• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته‌های "بی‌ندا" | لِیل نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Violinist cat❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 24
  • بازدیدها 643
  • کاربران تگ شده هیچ

Violinist cat❁

سرپرست بازنشسته ادبیات + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/8/20
ارسالی‌ها
1,597
پسندها
21,387
امتیازها
43,073
مدال‌ها
27
سن
17
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام ایران
نام اثر: بی‌ندا
نویسنده: لِیل
مقدمه:
گوش‌ها از سکوتی بی‌امتداد سوت می‌کشد.
اما گنجشکان دیگر سوت‌زنان از پنجره‌های عشق نمی‌گذرند. این‌جا باغبان سر تمام گل‌ها را با داس جدا می‌کند. ما با گلوله‌های بی‌صدا و طناب‌های بی‌فردا می‌میریم؛ و کسی سوگوارمان نیست. جای چیزی در استخوانم درد می‌کند. نه، تیر و تفنگ نیست. جای گلوله‌ایست که هنوز شلیک نشده. جای اندوهی باستانی‌ست. جای خونریزی‌ای بی‌خون. جای چیزی در استخوانم تیر می‌کشد... ‌.
ما بی‌ندا آمده بودیم که با هم به صدا برسیم.
ما همصدای هم بودیم.


۰۲/۱۱/۳
خواهرم ندا، میلادت خجسته.
برای ندا
و چشم‌هایش.
و برای محمد عزیز که دیگر نیست.

 
آخرین ویرایش
امضا : Violinist cat❁

Neko

مدیر بازنشسته ادبیات
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
21/5/21
ارسالی‌ها
88
پسندها
1,025
امتیازها
6,178
مدال‌ها
10
سن
20
سطح
8
 
  • #2
•| بسم رب القلم |•

آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg


نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Neko

Violinist cat❁

سرپرست بازنشسته ادبیات + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/8/20
ارسالی‌ها
1,597
پسندها
21,387
امتیازها
43,073
مدال‌ها
27
سن
17
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
من سر به بالش می‌گذارم.
هنگامی که سر تو روی دار به خواب می‌رود.
نفس‌های من می‌آیند، می‌روند، می‌آیند، می‌روند.
اما نفس‌های تو را، قیچی خدایان بی‌خدا بریده بریده می‌کند. آن‌قدر می‌برد که این کاغذ و قصه‌هایش به سر می‌رسد.
اما سر تو هنوز سرِ دار است و پایین نخواهد آمد.
بالا می‌روی. آن‌قدر بالا که دیگر دستم به تو نمی‌رسد‌.
با خورشید هم‌قامتی و جای باران، قطره‌های خون تو می‌بارد. به خاک فرو می‌روی.
دست‌هایت، شکل دیگری از عشق بودند و با دفنشان "عشق" می‌میرد.
چقدر دست‌هایت آشناست برایم. انگار در زندگی‌ای دورتر، با آن‌ها اعدام شدم.
می‌بوسمت، اما بعدش باید رد خون را از گونه‌هایت پاک کنی.
 
آخرین ویرایش
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

سرپرست بازنشسته ادبیات + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/8/20
ارسالی‌ها
1,597
پسندها
21,387
امتیازها
43,073
مدال‌ها
27
سن
17
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
حق من این نبود تمام سرمای خیابان را به امید گرمای دستانت طی کنم اما در انتها تو منتظرم نباشی. و خورشیدی که هزار تخلف کرده بود تا خود را به شب برساند بیاید و بگوید رفته‌ای.
در مسیر برگشت تمام قطره‌های باران را شمردم. مشتی در جیب ریختم. مشتی در چشم. تو رفته‌ای و هیچ چیز اندازه رفتنت درد ندارد. حتیٰ ماشینی که ساعت پیش از رویم رد شد و گلوله‌ای که دقایق گذشته سینه‌ام را نشانه گرفت. حتی کبودی دار دور گردنم اندازه خبر رفتنت درد نمی‌کند.
و جراحت سینه‌ام اندازه گوش‌هایم پس از خبر رفتن تو، خونریزی نمی‌کنند.
می‌بینی؟ هیچ چیز اندازه نبودِ تو، مرا نکشت‌.
 
آخرین ویرایش
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

سرپرست بازنشسته ادبیات + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/8/20
ارسالی‌ها
1,597
پسندها
21,387
امتیازها
43,073
مدال‌ها
27
سن
17
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
شاید خدا وجود نداشته باشد، اما ما از او هم بیشتر وجود نداریم.
او که طناب را می‌بافت، می‌گفت حکمِ خداست.
و صبح اعدام تو، این‌قدر هوا شب بود؛ این‌قدر از مرگت تاریکی می‌تراوید که هیچکس قامت "خدا" را ندید. ندید که پشت سرت اعدام شد.
و هیچ‌کس آن خدای پوشالی که برای گردن‌هامان طناب متر می‌کرد را نشناخت‌. او گلوله‌هایش را برای سرهامان می‌شمارد و کسی او را نشناخت.
اما ندا فهمیده بود؛ که چنین ماتم‌زده نگاه می‌کرد.
ندا زیر آفتاب چشم‌های او را دید و فهمید این که جای قلب، تیر در سینه می‌کارد، نمی‌تواند "خدای مهربانِ" کتاب‌ها باشد.
 
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

سرپرست بازنشسته ادبیات + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/8/20
ارسالی‌ها
1,597
پسندها
21,387
امتیازها
43,073
مدال‌ها
27
سن
17
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
تو امواج دریا را شانه می‌زنی.
زمستان را زیر بوته‌ها مخفی می‌کنی.
و با تمام آفتاب و برگ و باران صحبتی داری.
دستت به همه چیز می‌رسد و من چقدر در برابرت ناتوانم. حتیٰ نتوانستم خاکِ مرگ را از شانه‌هایت بتکانم. دست‌های من، چقدر برای گرفتن دستان تو کوتاهند. صدای من، چقدر برای صدا زدن نام تو کم است.
و نام تو از کدام الفباست که چنین ما را همصدا می‌کند؟
نمی‌دانم از کدام گوشه‌ی صبح چمدان بستی، که دیگر پیدایت نمی‌کنم.
و خاک، چقدر تو را سخت در آغوش فشرده که برنمی‌گردی.
 
آخرین ویرایش
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

سرپرست بازنشسته ادبیات + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/8/20
ارسالی‌ها
1,597
پسندها
21,387
امتیازها
43,073
مدال‌ها
27
سن
17
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
تو آن‌قدر مهربانی که تکه‌ای سیب را نصف می‌کنی. هوا را نصف می‌کنی. حتی دستانت را نصف می‌کنی‌.
هر صبح، به نوازش شاخه‌ای گل می‌روی.
و برای گنجشکان سحرخیز، صبحانه می‌بری.
ابرها را به سینه می‌فشاری تا احساس تنهایی و غربت نکنند.
آه ندای من! ندای خوب و مهربان من!
حتی مرگ موریانه‌ای زیر کفش‌های کور و حواس‌پرت، قلب تو را می‌خراشد.
تو آن‌قدر خوب و مهربانی، که چیدن گلی از خاک، برایت جنایت و قتل عامی‌ست.
 
آخرین ویرایش
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

سرپرست بازنشسته ادبیات + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/8/20
ارسالی‌ها
1,597
پسندها
21,387
امتیازها
43,073
مدال‌ها
27
سن
17
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
ناچار و ناتوانم.
مثل پرنده‌ای که رسالتش پرواز است.
اما هر کار می‌کند از ارتفاع می‌ترسد و فلسفه‌ی پریدن را نمی‌فهمد.
تو نغمه‌هایت را در گلویم رها کرده بودی و حال، من رسالتم آواز خواندن بود. اما از صدا می‌ترسیدم و فلسفه واژه‌ها را نمی‌فهمیدم.
ندا، من باید چیزی می‌گفتم. چون این سکوت ما را می‌کشت.
اما من بیشتر ترسیدم و سکوت آن‌قدر بزرگ شد که یک روز صبح سرهایمان را برید.
خون‌مان را پای باغچه ریخت و حال حتی گل‌ها هم خون‌خوارند.
 
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

سرپرست بازنشسته ادبیات + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/8/20
ارسالی‌ها
1,597
پسندها
21,387
امتیازها
43,073
مدال‌ها
27
سن
17
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
چه بی‌ندا رفتی تو.
چونان آخرین برگ‌های پاییز که بر زمین می‌ریزند.
چونان آخرین تکه‌های زخم، وقتی خوب می‌شوند.
چونان آخرین خداحافظی‌های بی‌بازگشت، بی‌ندا رفتی تو.
و چیزی را در روح من جا گذاشتی. چیزی که کم نمی‌شود، کوتاه نمی‌شود، ساکت نمی‌شود.
چیزی شبیه رنج، اما تاب نیاوردنی‌تر.
چیزی شبیه درد، اما دردناک‌تر.
چیزی شبیه درخت، اما بزرگ‌تر.
چیزی که شبیه هیچ چیز نیست.
نه می‌شود فریادش کرد، نه می‌شود آن را گریست.
 
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

سرپرست بازنشسته ادبیات + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/8/20
ارسالی‌ها
1,597
پسندها
21,387
امتیازها
43,073
مدال‌ها
27
سن
17
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
کبودی دار دور گردنت، کبود نمی‌ماند.
سبز می‌‌شود. آن‌قدر که دوباره دار به درخت بازگردد.
و دستان سرد تو، گرم می‌شوند. انگار خورشید را بغل گرفته باشند.
عزیز من، هیچ چیز این‌طور باقی نخواهد ماند.
آن صبحی که تو را سر می‌زدند، شب می‌شود و تو دوباره به اتاق کوچک خود باز خواهی گشت.
خاکی که برای دفن تو پَس کرده بودند، دوباره در زمین فرو می‌رود و تو را دیگر لای گل و خاک نمی‌خوابانند.
و آن خورشید که برای اعدام تو طلوع می‌کرد، غروب خواهد کرد. به تو قول می‌دهم.
 
آخرین ویرایش
امضا : Violinist cat❁

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا