شاعر‌پارسی اشعار سعدی

  • نویسنده موضوع Wheat
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 285
  • بازدیدها 4,613
  • کاربران تگ شده هیچ

hadi

ارشد بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
30/7/19
ارسالی‌ها
3,546
پسندها
17,873
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
سطح
34
 
  • #241
مرا تو غایت مقصودی از جهان ای دوست
هزار جان عزیزت فدای جان ای دوست




چنان به دام تو الفت گرفت مرغ دلم
که یاد می‌نکند عهد آشیان ای دوست




گرم تو در نگشایی کجا توانم رفت
به راستان که بمیرم بر آستان ای دوست




دلی شکسته و جانی نهاده بر کف دست
بگو بیار که گویم بگیر هان ای دوست




تنم بپوسد و خاکم به باد ریزه شود
هنوز مهر تو باشد در استخوان ای دوست




جفا مکن که بزرگان به خرده‌ای ز رهی
چنین سبک ننشینند و سرگران ای دوست




به لطف اگر بخوری خون من روا باشد
به قهرم از نظر خویشتن مران ای دوست




مناسب لب لعلت حدیث بایستی
جواب تلخ بدیعست از آن دهان ای دوست




مرا رضای تو باید نه زندگانی خویش
اگر مراد تو قتلست وارهان ای دوست




که گفت سعدی از آسیب عشق بگریزد
به دوستی که غلط می‌برد گمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Rikadow

hadi

ارشد بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
30/7/19
ارسالی‌ها
3,546
پسندها
17,873
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
سطح
34
 
  • #242
آب حیات من است خاک سر کوی دوست
گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست




ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار
فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست




داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار
مرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوست




دوست به هندوی خود گر بپذیرد مرا
گوش من و تا به حشر حلقه هندوی دوست




گر متفرق شود خاک من اندر جهان
باد نیارد ربود گرد من از کوی دوست




گر شب هجران مرا تاختن آرد اجل
روز قیامت زنم خیمه به پهلوی دوست




هر غزلم نامه‌ایست صورت حالی در او
نامه نوشتن چه سود چون نرسد سوی دوست




لاف مزن سعدیا شعر تو خود سحر گیر
سحر نخواهد خرید غمزه جادوی دوست
 
امضا : hadi
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Rikadow

hadi

ارشد بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
30/7/19
ارسالی‌ها
3,546
پسندها
17,873
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
سطح
34
 
  • #243
شادی به روزگار گدایان کوی دوست
بر خاک ره نشسته به امید روی دوست




گفتم به گوشه‌ای بنشینم ولی دلم
ننشیند از کشیدن خاطر به سوی دوست




صبرم ز روی دوست میسر نمی‌شود
دانی طریق چیست تحمل ز خوی دوست




ناچار هر که دل به غم روی دوست داد
کارش به هم برآمده باشد چو موی دوست




خاطر به باغ می‌رودم روز نوبهار
تا با درخت گل بنشینم به بوی دوست




فردا که خاک مرده به حشر آدمی کنند
ای باد خاک من مطلب جز به کوی دوست




سعدی چراغ می‌نکند در شب فراق
ترسد که دیده باز کند جز به روی دوست
 
امضا : hadi
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Rikadow

hadi

ارشد بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
30/7/19
ارسالی‌ها
3,546
پسندها
17,873
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
سطح
34
 
  • #244
صبحدم خاکی به صحرا برد باد از کوی دوست
بوستان در عنبر سارا گرفت از بوی دوست




دوست گر با ما بسازد دولتی باشد عظیم
ور نسازد می‌بباید ساختن با خوی دوست




گر قبولم می‌کند مملوک خود می‌پرورد
ور براند پنجه نتوان کرد با بازوی دوست




هر که را خاطر به روی دوست رغبت می‌کند
بس پریشانی بباید بردنش چون موی دوست




دیگران را عید اگر فرداست ما را این دمست
روزه داران ماه نو بینند و ما ابروی دوست




هر کسی بی خویشتن جولان عشقی می‌کند
تا به چوگان که در خواهد فتادن گوی دوست




دشمنم را بد نمی‌خواهم که آن بدبخت را
این عقوبت بس که بیند دوست همزانوی دوست




هر کسی را دل به صحرایی و باغی می‌رود
هر کس از سویی به دررفتند و عاشق سوی دوست




کاش باری باغ و بستان را که تحسین می‌کنند
بلبلی بودی چو سعدی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Rikadow

hadi

ارشد بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
30/7/19
ارسالی‌ها
3,546
پسندها
17,873
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
سطح
34
 
  • #245
مرا خود با تو چیزی در میان هست
و گر نه روی زیبا در جهان هست




وجودی دارم از مهرت گدازان
وجودم رفت و مهرت همچنان هست




مبر ظن کز سرم سودای عشقت
رود تا بر زمینم استخوان هست




اگر پیشم نشینی دل نشانی
و گر غایب شوی در دل نشان هست




به گفتن راست ناید شرح حسنت
ولیکن گفت خواهم تا زبان هست




ندانم قامتست آن یا قیامت
که می‌گوید چنین سرو روان هست




توان گفتن به مه مانی ولی ماه
نپندارم چنین شیرین دهان هست




بجز پیشت نخواهم سر نهادن
اگر بالین نباشد آستان هست




برو سعدی که کوی وصل جانان
نه بازاریست کان جا قدر جان هست
 
امضا : hadi
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Rikadow

hadi

ارشد بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
30/7/19
ارسالی‌ها
3,546
پسندها
17,873
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
سطح
34
 
  • #246
بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست
بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست




روا بود که چنین بی‌حساب دل ببری
مکن که مظلمه خلق را جزایی هست




توانگران را عیبی نباشد ار وقتی
نظر کنند که در کوی ما گدایی هست




به کام دشمن و بیگانه رفت چندین روز
ز دوستان نشنیدم که آشنایی هست




کسی نماند که بر درد من نبخشاید
کسی نگفت که بیرون از این دوایی هست




هزار نوبت اگر خاطرم بشورانی
از این طرف که منم همچنان صفایی هست




به دود آتش ماخولیا دماغ بسوخت
هنوز جهل مصور که کیمیایی هست




به کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید
و گر به کام رسد همچنان رجایی هست




به جان دوست که در اعتقاد سعدی نیست
که در جهان به جز از کوی دوست جایی هست
 
امضا : hadi
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Rikadow

hadi

ارشد بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
30/7/19
ارسالی‌ها
3,546
پسندها
17,873
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
سطح
34
 
  • #247
هر چه در روی تو گویند به زیبایی هست
وان چه در چشم تو از شوخی و رعنایی هست




سروها دیدم در باغ و تأمل کردم
قامتی نیست که چون تو به دلارایی هست




ای که مانند تو بلبل به سخندانی نیست
نتوان گفت که طوطی به شکرخایی هست




نه تو را از من مسکین نه گل خندان را
خبر از مشغله بلبل سودایی هست




راست گفتی که فرج یابی اگر صبر کنی
صبر نیکست کسی را که توانایی هست




هرگز از دوست شنیدی که کسی بشکیبد
دوستی نیست در آن دل که شکیبایی هست




خبر از عشق نبودست و نباشد همه عمر
هر که او را خبر از شنعت و رسوایی هست




آن نه تنهاست که با یاد تو انسی دارد
تا نگویی که مرا طاقت تنهایی هست




همه را دیده به رویت نگرانست ولیک
همه کس را نتوان گفت که بینایی هست




گفته بودی همه زرقند و فریبند و فسوس
سعدی آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Rikadow

*SaHaR_18*

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
13/7/19
ارسالی‌ها
830
پسندها
4,967
امتیازها
23,673
مدال‌ها
20
سطح
12
 
  • #248
از هر چه می‌رود سخن دوست خوشترست

پیغام آشنا نفس روح پرورست

هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ای

من در میان جمع و دلم جای دیگرست

شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر

چون هست اگر چراغ نباشد منورست

ابنای روزگار به صحرا روند و باغ

صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبرست

جان می‌روم که در قدم اندازمش ز شوق

درمانده‌ام هنوز که نزلی محقرست

کاش آن به خشم رفته ما آشتی کنان

بازآمدی که دیده مشتاق بر درست

جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی

وین دم که می‌زنم ز غمت دود مجمرست

شب های بی توام شب گورست در خیال

ور بی تو بامداد کنم روز محشرست

گیسوت عنبرینه گردن تمام بود

معشوق خوبروی چه محتاج زیورست

سعدی خیال بیهده بستی امید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *SaHaR_18*
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] hadi

*SaHaR_18*

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
13/7/19
ارسالی‌ها
830
پسندها
4,967
امتیازها
23,673
مدال‌ها
20
سطح
12
 
  • #249
ما همه چشمیم و تو نور ای صنم

چشم بد از روی تو دور ای صنم

روی مپوشان که بهشتی بود

هر که ببیند چو تو حور ای صنم

حور خطا گفتم اگر خواندمت

ترک ادب رفت و قصور ای صنم

تا به کرم خرده نگیری که من

غایبم از ذوق حضور ای صنم

روی تو بر پشت زمین خلق را

موجب فتنه‌ست و فتور ای صنم

این همه دلبندی و خوبی تو را

موضع نازست و غرور ای صنم

سروبنی خاسته چون قامتت

تا ننشینیم صبور ای صنم

این همه طوفان به سرم می‌رود

از جگری همچو تنور ای صنم

سعدی از این چشمه حیوان که خورد

سیر نگردد به مرور ای صنم
 
امضا : *SaHaR_18*
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] hadi

*SaHaR_18*

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
13/7/19
ارسالی‌ها
830
پسندها
4,967
امتیازها
23,673
مدال‌ها
20
سطح
12
 
  • #250
آن که هلاک من همی‌خواهد و من سلامتش

هر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتش

میوه نمی‌دهد به کس باغ تفرجست و بس

جز به نظر نمی‌رسد سیب درخت قامتش

داروی دل نمی‌کنم کان که مریض عشق شد

هیچ دوا نیاورد باز به استقامتش

هر که فدا نمی‌کند دنیی و دین و مال و سر

گو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش

جنگ نمی‌کنم اگر دست به تیغ می‌برد

بلکه به خون مطالبت هم نکنم قیامتش

کاش که در قیامتش بار دگر بدیدمی

کان چه گناه او بود من بکشم غرامتش

هر که هوا گرفت و رفت از پی آرزوی دل

گوش مدار سعدیا بر خبر سلامتش
 
امضا : *SaHaR_18*
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] hadi

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا