شاعر‌پارسی اشعار پروین اعتصامی

miss_rahil

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
24/11/17
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,005
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • #111
دزد تو شد این زمانهٔ ریمن

آن به که نگردیش به پیرامن

گر برتریت دهد فروتن شو

ور ایمنیت دهد مشو ایمن

کشته است هماره خنجر گیتی

نه دوست شناختست نه دشمن

امروز گذشت و بگذرد فردا

دی رفته و رفتنی بود بهمن

بی نیش، عسل که خورد ازین کندو

بی خار، که چید گل ازین گلشن

این بیهنر آسیای گردنده

سائیده هزارها سر و گردن

ایام بود چو شبروی چابک

یا همچو یکی سیاه‌دل رهزن

ما را ببرند بی گمان روزی

زین کهنه سرای بی در و روزن

روغن بچراغ جان ز علم افزای

کم نور بود چراغ کم روغن

از گندم و کاه خویش آگه باش

تو خرمنی و سپهر پرویزن

خواهی که نه تلخ باشدت حاصل

در مزرعه تخم تلخ مپراکن

هنگام زراعت آنچه کشتستی

آنت برسد بموسم خرمن

گر سوی تو دیو نفس ره یابد

تاریک نمایدت دل روشن

بی شبهه فرشته اهرمن گردد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil

miss_rahil

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
24/11/17
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,005
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • #112
دگر باره شد از تاراج بهمن

تهی از سبزه و گل راغ و گلشن

پریرویان ز طرف مرغزاران

همه یکباره بر چیدند دامن

خزان کرد آنچنان آشوب بر پای

که هنگام جدل شمشیر قارن

ز بس گردید هر دم تیره ابری

حجاب چهرهٔ خورشیدی روشن

هوا مسموم شد چون نیش کژدم

جهان تاریک شد چون چاه بیژن

بنفشه بر سمن بگرفت ماتم

شقایق در غم گل کرد شیون

سترده شد فروغ روی نسرین

پریشان گشت چین زلف سوسن

بباغ افتاد عالم سوز برقی

بیکدم باغبان را سوخت خرمن

خسک در خانهٔ گل جست راحت

زغن در جای بلبل کرد مسکن

بسختی گشت همچون سنگ خارا

بباغ آن فرش همچون خزاد کن

سیه بادی چو پر آفت سمومی

گرفت اندر چمن ناگه وزیدن

به بیباکی بسان مردم مـسـ*ـت

به بدکاری بکردار هریمن

شهان را تاج زر بربود از سر

بتان را پیرهن بدرید بر تن

تو گوئی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil

miss_rahil

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
24/11/17
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,005
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • #113
پردهٔ کس نشد این پردهٔ میناگون

زشتروئی چه کند آینهٔ گردون

نام را ننگ بکشت و تو شدی بدنام

وام را نفس گرفت و تو شدی مدیون

تو درین نیلپری طشت، چو بندیشی

چو یکی جامهٔ شوخی و قضا صابون

گهری کاز صدف آز و هوی بردی

شبهی بود که کردی چو گهر مخزون

چند ای نور، قرینی تو بدین ظلمت

چند ای گنج بخاک سیهی مدفون

کرد ای طائر وحشی که چنین رامت

چون بکنج قفس افکند قضایت، چون

بدر آی از تن خاکی و ببین آنگه

که چه تابنده گهر بود در آن مکنون

مچر آزاده که گرگست درین مکمن

مخور آسوده که زهرست درین معجون

چه شدی دوست برین دشمن بیرحمت

چه شدی خیره برین منظر بوقلمون

بهر سود آمدی اینجا و زیان کردی

کرد سوداگر ایام ترا مغبون

پشتهٔ آز چو خم کرد روان را پشت

به چه کار آیدت این قد خوش موزون

شبروان فلک از پای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil

miss_rahil

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
24/11/17
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,005
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • #114
گرت ایدوست بود دیدهٔ روشن بین

بجهان گذران تکیه مکن چندین

نه بقائیست به اسفند مه و بهمن

نه ثباتی است به شهریور و فروردین

پی اعدام تو زین آینه گون ایوان

صبح کافور فشان آید و شب مشکین

فلک ایدوست به شطرنج همی ماند

که زمانیت کند مات و گهی فرزین

دل به سوگند دروغش نتوان بستن

که به هر لحظه دگرگونه کند آئین

به گذرگاه تو ایام بود رهزن

چه همی بار خود از جهل کنی سنگین

بربود است ز دارا و ز اسکندر

مهر سیمین کمر و مه کله زرین

ندهد هیچ کسی نسبت طاوسی

به شغالی که دم زشت کند رنگین

چو کبوتر بچه پرواز مکن فارغ

که به پروازگه تست قضا شاهین

ز کمان قدر آن تیر که بگریزد

کشدت گر چه سراپای شوی روئین

همه خون دل خلق است درین ساغر

که دهد ساقی دهرت چو می نوشین

خاک خوردست بسی گلرخ و نسرین تن

که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil

miss_rahil

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
24/11/17
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,005
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • #115
تو بلند آوازه بودی، ای روان

با تن دون یار گشتی دون شدی

صحبت تن تا توانست از تو کاست

تو چنان پنداشتی کافزون شدی

بسکه دیگرگونه گشت آئین تن

دیدی آن تغییر و دیگرگون شدی

جای افسون کردن مار هوی

زین فسونسازی تو خود افسون شدی

اندرون دل چو روشن شد ز تو

شمع خود بگرفتی و بیرون شدی

آخر کارت بدزدید آسمان

این کلاغ دزد را صابون شدی

با همه کار آگهی و زیر کی

اندرین سوداگری مغبون شدی

درس آز آموختی و ره زدی

وام تن پذرفتی و مدیون شدی

نور نور بودی، نار پندارت بکشت

پیش از این چون بودی، اکنون چون شدی

گنج امکانی و دل گنجور تست

در تن ویرانه زان مدفون شدی

ملک آزادی چه نقصانت رساند

کامدی در حصن تن مسجون شدی

هر چه بود آئینه روی تو بود

نقش خود را دیدی و مفتون شدی

زورقی بودی بدریای وجود

که ز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil

miss_rahil

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
24/11/17
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,005
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • #116
گردون نرهد ز تند رفتاری

گیتی ننهد ز سر سیه‌کاری

از گرگ چه آمدست جز گرگی

وز مار چه خاستست جز ماری

بس بی بصری، اگر چه بینائی

بس بیخبری، اگر چه هشیاری

تو غافلی و سپهر گردان را

فارغ ز فسون و فتنه پنداری

تو گندم آسیای گردونی

گر یکمن و گر هزار خرواری

معماری عقل چون نپذرفتی

در ملک تو جهل کرد معماری

سوداگر در شاهوارستی

خر مهره چرا کنی خریداری

زنهار، مخواه از جهان زنهار

کاین سفله بکس نداد زنهاری

پرگار زمانه بر تو میگردد

چون نقطه تو در حصار پرگاری

یکچند شوی بخواب چون مستان

ناگه برسد زمان بیداری

آید گـه در گذشتنت ناچار

خود بگذری، آنچه هست بگذاری

رفتند بچابکی سبکباران

زین مرحله، ای خوشا سبکباری

کردار بد تو گشت ز نگارش

آیینه دل نبود زنگاری

از لقمهٔ تن بکاه تا روزی

بر آتش آز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil

miss_rahil

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
24/11/17
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,005
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • #117
سود خود را چه شماری که زیانکاری

ره نیکان چه سپاری که گرانباری

تو به خوابی، که چنین بیخبری از خود

خفته را آگهی از خود نبود، آری

بال و پر چند زنی خیره، نمی‌بینی

که تو گنجشک صفت در دهن ماری

بر بلندی چو سپیدار چه افزائی

بارور باش، تو نخلی نه سپیداری

چیست این جسم که هر لحظه کشی بارش

چیست این جیفه که چون جانش خریداری

طینت گرگ بر آن شد که بیازارد

ز گزندش نرهی گرش نیازاری

اهرمن را سخنان تو نترساند

که تو کردار نداری، همه گفتاری

بزبونی گرویدی و زبون گشتی

تو سیه طالع این عادت و هنجاری

دل و دین تو ربودند و ندانستی

دین چه فرمان دهدت؟ بندهٔ دیناری

غم گمراهی و پستی نخوری هرگز

ز ره نفس اگر پای نگهداری

ماند آنکس که بجا نام نکو دارد

تو پس از خویش ز نیکی چه بجا داری

تا که سرگشتهٔ این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil

miss_rahil

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
24/11/17
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,005
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • #118
ای شده سوختهٔ آتش نفسانی

سالها کرده تباهی و هوسرانی

دزد ایام گرفتست گریبانت

بس کن ای بیخودی و سربگریبانی

صبح رحمت نگشاید همه تاریکی

یوسف مصر نگردد همه زندانی

راه پر خار مغیلان وتو بی موزه

سفره بی توشه و شب تیره و بارانی

ای بخود دیده چو شداد، خدابین شو

جز خدا را نسزد رتبت یزدانی

تو سلیمان شدن آموزی اگر، دیوان

نتوانند زدن لاف سلیمانی

تا بکی کودنی و مـسـ*ـتی و خودرائی

تا بکی کودکی و بازی و نادانی

تو درین خاک سیه زر دل افروزی

تو درین دشت و چمن لالهٔ نعمانی

پیش دیوان مبر اندوه دل و مگری

که بخندند چو بینند که گریانی

عقل آموخت بهر کارگری کاری

او چو استاد شد و ما چو دبستانی

خود نمیدانی و از خلق نمیپرسی

فارغ از مشکل و بیگانه ز آسانی

که برد بار تو امروز که مسکینی

که ترا نان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil

miss_rahil

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
24/11/17
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,005
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • #119
اگر روی طلب زائینهٔ معنی نگردانی

فساد از دل فروشوئی، غبار از جان برافشانی

هنر شد خواسته، تمییز بازار و تو بازرگان

طمع زندان شد و پندار زندانبان، تو زندانی

یکی دیوار ناستوار بی پایه‌ست خود کامی

اگر بادی وزد، ناگه گذارد رو به ویرانی

درین دریا بسی کشتی برفت و گشت ناپیدا

ترا اندیشه باید کرد زین دریای طوفانی

به چشم از معرفت نوری بیفزای، ار نه بیچشمی

به جان از فضل و دانش جامه‌ای پوش، ار نه بیجانی

بکس مپسند رنجی کز برای خویش نپسندی

بدوش کس منه باری که خود بردنش نتوانی

قناعت کن اگر در آرزوی گنج قارونی

گدای خویش باش ار طالب ملک سلیمانی

مترس از جانفشانی گر طریق عشق میپوئی

چو اسمعیل باید سر نهادن روز قربانی

به نرد زندگانی مهره‌های وقت و فرصت را

همه یکباره میبازی، نه میپرسی، نه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil

miss_rahil

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
24/11/17
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,005
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • #120
بسوز اندرین تیه، ای دل نهانی

مخواه از درخت جهان سایبانی

سبکدانه در مزرع خود بیفشان

گر این برزگر میکند سرگرانی

چو کار آگهان کار بایست کردن

چه رسم و رهی بهتر از کاردانی

زمانه به گنج تو تا چشم دارد

نیاموزدت شیوهٔ پاسبانی

سیاه و سفیدند اوراق هستی

یکی انده و آن یکی شادمانی

همه صید صیاد چرخیم روزی

برای که این دام میگسترانی

ندوزد قبای تو این سفله درزی

بگرداندت سر به چیره زبانی

چو شاگردی مکتب دیو کردی

ببایست لوح و کتابش بخوانی

همه دیدنیها و دانستنیها

ببین و بدان تا که روزی بدانی

چرا توبهٔ گرگ را میپذیری

چرا تحفهٔ دیو را میستانی

چو نیروی بازوت هست، ای توانا

بدرماندگان رحم کن تا توانی

درین نیلگون نامه، ثبت است با هم

حساب توانائی و ناتوانی

جوانا، بروز جوانی ز پیری

بیندیش،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا