• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن یک رمان

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
178
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #101
***
نگاهی به سرتاسر راهروی خالی مقابلش انداخت و بی‌سر و صدا، به طرف انتهای آن قدم برداشت. انگشتان یخ‌زده‌اش را بر روی دستگیره‌‌ی درب اتاق گذاشت و کلید را چرخاند. پنج روز از انتقال سیستم اداری سازمان به این ساختمان جدید، می‌گذشت و بسیاری از اتاق‌ها، چیدمان درستی نداشتند.
نگاهش را از جعبه‌هایی که دورتادور اتاق را پوشانده بودند، گرفت و به طرف میز شیشه‌ای کنار پنجره رفت. علی‌رغم وسواس بسیاری که صاحب اتاق نسبت به وسایلش داشت، برای پیدا کردن پرونده‌های محرمانه‌ی بایگانی به جعبه‌های روی میز سرک کشید. همان‌طور که انتظارش را داشت، چیزی به جز اوراق باطله گیرش نیامد.
نفسش را با کلافگی بیرون داد و دستی به موهای لَختش کشید. نیم نگاهی به ساعت مچی‌اش انداخت و لب‌هایش را به دندان گرفت. فقط سی دقیقه تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : MINERVA

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
178
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #102
خنده‌دار بود؛ گویا حقیقت، به آینه‌ای می‌مانست که از آسمان به زمین افتاده و هزار تکه شده است. حال، هرکدام تکه‌ای از آینه را برداشتند و خود را در آن می‌نگریستند؛ با این تصور که تمام این حقیقت هزار تکه، تنها در نزد خودشان است!
ذهن معامله‌گر دومینیکا، می‌دانست که باید بجنگد؛ هرچند که از جنگیدن خسته شده باشد، چاره‌ای نداشت تا پایان این قصه را به خوشی رقم بزند. به نظر می‌رسید که یک فرصت طلایی برای یک اتحاد تاریک دیگر برایشان پیش آمده باشد؛ یک موقعیت برد-برد!
افشای یک نام گمشده در ازای تمام جزئیات پرونده‌ی جاسوسی روستوک، مقرون به صرفه بود. با حال و هوایی که میگل داشت، حتماً از چنین پیشنهادی استقبال می‌کرد؛ امّا... .
با شنیدن صدای نازک کریسانتا که انگار در انتهای راهروی مقابلش ایستاده بود،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
178
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #103
راهروی منتهی به ایوان اصلی، فاصله‌ی چندانی با میدان جنگ در طبقات پایین نداشت؛ فقط از روی خوش‌شانسی بود که تا به حال، به این قسمت عمارت هجوم نیاورده بودند که آن هم به زودی، تحقق پیدا می‌کرد. به قدم‌هایش سرعت بخشید و برای فرار از درگیری‌‌های احتمالی در مسیرهای اصلی عمارت، راه کتابخانه را در پیش گرفت. حق با دومینیکا بود؛ هیچ‌کدام از آن‌ها، سربازان این جنگ نبودند. دلش نمی‌خواست قهرمان این قتل‌عام مافیایی باشد؛ این کاری بود که ایتن می‌بایست انجامش می‌داد اما حال که باید آن روحیه‌ی شیطانی‌اش را برای رهبری نوچه‌هایش به رخ می‌کشید، خبری از او نبود. چرا امشب؟ چرا حالا که نه تنها خودش، بلکه دومینیکا هم نقش مهمان یک روزه را ایفا می‌کرد، باید از عمارت بیرون می‌رفت و این دیوانه‌های تشنه به خون، با هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
178
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #104
- بذار شانسم رو امتحان کنم.
صدای قهقهه‌اش، به هوا برخاست و در میان درختان باغ مه‌آلود اطرافشان، طنین انداخت. پس از چند ثانیه‌‌ی کوتاه، ناگهان ساکت شد و با جدیت، جواب داد:
- فکر می‌کنی با وقت‌کشی کردن می‌تونی از این مخمصه فرار کنی؟
به ساختمان پشت سرش اشاره کرد و با لبخند مرموزی، اضافه کرد:
- هیچ‌کس اون‌جا زنده نمونده که طرف تو باشه.
میگل چشمانش را در حدقه چرخاند، اسلحه را به دست دیگرش داد و پوزخند زد.
- خیلی دلم می‌خواد بدونم که چی باعث شده فکر کنی عرضه‌ی جمع کردن چنین گندکاری‌ای رو داری؟
- هیچ‌وقت به کارهایی که از دستم برمیاد فکر نکردی.
خندید و با تمسخر، ابروهایش را بالا انداخت.
- چه فکری می‌تونستم درمورد یه ساقی ولگرد از کف خیابون‌های میلان بکنم؟
بینی‌اش را بالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
178
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #105
بدون توجه به خون جاری زیر پایش، در کنار میگل زانو زد و با صدای لرزانی، نامش را زمزمه کرد. به زخم عمیقی که بر روی کتف چپ پسر خودنمایی می‌کرد، چشم دوخت و لب‌هایش را گزید. این، یکی از همان احتمالات غیرقابل تحمل در میان میدان جنگ بود که به آن دچار شده بودند. میگل، پلک‌هایش را روی هم فشرد و با صدای تحلیل‌ رفته‌ای گفت:
- کمک کن بلند بشم؛ این‌جا امن نیست.
دومینیکا با استرس غیر قابل انکاری، دستش را به دور شانه‌های او حلقه کرد و از جا برخاست. صدای نفس‌های خش‌دار میگل، گوشش را آزار می‌داد. به جز او، کسی را در این جهنم نمی‌شناخت که بخواهد طرفش را بگیرد. لنگان لنگان، در میان سایه‌های تیره‌ی درختان فرو رفتند و از تیررس گلوله‌های ایتالیایی‌ دور شدند.
میگل، دستش را بر روی زخم گلوله‌ای که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 2)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا