- تاریخ ثبتنام
- 10/4/19
- ارسالیها
- 927
- پسندها
- 11,837
- امتیازها
- 29,073
- مدالها
- 15
سطح
19
- نویسنده موضوع
- #721
- کجاست برم پیشش؟
اضطراب در چشمهای پیرزن افزون شد و تن صدایش را بالاتر برد.
- حالت خوب نیست وارشم. بوشو اتاقت!
- از دیروز ندیدمش. باهاش حرف دارم.
سعی داشت ضعفش را بپوشاند و ترس را از نگاه پیرزن برهاند، اما حرفهایش بر خلاف میلش شد. اینبار سفورا بانو اختیار را از او گرفته بود و کوتاه نمیآمد.
- مهمون داره. فردا بوشو حرف بزن! بهش میگم خسته بودی. ناراحت نمیشه. بوشو تو زاک! بوشو وارشم!
از پلهها بالا رفت و سفورا بانو به دنبالش راه افتاد. دلیلش موجه بود. هر وقت مهمانی برای پیرحاجی میآمد، در مهمانخانه نمیرفت و وقتش را با سفورا بانو میگذراند. روزهایی هم که هر دو نزد مهمانها حضور داشتند، احوالپرسی کوتاهی میکرد و در اتاقش میماند.
کیف را از دوشش برداشت. سفورا بانو دست جنباند...
اضطراب در چشمهای پیرزن افزون شد و تن صدایش را بالاتر برد.
- حالت خوب نیست وارشم. بوشو اتاقت!
- از دیروز ندیدمش. باهاش حرف دارم.
سعی داشت ضعفش را بپوشاند و ترس را از نگاه پیرزن برهاند، اما حرفهایش بر خلاف میلش شد. اینبار سفورا بانو اختیار را از او گرفته بود و کوتاه نمیآمد.
- مهمون داره. فردا بوشو حرف بزن! بهش میگم خسته بودی. ناراحت نمیشه. بوشو تو زاک! بوشو وارشم!
از پلهها بالا رفت و سفورا بانو به دنبالش راه افتاد. دلیلش موجه بود. هر وقت مهمانی برای پیرحاجی میآمد، در مهمانخانه نمیرفت و وقتش را با سفورا بانو میگذراند. روزهایی هم که هر دو نزد مهمانها حضور داشتند، احوالپرسی کوتاهی میکرد و در اتاقش میماند.
کیف را از دوشش برداشت. سفورا بانو دست جنباند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر