این پست بهطور ویژه مطالعه شود-
دو هفته خوبی نبود
در واقع دو هفته افتضاحی بود
همین الان که دارم مینویسم چشمام از شدت داغی داره ذوب میشه
سرم مثل یک بادکنک که یک نفس تا ترکیدن فاصله داره پره و درد میکنه
و نقطه به نقطه بدنم گوشت و استخوان جوری درد میکنه که انگار تازه از چرخ گوشت در اومدم
پروژهی لعنتی که تا فردا شب وقت دارم رو هنوز تموم نکردم
درسام که به خاطر پروژه نخوندم روی هم جمع شده
همه چیز زندگیم بهم ریخته و آری...
ولی چرا دارم میگم؟
که فردا، ماه بعد و از همه مهمتر آخر پاییز
اگه زنده بودم اینو بخونم
که بازم با این حال داغونم
تونستم
ادامه دادم
و موفق شدم..
حالا که داری اینو برای اولین بار بعد از...