی لانیکایی قفل دهانش را گشود.
- سرورم دمای بدن‌تون از روز‌های قبل هم پایین‌تر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #45
هیوا که در گذر از روز‌های عمرش هیچ‌گاه این‌گونه مستاصل و درمانده نگشته بود، بی‌توجه به حال وخیم فرزندش نام کاتیا را فریاد زد. او که توقع فریاد ملکه را داشت سریعاً وارد اتاق ایدن شد. هیوا به او نزدیک شد و در گوش ظریف و نوک تیزش به آرامی جملاتی را روانه ساخت.
- بسپار آنی گردن طبیب رو به جرم خ**یا*نت بزنن.
دنیل رو هم از زیر سنگ شده پیدا کن و به اتاق من بیار.
کاتیا که مورد‌ اعتماد‌ترین ندیمه‌ی هیوا بود سرش را به نشانه‌ی چشم‌ تکان داد و پس از تعظیم به او اتاق را ترک کرد. هیوا نفسی عمیق کشید و سعی در آرام کردن خود داشت. نیم نگاهی به فرزنده منهدم شده از رنجش انداخت و سرش را به معنای تاسف تکان داد. آنی چشم‌هایش به رنگ قرمز سوق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #46
اشک‌هایی گوشه‌ی چشم‌های زمردی رنگش جای گرفت. در ظاهر زنی قوی و درشت اندام بود که حتی به فرزندش هم رحم نمی‌کرد؛ اما در باطن زنی زخم خورده از عشقی نافرجام بود. در آستانه‌ی پنجاه سالگی هم‌چنان حسرت عشق دوران نوجوانی‌اش در هر لحظه همانند بختک روی جانش افتاده بود. عشقی که بار سنگین نفرت را به دوش می‌کشید و هر آن در انتظار تقاص پس دادن بود. نام جیکوب را زیر لب زمزمه کرد و چشم‌هایش را بست. روز‌هایی که پنهانی با او دیدار داشت از میان افکار در هم گسیخته‌اش گذشت. روز‌هایی که قلب نه از سره ترس؛ از سره سودایی بی‌قرار می‌‌تپید. مانع از سرازیری اشک‌هایی که در خلوت به سراغش می‌آمدند شد و کف دست‌هایش را محکم بر گونه‌های استخوانی‌اش کوبید. سرش را به طرفین تکان داد تا فراموش کند خاطرات خوشی را که برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #47
- از روزی که پام رو توی این قصر گذاشتم جز عجز و لابه و حزین چیزی به چشم ندیدم! تا مقصرش رو در آتش نسوزونم ذره‌ای به آرامش نمی‌رسم. تو که شاهد سال‌ها شکنجه‌‌‌ام بودی چرا به جای من از ارن و پسرش حمایت می‌کنی؟!
دنیل برخواست و مقابلش ایستاد. شانه‌های لرزان هیوا را با دست‌های زمختش گرفت و با چشم‌های سیاه رنگش به چشم‌های زمردی هیوا نگاه کرد. لبخند کم رنگی روی لب‌های باریکش نشاند و گفت:
- متاسفم که همواره به جای مرهم نمکی بر زخم‌هات بودم! اما بدون من قسم خوردم تا لحظه‌ای که نفس می‌کشم از تو محافظت کنم! تو برای دیگران ملکه‌ای اما برای من خانوادمی.
هیوا که از فرط غیظ نفس‌هایش به شماره افتاده بود؛ شانه‌هایش را از دست‌های دنیل بیرون کشید. نگاهش به رد زخم هلالی شکلی که از پیشانی تا روی گونه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #48
جام را روی میز کوبید و با حال وخیمی دهان گشود.
- خیر سرم فردا قرار بود برای درد دندون‌هام به درگاهش برم! لطفا حالا که شرایط وخیمه قبل از هر اقدامی ابتدا با من مشورت کن. نه تنها زمانی برای درد و دل نداریم؛ زمانی برای اشتباه هم نداریم!
هیوا روی صندلی شاهانه طلایی رنگ کنار میز کار نارنجی رنگش نشست و به پشتی بلندش تکیه داد. نارین را روی میز کار مربعی شکل با نقش شیری در میانش در کنار طومار‌ها و دست نوشته‌های خوانده‌ شده و نشده‌ گذاشت گفت:
- نکنه باز هنگامی که به گرگ تبدیل شدی بیش از اندازه گلو پاره کردی که مجدداً دچار دندون درد شدی!
دنیل دستی به فک ملتهب شده‌اش کشید و با صورتی جمع شده از درد لب زد.
- اخبار جنگ نا فرجام دلیل درد‌هامه! وقتی شنیدم جیکوب چطور سربازان‌مون‌ رو به آتش کشیده زمین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #49
تا خواست چیزی بگوید مشت‌‌هایی به درب اتاق کوبیده شد و هم زمان صدای گوش‌خراش کاتیا پرده‌های گوش هردو‌ی‌شان را لرزاند. هیوا کلافه فریادش را در اتاق روانه ساخت.
- بیا داخل!
کاتیا درب را گشود و نفس‌نفس زنان وارد اتاق شد. هیوا برخواست و دست به سینه در نزدیکی کاتیای کوتاه قدی که در مقابلش همانند یک موش بود ایستاد و با غیض گفت:
- نمی‌فهمم چرا باید همه چیز رو صد بار براتون تکرار کنم تا یادتون بمونه! ده ساله ندیمه‌ی منی هنوز نمی‌دونی استفاده از جیغ‌های جادویی کشنده‌ات در محضر من ممنوعه!
کاتیا دستی به موهای مجعد قرمز رنگش که در هوا رقصان بودند کشید و بریده بریده گفت:
- معذ‌‌ر...ت می‌‌‌...خوام! ولی اتفا..ق بدی افتا...ده.
دنیل به هردوی‌شان نزدیک شد که مساوی با خارج شدن کلماتی از دهان هیوا بود.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #50
دستش را روی قفسه‌ی سینه‌ای که تا یخ بستن فاصله‌ای نداشت گذاشت. به مچ دست آزادش چشم دوخت و آهی از سره اندوه کشید. بار‌ها سعی در زدن رگ‌هایش داشت اما پوست سخت و زمهریر زده‌اش مانع از رهایی‌اش می‌شد. تمام راه‌ها را برای پایان دادن به زندگی‌‌اش در گذران عمرش رفته بود و اما هر بار با دری بسته دیدار کرده بود. مرگ آنی برایش لذت و آرزو شده بود اما در تقدیرش زجر کش شدن و هر لحظه فرشته‌ی مرگ را دیدن حک شده بود. هوای مه آلود آن هم در نزدیکی پایان تابستان نفس کشیدن را برایش دشوار می‌ساخت. دلش اشک‌های گرمی را خواهان بود تا قدری سبکی را میهمان قلبش کنند. تلاشش به مثال گذشته بی نتیجه بود و اشک‌ها در همان ابتدای راه یخ بستند. بر خلاف شنیده‌ها و آن‌چه در آینه برای ویولت نمایان گشته بود ایدن مردی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا