• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان سایه‌های ابری | صحرا آصلانیان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع sahra_aaslaniyan
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 231
  • بازدیدها 8,444
  • کاربران تگ شده هیچ

نظر زیباتون درمورد سایه های ابری؟

  • به شدت بد!

    رای 0 0.0%
  • بد!

    رای 0 0.0%
  • قابل قبول!

    رای 0 0.0%
  • خوب!

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    11

sahra_aaslaniyan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
288
پسندها
4,877
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #231
خیره نگاهم کرد و جوری که انگار به خودش اومده باشه، قدمی به سمت میزم برداشت و با لحن ملایم‌تری شروع به صحبت کرد:
- داداش تو می‌خوای چیکار کنی؟حتی اگه آهو همون دنیز باشه، اینکه همچین دروغی بهش بگی اصلا درست نیست... .
مکثی کرد و کلافه دستی لای موهاش کشید، با صدایی خسته لب زد:
- این ببر مازندران اگه حافظش برگرده و بفهمه بهش دروغ گفتیم، فاتحه هممون خونده‌س مرد... .
چشم درشت کرد و با انگشت اشاره به خودش و آرمان و من اشاره کرد، با تاکید ادامه داد:
- هممون!
لبخندی به واکنش‌های ترسیده و عصبی آرمین زدم. برام جالب بود که آهو حتی بیشتر از پدرش شاهرخ، اقتدار و هیبت داشت.
نفس عمیقی کشیدم و دست‌هام رو پشت سرم به هم قلاب کردم، سرم رو بهشون تکیه دادم و با خستگی به آرمین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sahra_aaslaniyan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
288
پسندها
4,877
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #232
با آرامش وارد اتاق شدم و در رو پشت سرم بستم.
ابروهاش با بسته شدن در کمی توی هم رفت. مستقیم به چشم‌هام نگاه کرد و با صدای گرفته‌ای لب زد:
- شاید از نظر تو من همسرت باشم؛ اما این کارت درمقابل منی که هیچ‌چیزی بخاطر نمیارم گستاخیه!
لبخند کوتاهی زدم و دوباره به‌سمت در اتاق چرخیدم، در رو نیمه باز رها کردم و به‌سمت اون که گوشه تخت نشسته بود رفتم. با کمی فاصله از تخت ایستادم و با ملایمت پرسیدم:
- حالت چطوره؟
برای چند لحظه بیحرکت نگاهم کرد، نفس عمیقی کشید و کوتاه جواب داد:
- خوبم.
خواستم ادامه بدم که دهن باز کرد و مشکوک پرسید:
- اسمت چیه و چند سالته؟
خنده‌ی آرومی کردم که سرش رو به سمت چپ کج کرد و خشک لب زد:
- سوال خنده داری پرسیدم؟
با آگاهی که از خلق و خوی اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا