• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته‌های چمدان‌های خاکی | نگاه آریا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع crazy.angel
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 7
  • بازدیدها 219
  • کاربران تگ شده هیچ

crazy.angel

کاربر فعال سرگرمی
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
5/11/20
ارسالی‌ها
646
پسندها
7,410
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام دلنشته: چمدان های خاکی
نویسنده: نگاه آریا
مقدمه:
- به نظرم دیگه باید بریم.
- کجا؟
- نمیدونم هرجا که میشه. هرجا غیر از اینجا.
هر دو خسته راه طولانی که در پیش داشتند بودند, حتی باینکه شروع نشده بود.
چمدان هایشان پشت خود می کشیدنت و از زیر پل های اصفهان رد میشودنت چند ساعتی میشود که در حال راه رفتن بودن و انگار الان مثل باتری که پر از انرژی هست نمی توانستنت پاهایشان را متوقف کنند.
 
آخرین ویرایش
امضا : crazy.angel

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته ادبیات
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
8/4/21
ارسالی‌ها
3,503
پسندها
27,923
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
23
سطح
29
 
  • #2
•| بسم رب القلم |•


آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : HAKIMEH.MZ

crazy.angel

کاربر فعال سرگرمی
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
5/11/20
ارسالی‌ها
646
پسندها
7,410
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
- من همه زندگیم اینجا بودم.
پسرک سیگار تازه ای روشن کرد و به دست دخترک داد. دخترک پوک آرامی زد و از پنجره به بیرون خیره شد.
- میخای از اینجا بریم؟
-کجا بریم آخه؟ اینجا ام به زور پیدا کردیم.
- نمیدونم, هر جا که خوشحال میشی بریم اونجا. هرجا که از خستگی سیگار رو دست سمت چپت خاموش نکنی.
- مو قهوه ای من خوبم.
- دختر جون اینجا میپوسیم ها!
- بذار بپوسیم ما که همینطوریش سفیدی مهامون زود تر از خودمون پیداش میشه. نیازی نیست چمدون هارو خاکی تر کنیم .
 
آخرین ویرایش
امضا : crazy.angel

crazy.angel

کاربر فعال سرگرمی
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
5/11/20
ارسالی‌ها
646
پسندها
7,410
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
تو بازار شلوغ اصفهان در حال گشتن بودند. هنوزم برای دخترک سوال بود که چرا جای شیراز اومدن اصفهان.انگار هنوز به پسرک اطمینان نداشت.
- کجایی شما؟ سه ساعت دارم صدات میکنم.
- دارم فکر میکنم چرا بهت اعتماد ندارم.
دخترک بعد از حرفش نگاه خسته ای به پسر انداخت.
- من یه بار یه غلطی کردم دلیل نمیشه تو بخای من هی سرزنش کنی. غلط کردم بوسه. فراموش کن که رفتم یه بار.
- ارسلان اعتماد طول میکشه ساخته شه. ولی با یه ضربه خراب میشه. البته که باید برعکس باشه, ولی خوب تا من به اون درجه برسم طول میکشه.
ارسلان چمدون های خاکی شده رو تکوند تا خاک ها بریزن, ولی انگار خاک ها مثل گذشته شومش نمیخاستن دست از سر زندگیش بردارن.
 
آخرین ویرایش
امضا : crazy.angel

crazy.angel

کاربر فعال سرگرمی
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
5/11/20
ارسالی‌ها
646
پسندها
7,410
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
بوسه زیپ چمدان طوسی رنگ را باز کرد. تنها چیزی که به چشم میخورد نامه های کرمی رنگ با مهر های قرمز سلطنتی بود. انگار که بوسه پرنسس دوران آریا بود.
- یه طرف میرم تو خاک یه طرف به آسمون
خورشید از اون بالاها زمینم از این پایین
هی بخارم می کنن زندگیم شده همین
- نخون این آهنگ ارسلان.
- چرا پرنسس؟
- من پرنسس نیستم قاطی نکن من با دیگری.
ارسلان کنار چمدون نشست و یکی از نامه هارو باز کرد. نامه ها چیزی نبودن جز شعر هایی که بوسه میگفت. همون شعر هایی که بخاطرش داشتن ایران زمین میگشتن. خیلی یهویی آشنا شدن و الان مثل مرداب و نرگس از هم جدا نمیشودنت.
- چیکار اون برگه ها داری؟
- چرا هیچ وقت شعر هات نمیخونی؟
- چون برای آدمی نوشته که الان اینجا نیست.
 
امضا : crazy.angel

crazy.angel

کاربر فعال سرگرمی
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
5/11/20
ارسالی‌ها
646
پسندها
7,410
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
مرا ببوس که دیگر نیاید صدای باران
مرا ببوس که دیگر رنگی نمانده است برایم
مرا ببوس که دیگر نیاد به تنم روحی
مرا ببوس که خسته ام از زخم های جادویی
مرا ببوس که نمیخام زنده بمانم برای آشوب گری
مرا ببوس که نخواسته ام بمانم خاکستری
مرا ببوس که جانم به لب امد
مرا ببوس که کشته شده است آرزوی زندگانی


ارسلان نامه ای که بازکرده بود را سر جایش گذاشت٫ انکاری که اصلا اورا ندیده و نخوانده است. حسادت می‌کرد به آدمی که واقعی نیست٫ ولی تو ذهن بوسه مشوقه و خاطرخواه.
- مگه نگفتم دست نزن به نامه ها؟
- ولی این یکی خیلی غلیظ نوشته شد بود.
- هی خانوم با کی حرف می‌زنی؟ صدات همه جا رو برداشته.
بوسه نگاهی به پشت سرش انداخت و به چند پیرمردی که با نگاه شاکی نگاه کننده او و ارسلان بودند انداخت.
معذرت میخام آقایون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : crazy.angel

crazy.angel

کاربر فعال سرگرمی
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
5/11/20
ارسالی‌ها
646
پسندها
7,410
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
دو هفته قبل از فرار ارسلان و بوسه...
- بوسه عزیزم, وقتشه بیدار شی.
بوسه ملافحه یاسی رنگ رو اروم تکون داد و نفس عمیقی کشید.
-ولم کن من واقعا خستم.
-پاشو عزیزم قراره چمدون های جدید بیان و ما باید برای سفر آماده شیم, و هنوزم به من نگفتی چرا یه چمدون اضافه گرفتی.
- مامان چند با بگم؟ اون برای ارسلان
- بوسه ارسلانی وجود نداره. خیلی وقته که ارسلان رفته. اون تو بچگیت بود فقط.
بوسه با عصبانیت و چشم هایی که به رنگ سرخ در اومده بودنت رو تخت نشست.
- نخیر اون هست, همین دیشب اینجا بود باهم شام خوردیم و خرید رفتیم.
- من هرچی بگم نمیخای باور کنی. اصلا هرچی تو بگی.
بوسه بدون حرفی به تابلو عکسی که ارسلان از توش داشت بهش لبخند میزد نگاه کرد زیر لب گفت:
اون هنوزم همینجاست, هیچ وقت قرار نیست بره.
زمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : crazy.angel

crazy.angel

کاربر فعال سرگرمی
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
5/11/20
ارسالی‌ها
646
پسندها
7,410
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
ارسلان به اینکه چطوری بگه که بوسه باید با واقیت کنار بیاد, و بوسه به اینکه چطور ارسلان راضی کنه دنیا انقدرم که اون فکر میکنه غیرواقعی نیست.
- آسمان چشم او آیینه کیست
آن که چون آیینه با من روبرو بود
- نخون ارسلان مردم الان بیدار میشن میگن این دیوونه ها دارن چیکار میکن ۴ صبح بیرون.
- مردم انقدر بدبختی دارن که ما براشون اصلا مهم نیستیم و فقط براشون یه فرد عادی.
بوسه نگاه خیره ای انداخت,
- این حرفا اصلا قشنگ نیست.
_ مامانت نگران نمیشه؟ الان چند ماه که بر نگشتی خونه بوسه.
بوسه قطره اسکش جمع پاک کرد. نگاهش رو به ماه سرخ نارنجی نرگ داد. نفس عمیقی کشید و چشماش بست
 
امضا : crazy.angel

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا