- تاریخ ثبتنام
- 14/12/19
- ارسالیها
- 1,220
- پسندها
- 34,337
- امتیازها
- 60,573
- مدالها
- 22
- سن
- 21
سطح
33
- نویسنده موضوع
- #41
متیو آهان آرامی گفت و بعد حرفش را حتی آرامتر از آن تایید کرد. وقتی ویلیام جملهی بعدش را گفت، متیو دلش میخواست همین الآن با دستان خودش او را به انتهای گودال هدایت کند. متیو تمام حواسش به آشفتگی دوبارهی مگی بود و وای که این پسر چقدر حرف میزد!
- معلومه یه عنوان یه دوستپسر ترکوندیا! ببین چیکار کردی دختر بیچاره داره خون گریه میکنه.
متیو ترجیح داد فعلا با این انسان کمعقل دهان به دهان نشود. حالا رسیدگی به اوضاع مگی مهمتر بود. بدون اینکه حتی لبخند کوچکی به ویلیام خندان بزند، گره ابروهایش را کور کرد و با جدیت گفت:
- چند دقیقه همینجا بمون. برمیگردم.
بعد حتی صبر نکرد ببیند او برای خودش چه بلغور میکند. به سمت مگی گام برداشت که کنار درختی دستی با برگهای نارنجی پناه گرفته بود و مثل...
- معلومه یه عنوان یه دوستپسر ترکوندیا! ببین چیکار کردی دختر بیچاره داره خون گریه میکنه.
متیو ترجیح داد فعلا با این انسان کمعقل دهان به دهان نشود. حالا رسیدگی به اوضاع مگی مهمتر بود. بدون اینکه حتی لبخند کوچکی به ویلیام خندان بزند، گره ابروهایش را کور کرد و با جدیت گفت:
- چند دقیقه همینجا بمون. برمیگردم.
بعد حتی صبر نکرد ببیند او برای خودش چه بلغور میکند. به سمت مگی گام برداشت که کنار درختی دستی با برگهای نارنجی پناه گرفته بود و مثل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش