• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان باران عشق و غرور | زینب ۲۲۷ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع zeynab227
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 778
  • بازدیدها 33,686
  • کاربران تگ شده هیچ

طرفدار کدوم شخصیت هستید؟

  • باران

  • آریا

  • رادوین

  • نگار


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,834
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #741
تا به اتاق آریا برسد، مدام خودش را دلداری می‌داد تا بیش از آن شور دلش افزون نشود. از آخرین امیدش استفاده کرد و پشت در حمام ایستاد. صدایی شنیده نمی‌شد. تقه‌ای کوبید.
- آریا! حمومی؟
در را گشود‌. نگاهش کدر شد و با نفس عمیقی آن را بست. این تنهایی کماکان خوف‌انگیز می‌شد و تا اوانی که بداند پادشاه قلمروی هم‌جوارش در کجای این شهر سر می‌کند، همه جا تاریک و کور به چشمش می‌آمد. آریا به پیاده‌روی اهمیت می‌داد، بنابراین مغزش را به‌ناچار وادار به پذیرش این فرض گرفت که همانا خردمندانه بود.
سرسری به اتاق نگاه کرد و گام‌هایش را بر کف موکت اتاق کشید، اما با چیزی که از نظرش رد شد، درجایش ایستاد و مردمک چشمانش با دیدن دفتر و قلم روی میز عسلی مجاور تخت لرزید. چشم ریز کرد و قدم پیش نهاد. یک آن دلش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,834
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #742
صفحه بعدی را بی‌قرار ورق زد.
«- یک ماهه حافظه‌م برگشته و یک ماه و سه هفته‌س که رفتی. من به هیچ‌کس نگفتم تو دلم چی می‌گذره، ولی فکر کردم این دفتر راهیه که منو بهت نزدیک‌تر می‌کنه. هرچی زمان می‌گذره، بیشتر یادم میاد. چی‌کار کنم من رو ببخشی؟ اصلاً نمی‌خواد ببخشی! نبخش، فقط برگرد! من هیچ شروع تازه‌ای ندارم.»
کف دستش را بر پیشانی چسباند. از غفلت ایامی که تصور می‌کرد دست کم بر وفق مراد آریا است، سرش گیج می‌رفت.
«- دو ماهه حافظه‌م برگشته و دو ماه و سه هفته‌س نیستی. آخرین امیدم روستای رامسره، خونه کدخدا بابا. درست می‌گم؟ آره، اون‌جایی.»
«- دو ماه و دو روزه حافظه‌ لعنتی‌م برگشته و دو ماه و بیست و چهار روزه نیستی. تو بردی. بارها گفتی شکستم می‌دی و کاری می‌کنی به پات بیوفتم. بیشتر از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,834
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #743
فریادش با هیاهوی آسمان هماهنگ شد و صاعقه‌اش تا نقطه کور نامنتهای دریا پیش آمد. گویی به جای دریدن عرش، خواهان دریدن قلب بیمارش بود. می‌ترسید از تنهایی‌ای که احاطه‌اش کرده بود. از اینکه آریا آن را پذیرفته باشد و او را به تنهایی‌اش بسپرد. روزگار بدون آریا، همین آسمان و صاعقه‌اش بود. باد از دریا تندر زد و امواج را در مدار دایره‌واری غلتاند و حریصانه اراضی وسیعی را شست.
طوفان و باران از سمت ساحل روی صورتش می‌کوبید. کلاه پالتویش را روی سر محکم کرد. پشت دستش را بر پلک‌های نبض‌دارش کشید و فین‌فین کنان پیش رفت. هر چه به سمت ساحل پیش‌روی می‌کرد، باد با قدرت بیشتری او را به عقب می‌راند. حین نگاه به اطراف صدایش زد. سرش را به روبه‌رو که چرخاند، روی صخره بزرگی که اطرافش با تخته سنگ‌های صاف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,834
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #744
"یه طرف من و این حال بد”
”یه طرف تو و ترسی ممتد”
”هردو با خودمون بد کردیم”
”هر دومون خیلی تغییر کردیم”
”جوونی‌مونو با حسرت پیر کردیم”
‌”چه حقیقتی تو این درده‌”
”که علاقه‌مو بیشتر کرده؟”
”من که از خودمم دل کندم”
”شکل گریه شده لبخندم”
”واسه چی به تو و این عشق پابندم؟”
”مغرور جذاب، زیبای بی‌تاب!”
”دیوونه‌بازی درنیار! طاقت ندارم”
”بازم نگام کـن، فکری برام کـن!”
”من به ندیدن چشات عادت ندارم”
”مغرور جذاب، زیبای بی‌تاب!”
”دیوونه بازی درنیار! طاقت ندارم”
”بازم نگام کن، فکری برام کن!”
”من به ندیدن چشات عادت ندارم"
بابک جهانبخش زیبای بی‌تاب
انگشت‌هایش که به اتمام موزیک روی سیم لغزید، پلک‌هایش را آهسته باز کرد. در دم حضور شخص را در چند متری خودش جویا شد و میخ پلک‌های افتاده باران شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,834
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #745
- این دختر هیچی ندار رو فراموش کن!
- من فقط پا تو دنیات گذاشتم و از نزدیک شاهدشون بودم. این‌ها خودِ واقعی توعن. هیچ‌کس نمی‌تونه منو از این دنیای واقعی تو بیرون کنه.
دریچه دیدگانش را به روی ماه همسرش گشود و آهسته لب زد:
- پس بگو از جونم سیر شدم.
آریا لبخند دندان‌نمایی زد، اما در آنی به پشت سرش نگریست و تبسم حقیقی‌اش محو شد. هیچ کدام متوجه موقعیت حادشان نبودند. دستش را ستون کمر باران کرد و گفت:
- دریا طوفانی شده. باید سریع بیایم بیرون.
باران از رأس شانه آریا میخ امواجی شد که حجم زیادی از آب را از سطحش بلند می‌کرد و به ساحل می‌غلتاند. آب تا کمرش خیز کرده بود. موج‌های کوچک و بزرگ یکی پس از دیگری آن‌ها را پس می‌زد، تا دو متر از خشکی ساحل را می‌پیمود، سهم عظیمی از املاح و شنش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,834
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #746
موج که روی آریا افتاد، به ناگاه فریادش میان دریا و غرش آسمان منعکس شد. به هیچ عنوان تنها از این مهلکه رهایی نمی‌یافت. با یک خیز، زیر آب فرو رفت. هربار که سرش را برای نفس گرفتن بالا می‌آورد، نامش را می‌خواند. چندان مسافتی را پیش نرفته بود که صدای وحشت‌زده و ملتمسش را شنید.
- نیا جلـو! نیا جلـو!
خدا را شاکر شد. در این ثانیه‌های ناگوار او یاور محض سرنوشت آن‌ها بود. سرنوشت آن‌ها همین جا در دل دریای بی‌کران خالق‌شان تعیین می‌شد. اشکی از چشم‌های داغش چکید.
- حالت خوبه؟
- نگران نباش! فقط برو به سمت صخره‌ها! شنیدی؟ اصلاً نیا جلو!
- تو چی؟
- دارم میام. زود باش باران!
- تو رو خدا بیا پیشم! بدون تو‌ جایی نمی‌رم.
چشمان اشک‌بارش به آسمان بود. همیشه به هنگام بارندگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,834
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #747
دیده از آسمان بست و رسید به انگشت‌هایش و رد خونی که از لابه‌لایش فوران کرده بود. آریا با تشویش نشست و دست اویی که به تأثیر خلأ مغزش خرف بود، گرفت. آریا آستین باران را کنار زد و ابروهایش به هم پیوست. باران نیم‌خیز شد و آن را برانداز کرد. به نظر جراحت وخیمی نبود، لکن خون زیادی روی کف دست و دور مچش ریخته بود. گیرنده‌های درد، مغز را از شوک پرت کرد و آثارش روی ابروهای شکسته باران عیان شد. بزاقش را قورت داد و لبانش به جنبش درآمد.
- سط... حیه.
آریا به او زل زد.
- داری می‌لرزی.
باران کج لبخندی زد. نگاهش را یک دور روی او گرداند. موهایش به کف سر چسبیده و تارهای بلند جلویش تا پیشانی آمده بود. زمزمه‌ کرد:
- خودت چی؟
پیچش ابروهایش بیشتر شد. دستش را از کنار گوش باران رد کرد و کلاه را بر سر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,834
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #748
خم شد سینی لیوان‌ها را بردارد که باران لب گشود:
- خیلی داغ نمی‌خورم. می‌خوای تو بخور!
دست آریا از سینی به سمت پلاستیک سفید رفت و حین خارج کردن محتویات آن گفت:
- چند دقیقه دیگه گرمای شومینه می‌ره بالا. رادیاتور هم روشن کردم. تا زخمت رو پانسمان کنم دمنوش هم گرم می‌شه.
نگاهش بین آریا و یقه اسکی سفیدی که الحق برازنده‌اش بود و دستانش در گردش بود. دو بسته گاز استریل و چسب و سرم فیزیولوژی را از دستش گرفت.
- تو موهاتو خشک کن!
آریا با آرامش لوازم را نزد خودش نگه‌ داشت و دست زخمی باران را که روی پایش بود، گرفت.
- زخمت رو بستم موهامون رو خشک می‌کنیم. این واجب‌تره.
باران زبان به کام گرفت و خیره به او و حرکاتش ماند که با دقت و احتیاط، باند دستش را باز کرد و با سرم فیزیولوژی بتادینی را که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,834
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #749
حوله را تا پسِ سرش هدایت کرد.
- منظورت اینه از دختری که همش خودش رو تو دردسر می‌ندازه خوشت نمیاد؟
- نه.
- چون باعث می‌شم تو هم خودتو قاطی دردسر من کنی؟
- نمی‌تونم قاطی نکنم.
- منم نمی‌تونم. به قول نگار، ورزش رزمی روحیه‌م رو خشن کرده، ولی... .
حوله را از دور گردن آریا برداشت. موهای کوتاهش به صورت نامنظم بر پیشانی ریخته بود و اعتنایی نمی‌کرد. لبخندش را مخفی کرد و انگشتانش را لابه‌لای موی آریا برد.
- یکی هست که اگه بی‌خبر بیفتم تو چاهی که ته نداشته باشه هم میفته دنبالم. من هیچ توقعی ازش نداشتم و اون با توقعی که خودش از خودش داشت اون‌قدر جلو اومد که سپرم شد. خواستم کنارش باشم تا هربلایی سرش اومد سر خودم هم بیاد، ولی دلم رضا نمی‌داد دیگه با من زخم بخوره. یک‌بار از سرم گذشت و شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,834
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #750
مردمک چشمانش به نگاه آزرده آریا رسید که سر بلند کرد و قفسه سینه‌اش بالا رفت. کمی بعد لب تر کرد:
- می‌دونی چرا با ماهان شریفی درافتادم؟ چون خودم خواستم. از طرفی من این پرونده رو بسته بودم. ارسلان که موقع دزدیدن تو و نگار پای ماهان رو وسط کشید، شوکه شدم. پرونده رو به جریان انداختم و کم‌کم همه چیو فهمیدم. مطمئن بودم یه روز میای سراغم و از ارسلان می‌پرسی. راحت از حرفام بو‌ بردی بیشتر از چیزی که بهت گفتم می‌دونم. نمی‌خواستم درگیرت کنم، فقط سعی داشتم مراقبت باشم، واسه همین وقتایی که نبودم واست به‌پا می‌ذاشتم؛ چون در هر صورت خودت حلش می‌کردی.
سیبک گلویش تکان خورد. دستش را در موهایش فرو برد و مژه‌هایش خوابید. هر ورق از گذشته‌شان روایت درد بود و نشانه‌ای از زخم بر روح که همچنان جان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zeynab227

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا