شاعر‌پارسی اشعار فاطمه جمشیدی

[ASaLi_Nh8ay]

نفس مسیحایی


گر تو نهان کنی رخت کور کنم دودیده را
رخ بنما شانه زنم زلف به هم تنیده را

سرو بلند قامتم روی زمن نهان نکن
چون نفست زنده کند جان به لب رسیده را ​

 

[ASaLi_Nh8ay]

هوای دوست


ای دوست بیا دلم هوایت کرده
سودای نگاه با صفایت کرده
امشب دل من ز دوریت بارانیست
تنهایم وساز دل صدایت کرده ​

 

[ASaLi_Nh8ay]

هوای دوست


ای دوست بیا که جان کنم قربانت
بی تاب وتبم مرده دل از هجرانت
من بنده سرسپرده ی کوی توام
سرباز توام گوش کنم فرمانت​

 

[ASaLi_Nh8ay]

* دوبیتی *​

 

[ASaLi_Nh8ay]

آتش عشق


آتش عشقی به جان افروختی
تا قیامت استخوانم سوختی
سوختن در آتش عشقت خوش است
چون هزاران نکته ام آموختی​

 

[ASaLi_Nh8ay]

تو که باشی


چون تو باشی همه دنیا بخدا مال من است
انجم وارض وسماء درکف اقبال من است
عشق جاودان من این دل وجان مال تواست
ماه من دیدن رویت عیدو شوال من است​

 

[ASaLi_Nh8ay]

تک سوار


چه نکهتی به مشامم از آن دیار می آید
بر این دل زار وغمین قرار می آید

دلم به شوق وصالش ببین چه بی تاب است
صبا مژده بفرما که تکسوار می آید ​

 

[ASaLi_Nh8ay]

درد فراق


وای اگر آه و فغانم به ثریا نرسد
اشک دل خشک شود تا ته دنیا نرسد

ترسم آخر بدهم جان زفراق رخ یار
نکند آن نفس پاک مسیحا نرسد​

 

[ASaLi_Nh8ay]

سلام


سلام من به تو ای مونس جان
تورا بخشیده بر من لطف یزدان
مرا سیراب عشق خود نمودی
توخورشیدی تومهتابی تو باران​

 

[ASaLi_Nh8ay]

عید مبعث


امشب از غار حرا نور نبوت می رسد
عید مبعث آمده فخر رسالت می رسد
آیه های عشق وایمان بر محمد خوانده شد
مهر حق جاری شده چون بحر رحمت می رسد​