• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان نیرنگ سیاه | مری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع merry
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 41
  • بازدیدها 3,089
  • کاربران تگ شده هیچ

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,337
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #41
متیو آهان آرامی گفت و بعد حرفش را حتی آرام‌تر از آن تایید کرد. وقتی ویلیام جمله‌ی بعدش را گفت، متیو دلش می‌خواست همین الآن با دستان خودش او را به انتهای گودال هدایت کند. متیو تمام حواسش به آشفتگی دوباره‌ی مگی بود و وای که این پسر چقدر حرف میزد!
- معلومه یه عنوان یه دوست‌پسر ترکوندیا! ببین چیکار کردی دختر بیچاره داره خون گریه می‌کنه.
متیو ترجیح داد فعلا با این انسان کم‌عقل دهان به دهان نشود. حالا رسیدگی به اوضاع مگی مهم‌تر بود. بدون این‌که حتی لبخند کوچکی به ویلیام خندان بزند، گره‌ ابروهایش را کور کرد و با جدیت گفت:
- چند دقیقه همین‌جا بمون. برمیگردم.
بعد حتی صبر نکرد ببیند او برای خودش چه بلغور می‌کند. به سمت مگی گام برداشت که کنار درختی دستی با برگ‌های نارنجی پناه گرفته بود و مثل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,337
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #42
متیو چند دقیقه همان‌جا نشست و در سکوت فقط به اشک ریختن بی‌صدای او خیره ماند. تماشا کرد که چگونه اشک‌های سیاه مگی پیراهن ضخیم سپیدش را به رنگ خویش درمی‌آوردند؛ درست مثل قلبش که با نفس‌های مسموم جیسون سیاه و تاریک شده بود. احوال مگی به زندانی‌ای می‌مانست که در عشق زندان‌بان شکنجه‌گرش می‌سوخت؛ منطقش می‌گفت باید از زندان بگریزد، اما کلید رهایی قلبش در دستان آن زندان‌بان دیوانه بود.
به دست یخ‌زده‌ی مگی فشار ملایمی وارد کرد. مگی سر از زانویش برداشت و به چشمان سبز متیو خیره شد که این‌بار هیچ‌گونه ریا و تظاهری در آن‌ها به چشم نمی‌خورد.
- اشکال نداره مگی. می‌دونم هنوز آماده نیستی ازش دل بکنی. من هرچقدر لازم باشه صبر می‌کنم.
با دست دیگرش موهای سیاه مگی را نوازش کرد و با تاکید تکرار کرد:
- هرچقدر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : merry

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا