- تاریخ ثبتنام
- 25/1/22
- ارسالیها
- 142
- پسندها
- 922
- امتیازها
- 5,003
- مدالها
- 8
سطح
7
- نویسنده موضوع
- #11
در نزدیکی آنها مقید میشویم. دست اتابک به نرمی شانهام را میفشارد. با صدای بلند و لبخندی که روی لبانش مینشاند سر همه را به طرفمان میچرخاند.
- دوستان عزیز اینم ستارهِ امشب ما خانم دلوان دجاج ویلونیست قهار.
از نگاههایی که کنجکاو رویم مینشیند. حس توفیق به دست میگیرم. سرم را برای نشان دادن منیت و فیروزی بالاتر میگیرم و لبخند کوچکی به لبهای یخ زدهام میبخشم. حتی از این فاصله زمزمه زیر لبان آن زنان فخر فروش را میشنوم که از زیبایی بیحد و اندازهام سخن میگویند، اَمان از تکبری که خودش را در وجودم میکارد و حالا با خود فکر میکنم هیچکس نمیتواند جا در پایم بگذارد. میگویند غرور بیاندازه بد است؛ اما من ازش حسابی راضی هستم.
- واقعا چشمگیر شدین خانم!
صدای همجوار و صمیمیِ...
- دوستان عزیز اینم ستارهِ امشب ما خانم دلوان دجاج ویلونیست قهار.
از نگاههایی که کنجکاو رویم مینشیند. حس توفیق به دست میگیرم. سرم را برای نشان دادن منیت و فیروزی بالاتر میگیرم و لبخند کوچکی به لبهای یخ زدهام میبخشم. حتی از این فاصله زمزمه زیر لبان آن زنان فخر فروش را میشنوم که از زیبایی بیحد و اندازهام سخن میگویند، اَمان از تکبری که خودش را در وجودم میکارد و حالا با خود فکر میکنم هیچکس نمیتواند جا در پایم بگذارد. میگویند غرور بیاندازه بد است؛ اما من ازش حسابی راضی هستم.
- واقعا چشمگیر شدین خانم!
صدای همجوار و صمیمیِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر