دفتر درد و دل دفتر | دفتر درد و دل وِیْ

  • نویسنده موضوع Amin
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 48
  • بازدیدها 3,438
  • کاربران تگ شده هیچ

Amin

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
6/1/22
ارسالی‌ها
11,956
پسندها
44,559
امتیازها
96,903
مدال‌ها
145
سطح
39
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #1
«به نام خالق حق»

دفتر سرگرمی کاربران.jpg

این دفتر متعلق به کاربر گرام [ وِیْ وِیْ ] است و هیچکس به جز ایشان اجازه‌ی ارسال زدن در این دفتر را ندارد.
کاربر عزیز، از اینکه محتوی دفترتان را با افراد انجمن به اشتراک می‌گذارید، کمال تشکر را داریم.




|مدیریت تالار سرگرمی|


 
امضا : Amin

وِیْ

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/5/21
ارسالی‌ها
1,334
پسندها
44,754
امتیازها
60,573
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • #2
یکی بود وقتی منی نبود
پارسال همین موقع بود
ماه دور زمین می‌چرخید
زمین هم دور خورشید
زمان هم که توی دو ماراتن بود
همه‌چیز در جریان بود جز من!
و اون دور من در جریان بود
شده بودم شبیه ماهی
ماهی مریض دیدید تا حالا؟!
خودشو از بقیه‌ی ماهیا جدا می‌کنه
کمتر تکون می‌خوره می‌ره سطح آب
تا کم کم بمیره...
اگه دریا موج نگیره
اگه رود جریان نگیره
اگه چشمه جوشش نگیره
ماهی کم کم می‌میره...
.
.
.
و اون دور من در جریان بود؛
 
امضا : وِیْ

وِیْ

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/5/21
ارسالی‌ها
1,334
پسندها
44,754
امتیازها
60,573
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • #3
آبی که مرده بود
ماهی یک روز برگشت
از دریای بی‌موج گذشت
از رودِ آب‌باریکه گذشت
به چشم... نه نه ببخشید
به مرداب رسید!
گریه کرد
ولی نه آسمون بارید
نه زور اشکاش به خاک مرداب رسید
برای مرداب آخرش بود؟!
خاک اونو زندونی کرد
آسمونم نبارید
یک طرف می‌رفت تو خاک
یک طرف به آسمون
هیچی نمونده بود ازش
قطره‌های آخرش
خاک تشنه همونم
داشت می‌برد همراهش؛
 
امضا : وِیْ

وِیْ

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/5/21
ارسالی‌ها
1,334
پسندها
44,754
امتیازها
60,573
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • #4
روزی ابری می‌گرید بر حال ما
ماهی نه دستش به ابرا می‌رسید
نه زورش به زمین
ماهی ولی صبور بود
خیلی خیلی خیلی صبور
ماهی منتظر می‌موند
بعد از هر خشکسالی بالاخره بارون میاد
ماهی امیدوار موند، منتظر...
شاید که یک روز بارون بیاد
مردهِ دلِ آبش جاری شد؛
 
امضا : وِیْ

وِیْ

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/5/21
ارسالی‌ها
1,334
پسندها
44,754
امتیازها
60,573
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • #5
ماهپیوهانزیا
یک روز که سد چشمامو شکسته بودم و مثل ابرای سیاه آبان‌ماهی قطره قطره اشک می‌ریختم
رو به مامانم گفتم
من اشتباهم! همیشه اشتباه بودم... .
اون روز فکر می‌کردم چه بده که آدم اشتباه باشه
نت هیچ سازی نباشه
چرخش هیچ رقصی نباشه
رنگ نشسته روی هیچ بومی نباشه
کلمات هیچ کتابی نب... .
فکر می‌کردم اشتباه بودن خیلی حس بدیه
مال اینجا نبودن خیلی حس بدیه
و آره، بود!
اما هر اشتباهی یک جایی درسته دیگه، مگه نه؟!
شاید نت موسیقی نباشی
ولی اکتاو باشی
شاید چرخش رقص نباشی
ولی نوع رقص باشی
شاید رنگ بوم هم نباشی
اما خط‌هاش چرا..
شاید تو خطوط کتاب پیدا نشی
اما عنوان کتاب..
 
امضا : وِیْ

وِیْ

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/5/21
ارسالی‌ها
1,334
پسندها
44,754
امتیازها
60,573
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • #6
اشتباه فکر می‌کردم که اشتباهم
شاید فکر کنید هیچی از اشتباه بودن بدتر نیست
تبریک می‌گم
شما ناقص بودن رو نچشیدید
کامل نبودن
نصفه بودن
نیمه راه
و آلارمی که برای ابد تنظیم شده؟!
اینکه هیچوقت قرار نیست کامل بشی
... .
 
امضا : وِیْ

وِیْ

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/5/21
ارسالی‌ها
1,334
پسندها
44,754
امتیازها
60,573
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • #7
اینجوری بودن اینجوریه که...
ناقص بودن یک چیزی شبیه همه چیزه که هیچی نیست
مثلا اینجا تو نت ساز هستی
ولی همون نتی که میرسی بهش ریتم از دستت می‌ره
یا اگه چرخش رقص باشی
تعادل آدم به هم میخوره
اگه رنگ بوم باشی هم
میشی اون رنگی که هیچوقت درش باز نمیشه
اگه تو کتابا دنبال خودت بگردی
همون صحنه‌ای هستی که نباید اتفاق بی‌افته...
واقعیت این بود
من اشتباه نبودم
من ناقص بودم
حضور داشتما!
ولی...
 
امضا : وِیْ

وِیْ

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/5/21
ارسالی‌ها
1,334
پسندها
44,754
امتیازها
60,573
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • #8
ترجیح می‌دادم بد تموم بشه!
یک‌بار سر گفتن یک موضوعی به مامانم
خیلی عذاب و استرس کشیدم
ولی بالاخره بهش گفتم
واکنشش چی بود؟!
:خب؟!
عصبانی و ناراحت شدم
خیلی..‌.
حس میکردم این واکنش بی‌تفاوت برای اون همه استرسم کمه!
حس میکردم در حق استرسم کم لطفی شده!
پس چرا مامانم عصبانی نشد؟!

حس می‌کردم حداقل بعد از اون همه عذاب خودم باید عصبانی میشد که بگم آره دیدی بی‌خود خودتو آزار ندادی؟!
 
آخرین ویرایش
امضا : وِیْ

وِیْ

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/5/21
ارسالی‌ها
1,334
پسندها
44,754
امتیازها
60,573
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • #9
دینا میگه چهش ته کی؟!
مامانم یک بار برام تعریف می‌کرد اولین تجربه مدیریتش توی مدرسه با این جمله از طرف مدیر قبلی شروع شد که
زد رو شونه مامانمو و گفت فلانی تهش دروغه...
مامانم می‌گفت طرف خیلی آدم بی‌خیالی بوده و اون لحظه با خودش گفته ولش کن بابا اینم از بی‌خیالی دلش خوشه
ولی یک مکث کرد و ادامه داد
: اما مها تهش دروغ بود، نه ته مدیریت مدرسه نه ته شغل من نه ته یک چیز خاص وقتی به ته هرچیزی برسی میفهمی همش یک دروغه
حالا؟!
حس میکنم به ته خیلی چیزا رسیدم
نه اینکه فاز بگیرم واهاییی من ته خطم و می‌خوام خودکشی کنم و عر عور
نه...
من یک مسیرهایی رو طی کردم و تموم کردم
و طی طی کردن اون مسیرها
رنج کشیدم
غصه خوردم
استرس داشتم
من واقعا عذاب کشیدم
اما الان که به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : وِیْ

وِیْ

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/5/21
ارسالی‌ها
1,334
پسندها
44,754
امتیازها
60,573
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • #10
اولین اشعه آفتاب؟!
پنج صبح اولین پرتورهای آفتاب صورت سرد زمین رو از تاریکی پاک می‌کنه
پنج صبح عاشقش شدم.
 
امضا : وِیْ
عقب
بالا