شاعر‌پارسی اشعار عطار نیشابوری

Hab85__

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/8/19
ارسالی‌ها
271
پسندها
3,620
امتیازها
16,513
سن
17
سطح
0
 
  • #111
ره عشاق راهی بی‌کنار است
ازین ره دور اگر جانت به کار است
وگر سیری ز جان در باز جان را
که یک جان را عوض آنجا هزار است
تو هر وقتی که جانی برفشانی
هزاران جان نو بر تو نثار است
وگر در یک قدم صد جان دهندت
نثارش کن که جان‌ها بی‌شمار است
چه خواهی کرد خود را نیم‌جانی
چو دایم زندگی تو بیاراست
کسی کز جان بود زنده درین راه
ز جرم خود همیشه شرمسار است
درآمد دوش در دل عشق جانان
خطابم کرد کامشب روز بار است
کنون بی‌خود بیا تا بار یابی
که شاخ وصل بی باران به بار است
چو شد فانی دلت در راه معشوق
قرار عشق جانان بی‌قرار است
تو را اول قدم در وادی عشق
به زارش کشتن است آنگاه دار است
وزان پس سوختن تا هم بوینی
که نور عاشقان در مغز نار است
چو خاکستر شوی و ذره گردی
به رقص آیی که خورشید آشکار است
تو را از کشتن و وز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Hab85__

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/8/19
ارسالی‌ها
271
پسندها
3,620
امتیازها
16,513
سن
17
سطح
0
 
  • #112
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتش‌افشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطره‌ای
تا قیامت م**س.ت و حیران خوشتر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است
درد عشق تو که جان می‌سوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است
می‌نسازی تا نمی‌سوزی مرا
سوختن در عشق تو زان خوشتر است
چون وصالت هیچکس را روی نیست
روی در دیوار هجران خوشتر است
خشک سال وصل تو بینم مدام
لاجرم در دیده طوفان خوشتر است
همچو شمعی در فراقت هر شبی
تا سحر عطار گریان خوشتر است
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Hab85__

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/8/19
ارسالی‌ها
271
پسندها
3,620
امتیازها
16,513
سن
17
سطح
0
 
  • #113
لعلت از شهد و شکر نیکوتر است
رویت از شمس و قمر نیکوتر است
خادم زلف تو عنبر لایق است
هندوی رویت بصر نیکوتر است
حلقه‌های زلف سرگردانت را
سر ز پا و پا ز سر نیکوتر است
از مفرح‌ها دل بیمار را
از لب تو گلشکر نیکوتر است
بوسه‌ای را می‌دهم جانی به تو
کار با تو سر به سر نیکوتر است
رستهٔ دندانت در بازار حسن
استخوانی از گهر نیکوتر است
هیچ بازاری چنان رسته ندید
زانکه هریک زان دگر نیکوتر است
عارضت کازرده گردد از نظر
هر زمانی در نظر نیکوتر است
چون کسی را بر میانت دست نیست
دست با تو در کمر نیکوتر است
چون لب لعلت نمک دارد بسی
گر خورم چیزی جگر نیکوتر است
کار رویم تا به تو رو کرده‌ام
دور از رویت ز زر نیکوتر است
گر دل عطار شد زیر و زبر
دل ز تو زیر و زبر نیکوتر است
 

Hab85__

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/8/19
ارسالی‌ها
271
پسندها
3,620
امتیازها
16,513
سن
17
سطح
0
 
  • #114
آن دهان نیست که تنگ شکر است
وان میان نیست که مویی دگر است
زان تنم شد چو میانت باریک
کز دهان تو دلم تنگ‌تر است
به دهان و به میانت ماند
چشم سوزن که به دو رشته در است
هر که مویی ز میان و ز دهانت
خبری باز دهد بی‌خبر است
از میان تو سخن چون مویی است
وز دهان تو سخن چون شکر است
نه کمر را ز میانت وطنی است
نه سخن را ز دهانت گذر است
میم دیدی که به جای دهن است
موی دیدی که میان کمر است
چه میان چون الفی معدوم است
چه دهان چون صدفی پر گوهر است
چون میان تو سخن گفت فرید
چون دهان تو از آن نامور است
 

Hab85__

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/8/19
ارسالی‌ها
271
پسندها
3,620
امتیازها
16,513
سن
17
سطح
0
 
  • #115
عشق را گوهر ز کانی دیگر است
مرغ عشق از آشیانی دیگر است
هرکه با جان عشق بازد این خطاست
عشق بازیدن ز جانی دیگر است
عاشقی بس خوش جهانی است ای پسر
وان جهان را آسمانی دیگر است
کی کند عاشق نگاهی در جهان
زانکه عاشق را جهانی دیگر است
در نیابد کس زبان عاشقان
زانکه عاشق را زبانی دیگر است
کس نداند مرد عاشق را ولیک
هر گروهی را گمانی دیگر است
نیست عاشق را به یک موضع قرار
هر زمانی در مکانی دیگر است
نی خطا گفتم برون است از مکان
لامکان او را نشانی دیگر است
گرچه عاشق خود در اینجا در میان است
جای دیگر در میانی دیگر است
جوهر عطار در سودای عشق
گویی از بحری و کانی دیگر است
 

Hab85__

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/8/19
ارسالی‌ها
271
پسندها
3,620
امتیازها
16,513
سن
17
سطح
0
 
  • #116
ذره‌ای اندوه تو از هر دو عالم خوشتر است
هر که گوید نیست دانی کیست آن کس کافر است
کافری شادی است و آن شادی نه از اندوه تو
نی که کار او ز اندوه و ز شادی برتر است
آن کزو غافل بود دیوانه‌ای نامحرم است
وانکه زو فهمی کند دیوانه‌ای صورتگر است
کس سر مویی ندارد از مسما آگهی
اسم می‌گویند و چندان کاسم گویی دیگر است
هرچه در فهم تو آید آن بود مفهوم تو
کی بود مفهوم تو او کو از آن عالی‌تر است
ای عجب بحری است پنهان لیک چندان آشکار
کز نم او ذره ذره تا ابد موج‌آور است
صورتی کان در درون آینه از عکس توست
در درون آینه هر جا که گویی مضمر است
گر تو آن صورت در آئینه ببینی عمرها
زو نیابی ذره‌ای کان در محلی انور است
ای عجب با جملهٔ آهن به هم آن صورت است
گرچه بیرون است ازآن آهن بدان آهن در است
صورتی چون هست با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Hab85__

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/8/19
ارسالی‌ها
271
پسندها
3,620
امتیازها
16,513
سن
17
سطح
0
 
  • #117
مرکب لنگ است و راه دور است
دل را چکنم که ناصبور است
این راه پریدنم خیال است
وین شیوه گرفتنم غرور است
صد قرن چو باد اگر بپویم
هم باد بود که یار دور است
با این همه گر دمی برآرم
بی او همه فسق یا فجور است

دانی تو که سر کافری چیست
آن دم که همی نه در حضور است
بی او نفسی مزن که ناگاه
تیغت زند او که بس غیور است
بگذر ز رجا و خوف کین‌جا
چه جای خیال نار و نور است
جایی است که صد جهان اگر نیست
ور هست نه ماتم و نه سور است
مردی که بدین صفت رسیده است
دایم هم ازین صفت نفور است
همچون دریا بود که پیوست
لب خشک بماند از قصور است
این حرف ز بی نهایتی رفت
چون زین بگذشت زرق و زور است
یک ذره‌گی فرید اینجا
بالای هزار خلد و حور است
 

Hab85__

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/8/19
ارسالی‌ها
271
پسندها
3,620
امتیازها
16,513
سن
17
سطح
0
 
  • #118
اگر تو عاشقی معشوق دور است
وگر تو زاهدی مطلوب حور است
ره عاشق خراب اندر خراب است
ره زاهد غرور اندر غرور است
دل زاهد همیشه در خیال است
دل عاشق همیشه در حضور است
نصیب زاهدان اظهار راه است
نصیب عاشقان دایم حضور است
جهانی کان جهان عاشقان است
جهانی ماورای نار و نور است
درون عاشقان صحرای عشق است
که آن صحرا نه نزدیک و نه دور است
در آن صحرا نهاده تخت معشوق
به گرد تخت دایم جشن و سور است
همه دلها چو گلهای شکفته است
همه جان‌ها چو صف‌های طیور است
سراینده همه مرغان به صد لحن
که در هر لحن صد سور و سرور است
ازان کم می‌رسد هرجان بدین جشن
که ره بس دور و جانان بس غیور است
طریق تو اگر این جشن خواهی
ز جشن عقل و جان و دل عبور است
اگر آنجا رسی بینی وگرنه
دلت دایم ازین پاسخ نفور است
خردمندا مکن عطار را عیب
اگر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Hab85__

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/8/19
ارسالی‌ها
271
پسندها
3,620
امتیازها
16,513
سن
17
سطح
0
 
  • #119
چه رخساره که از بدر منیر است
لبش شکر فروش جوی شیر است
سر هر موی زلفش از درازی
جهان سرنگون را دستگیر است
قمر ماند از خط او پای در قیر
که در گرد خطش هم جوی قیر است
خطا گفتم مگر مشک ختاست او
که در پیرامن بدر منیر است
خط نو خیزش از سبزی جوان است
که کمتر خط پیشش عقل پیر است
نیاید در ضمیر کس که آن خط
چگونه نوبهاری در ضمیر است
جهان جان سزای وصل او هست
که او در جنب وصل او حقیر است
کجا زو بر تواند خورد عاشق
کزو ناز است و از عاشق نفیر است
مرا از جان گریز است ار بگویم
که یک ساعت از آن دلبر گزیر است
مکن ای عشق شمع خوبان ناز چندین
که شمع حسن خوبان زود میر است
فرید یک دلت را یک شکر ده
که در صاحب نصابی او حقیر است
 

Hab85__

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/8/19
ارسالی‌ها
271
پسندها
3,620
امتیازها
16,513
سن
17
سطح
0
 
  • #120
هر که را ذره‌ای ازین سوز است
دی و فرداش نقد امروز است
هست مرد حقیقت ابن‌الوقت
لاجرم بر دو کون پیروز است
چون همه چیز نیست جز یک چیز
پس بسی سال و ماه یک روز است
صد هزاران هزار قرن گذشت
لیک در اصل جمله یک سوز است
چون پی یار شد چنان سوزی
شب و روزش چو عید و نوروز است
ذره‌ای سوز اصل می‌بینم
که همه کون را جگر دوز است
نیست آن سوز از کسی دیگر
بل همان سوز آتش‌افروز است
سوز معشوق در پس پرده
عاشقان را دلیل‌آموز است
هرکه او شاه‌باز این سر نیست
زین طریقت جهنده چون یوز است
تو اگر مردی این سخن پی بر
که فرید آنچه گفت مرموز است
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا