• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان منشور قدرت: سرزمین تاریان | ف.زینلی کاربر انجمن یک رمان

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,590
پسندها
14,058
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #21
***​
شاید همه بگن احساسات چیز عجیبیه ولی تا تجربه نکرده باشین نمی‌فهمین چی میگم، من الان وسط همین احساسات گیر کرده بودم ولی حس بزرگی در درونم منو به همراهی این زن که مامان صداش زده بودم مجبور می‌کرد حسی که می‌گفت این زن برای تو آرامش داره، همون حس مجبورم کرد که باهاش همراه بشم و باهم وارد باغی بشیم که در کلمه نفس‌گیر بود، درختای سروی که دور تا دور یاغ رو مثل سربازهای آماده یه خدمت گرفته بودن و جلوی اونا درختایی بود مثل درخت پرتغال ولی برگایی به رنگ سبز تیره داشتن و میوه هاشون به رنگ قرمز تیره بود انگار که به یه بسته خون نگاه کنی و جلوی اون درختا کنار راهی که به جلوی قصر می‌رسید گلایی به رنگ آبی، بنفش و نقره‌ای بود که می‌درخشیدن.
نگاهم به اون میوه های قرمز تیره بود، انگار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : پرینز نوچی

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,590
پسندها
14,058
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #22
دردی که تو وجودم بود باعث شد دستام رو روی زمین بکشم خاک و چمن روی زمین تو دستم جمع شده بود تا اینکه در به اوج خودش رسید و صدام رو با فریاد آزاد کردم:
- آخ.
چند لحظه که گذشت حس کردم درد کمتر شد برای همین از جام بلند شدم و ایستادم که حس کردم یه چیزی پشت سرم تکون میخوره نمی‌تونستم ببینمش ولی می‌دونستم هست.
با بشکن مامان به جلوم نگاه کردم که دیدم یه آینه بزرگ ظاهر کرده توی آینه دوتا بال مثل بال‌های عقاب پشت سرم بودن، اول با شوک نگاهشون کردم ولی بعد از چند لحظه خواستم بگیرمش که بال راستی جلو اومد و تونستم توی دست بگیرمش که خیلی نرم بود ولی بال‌ها به هفت رنگ بودن، سر بال‌ها سفید بود بعد یه تیکه قرمز بود بعد آبی بعد سبز بعد نقره‌ای بعد طلایی و در آخر مشکی بود، بال وقتی کامل باز شد مثل یه عقاب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا