• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان منِ دست و پا چلفتی | نازنین رقیه برزگر کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Moojeze
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 7
  • بازدیدها 194
  • برچسب‌ها
    moon
  • کاربران تگ شده هیچ

Moojeze

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/24
ارسالی‌ها
7
پسندها
12
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
منِ دست و پا چلفتی
نام نویسنده:
نازنین رقیه برزگر
ژانر رمان:
#عاشقانه #اجتماعی #پلیسی
کد رمان: 5538
ناظر: GHOGHA.YAGHI GHOGHA.YAGHI

خلاصه:جانان دختردبیرستانی فوق العاده شیطون وسربه هوا یه روز ک برای یکی از دروسشون باید میرفتن ب اداره ارتش و
اونجا متوجه میشه ک توانایی های زیادی داره و برای ی ماموریت انتخاب میشه و...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Ash;

مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
26/9/20
ارسالی‌ها
2,424
پسندها
33,991
امتیازها
64,873
مدال‌ها
32
سن
17
سطح
33
 
  • مدیر
  • #2
تایید رمان.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ash;

Moojeze

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/24
ارسالی‌ها
7
پسندها
12
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
«جانان»
باصدای هوار مامان از خواب ناناز بیدار شدم و عین خودش یه جیغ
بنفش مایل سرخ آبی کشیدم
من:
- بیدار شدم بسه!
ننه:
- الهی خدا بهت یه دختر بده عین خودت... الهی که عمه‌هات سر زا برن، الهی... .
همینطور داشت آه و نفرین می‌کرد منم در حالی که تو چهارچوب در وایستاده بودم و بهش زل زده بودم و دهنمو اندازه تمساح حامله باز کرده بودم و داشتم خمیازه می‌کشیدم و کشیدم و تمومید(تموم شد).
من:
-‌ تموم شد؟! خیلی تاثیر گذار بود! یح یح یحژ
یهو ی جسم بسی سنگین خورد بهم. بله! مانند همیشه دمپایی پنجاه کیلویی مادر محترمِ مکرمه معظمه بود اصلاً هر چی از این دمپایی بگم کم گفتم به اعتقاد مادر محترمه این دمپایی مقدس نقش بسزایی در روند تربیت کودکان، نوجوانان، بزرگسالان و یکی از روش های افزایش زن‌ذلیل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Armita.sh

Moojeze

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/24
ارسالی‌ها
7
پسندها
12
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
یه کف گرگی مخصوص خودمو روش پیاده می‌کنم.
مزاحم نوامیس:
- باشه اوکی من میرم تو لگد زدی ب بختت
من:
-‌ ب ر بب(برو بابا)
کوله نازنینم ببین چجور خاکی شد یکم تمیزش کردم و دویدم دو دقیقه مونده برسم هوف.
بالاخره رسیدم او چرا فقط برو بچز کلاس ما صف بستن پناه بر خدا، رفتم جلو و آخرین نفر تو صف مهسا بود زدم روشونش برگشت
مهسا:
- به سلام آبجی جانان خوبی؟
من :
- چاخلصیم(چاکریم و مخلصیم) چرا فقط کلاس ما صف بسته؟
مهسا:
- مگ خبر نداری؟! امروز داریم میریم اردو برا آمادگی دفاعی میریم ارتش اونجا نمره ترمو مشخص میکنن
من:
-‌ وا؟
مهسا:
- والا
خانم شمس النسا عبدالقادری بنت ابوبکر بغدادی عبدالقادری (ناظم) اومد و گفت اتوبوس منتظره و با صف رفتیم تو اتوبوس تو دلم دعا دعا می‌کردم ک دبیر فلسفه‌مون ک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Armita.sh

Moojeze

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/24
ارسالی‌ها
7
پسندها
12
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
انداختم بغل ستایش و شروع کردم با اون حجم مو هد زدن فروغ هم با اون آهنگ شونه‌هاشو می‌لرزوند یهو آهنگ عوض شد چن ثانیه سکوت بود بعد... .
به طاها به یاسین به معراج احمد
ب قدروب کوثر ب رضوانو طوبی
ب وحی الهی ب قران جاری
ب تورات موسی و انجیل عیسی
حالا قیافه من ک دستامو مث رپر ها رو هوا مونده بود و اونهمه موی فرفری و فروغ در حالی ک چشاش لوچ شده بود از شدت فشار شیک و سایا با موهای لختش ک تو صورتش ریخته شده بود و شکل آدم خوارا شده شده بود و بقیه بماند... .
اوج وخامت جریان این بود که یه اتوبوس پر از پسر دقیقا از بغل دست اتوبوس ما گذر کرد و حالا هردو اتوبوس کنار هم پشت چراغ قرمز وایستاده بودیم و با حرکتی ک مراقب پسرا و خانم عبدالقادری زدن همه ما یه دور کامل اپیلاسیون شدیم.
حرکتشون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Armita.sh

Moojeze

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/24
ارسالی‌ها
7
پسندها
12
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
به اداره رسیدیم و اتوبوس وایستاد و با صفی پراکنده و منظم به طوریکه هممون تو حلق هم بودیم و تو سروکلمون میزدیم پیاده شدیم و چشمون افتاد اون‌طرف و بازم اون دوتا چشم خاکستری و دیدم الان که بهش دقت کردم دیدم پسری است بسی قطعه اصن اوف و بیشتر دقت کردم اونام مث ما چهار نفر بودن یکی که چشم خاکستریه بود که عجیب به نظرم آشنا میومد دوتای بعدیشون که معلوم بود دوقلو بودن باچشمای عسلی روشن و موهای عسلی تیره و یکی دیگشون با چشمای نافذ مشکی که با ابروهاش هماهنگ بود یعنی چشماش کشیده بود و ابروهای پرپشت مشکی داشت و بدک نبود و نسبت ب اونا یکم توپرتر بود ولی چیزی ک بین اونا به‌چشم میخورد این بود ک قدهای فوق العاده بلند هیکل‌های شیش تیکه‌اشون اونا رو ب پسر دبیرستانی ها شبیه نمی‌کرد و اصلاً...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Armita.sh

Moojeze

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/24
ارسالی‌ها
7
پسندها
12
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
رو گوشام گذاشتم و گلنگدن کوچیک کلت رو کشیدم و آماده شد واسه تیراندازی نشونه‌گیری کردم واسه تیراندازی و شلیک کردم بادقت... باقدرت... باابهت
فشنگ‌هام تموم شد گوشی رو برداشتم رو میز گذاشتم و به سمت سرهنگ رفتم
من:
- تموم شد!
بدون اغراق تعب و حیرتشو مشاهده کردم.
سرهنگ درحالی ک به من نگاه می‌کرد:
- چطور ممکنه؟
بیشتر به چشمهای خمارم نگاه کرد اومدم جواب بدم که چشم خاکستریه:
- دایی تموم شد.
سرهنگ گوششو گرفت:
- هزارو شیشصد و شونزده بار بهت گفتم اینجا سپهری هستم آریان
اوه اسم این چشم خاکستریه آریان بود.
آریان درحالی ک از درد قرمز شده بود و به کبودی میزد صورتش.
آریان:
- چش چشم دایی ول جون من الان ساشا و پاشا میان نابودن می‌کنن.
سرهن محکمتر گوشش رو کشید.
سرهنگ:
- بگو غلط کردم!
آریان:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Armita.sh

Moojeze

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/24
ارسالی‌ها
7
پسندها
12
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
(آریان)
دختره سلیطه آبرومو جلو همکلاسیام برد، اه تمام پک وپوزم پر خون شد با کمک بردیا و ساشا و پاشا رفتیم سرویس بهداشتی و صورتم رو شستم کله‌امو که آوردم بالا به قیافه‌ام نگاه کردم اول از هر چیز چشمای نافذم بود خاکستری وحشی ک بدجور پاچه می‌گرفت و ابروهام که به موازات چشمای وحشیم کشیده شده بود بینی قلمی کمی کشیده‌ام و لبای معمولی مردونه و ته ریش ک دخترا واسش غش و ضعف میکنن (اوه اوه اعتماد به لوستر رو دارین؟!) با یه صورت تقریباً زاویه‌دار و موهای حالت‌دار... .
بردیا:
- داداش تموم شدیا کم خودتو دید بزن... .
پشت بندش با بروبچ هر هر خندیدن کفرم بالا اومد
من:
- هر هر هر خندیدیم... .
ساشا با نازِ مخصوص خودش دستاشو بالا گرفت و کمرش روقر داد.
دیگه رسما پاشا و بردیا داشتن هلیکوپتری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا