• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان میراثی از عشق | شمیم حسینی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Shamim1376
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 24
  • بازدیدها 223
  • کاربران تگ شده هیچ

Shamim1376

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/9/20
ارسالی‌ها
157
پسندها
906
امتیازها
4,963
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
تعلق نداشت به جز این یه تیکه گوشت بی صاحب که انگار تصمیم داشت از سینه ام خارج شود با همان حالت سر و خشمگین لیوان شربت رو به دستم داد و با چنگ زدن کتش از ما فاصله گرفت و به داخل تالار رفت خط و نشان تو نگاهش رو دیدم اگر ساحل پیشین بودم به دنبالش می دویدم و برای آشتی باهاش پیش قدم می شدم تا از دلش در بیاد اما حالا با ظاهری بی تفاوت نشستم و رفتنش رو تماشا کردم انگار که به تماشای رفتنش عادت کرده بودم سهند گفت
-بهتره ما هم بریم تو سرد شده سرما می خورد
سری به تایید تکون دادم و با سر کشیدن شربتم از جام بلند شدم کنار هم تا دم در تالار قدم زدیم قبل از ورود سهند گفت
-میگم ساحل
نگاهش کردم
-بله
-لطفا از من جدا نشو آخه می دونی گفتم که این دختره اسمش چی بود...
جواب دادم
- سمانه
-آهان آره سمانه به من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Shamim1376

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/9/20
ارسالی‌ها
157
پسندها
906
امتیازها
4,963
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
و با یه چرخش رقص تموم شد صدای تشویق خلسه رو از بین برد و من از زندان دستاش آزاد شدم و نفس یه ریه هام برگشت انگار که ساعت ها در خلا بودم و اکسیژن کم بود دست محکم و امن سینا مچم رو اسیر کرد یه دونه برادرم غمخوار و رازدارم تنها کسی که همه چیز رو می دونست همه جزئیات رو شانه به شانه ام ایستاد و با خشم آشکار اما کنترل شده صداش خطاب به ماهان گفت
- خیلی لطف کردی که از اون سر دنیا برای عروسی من اومدی پسر دایی از خودت پذیرایی کن اما فاصله ات رو با ساحل حفظ کن
وبی توجه به اویی که خیره به ما بود و من رو همراه خودش از جایگاه رقص خارج کرد حالم گفتنی نبود این حجم از تناقض احساسات در وجودم داشت من رو می کشت
دستم رو آزاد کردم و بی توجه به سینا پشت میز کنار ستاره جا گرفتم تا نشستم خواست چیزی بگه که شروین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Shamim1376

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/9/20
ارسالی‌ها
157
پسندها
906
امتیازها
4,963
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
با صدای خشک و جدی ماهان همون لبخند نصف و نیمه ام هم پر کشید
-ساحل باقالی پلو دوست نداره
نگاهم رو بهش دوختم بس بود هر چی ضعف نشون دادم کافی بود به او باختن قاشق رو از کنار باقالی پلو برداشتم
- نه دوست دارم همین خوبه
قاشق پر رو به سمت دهانم بردم ماهان پر از بهت و خشم گفت
-از کی تا حالا؟
پاسخ درست سوالش همیشه بود من همیشه این غذا رو دوست داشتم اما عادت کرده بودم هر چه او دوست ندارد رو دوست نداشته باشم اما با خونسردی ظاهری لقمه ام رو جویدم و قورت دادم و سرد جواب دادم
- شما خیلی وقته نبودی پسردایی خبر نداری خیلی چیزا عوض شده
اصلا نمی دانم جرئت این گونه حرف زدن با او از کجا می آمد با خشم بلند شد و با قدم های پر حرص دور شد سهند پرسید
- اگر دوست نداری یه چیز دیگه برات بیارم
لبخند زدم
-نه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Shamim1376

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/9/20
ارسالی‌ها
157
پسندها
906
امتیازها
4,963
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
-بابت همه کمک هات خیلی ممنون
یه پام رو بیرون گذاشتم
-ساحل
دوباره برگشتم سر جام
-بله
نگاهش به رو به رو بود
-من نپرسیدم امشب چه خبر بود و چی شد و نمی پرسم ولی اگر دلت خواست حرف بزنی یا کمک خواستی یا هر چیز دیگه حواست باشه من هستم
همون طور که نگاهم جلو بود گفتم
-ممنونم
و پیاده شدم مامان و بابا خواب بودن از پنجره دیدم که هنوز ماشین سهند جلوی دره صدای پیامک گوشیم که رو پا تختی ام بود اومد
برداشتم ابروهام بالا رفت ۳۰ پیام از یه شماره و یه پیام از شماره دیگه که الان رسیده بود بازش کردم
(خوب بخوابی ساحل خانوم امیدوارم خواب گودزیلا ببینی
از طرف دیوونه گاو بی شعور پرروی بی ملاحظه)
به پیامش خندیدم واقعا دیوونه بود تایپ کردم
(شب تو هم بخیر خواب سمانه رو ببینی دیوونه گاو بی شعور پرروی با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Shamim1376

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/9/20
ارسالی‌ها
157
پسندها
906
امتیازها
4,963
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
ناهار رو با کلی بگو بخند خوردیم و دوباره تو ماشین نشستیم و راه افتادیم و من دوباره غرق گذشته شدم
فردای روز عروسی با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم مامانم بود
-جانم مامان
-سلام دخترم جونت سلامت خستگیت در رفت
کش و قوسی اومدم و با دیدن ساعت که عقربه هاش رو دوازده بود جواب دادم
- آره عالیم الان
-خوب خدا رو شکر برو ناهارت رو گرم کن بخور بعد زحمت بکش سهم قربونی داییت رو با یه تیکه کیک که براشون گذاشتم تو یخچال ببر براشون مال خاله ات رو صبح بردم اما مال محمد رو وقت نکردم ببرم بی زحمت ببر براشون
آه از نهادم بلند شد همینم مونده بود برم دم در خونشون نفس عمیقی کشیدم و خواستم اعتراض کنم که صدای بلندگوی بیمارستان پیچید و مامان رو پیج کرد
(دکتر ملیحه توانا به بخش اطفال دکتر.....)
مامان با عجله گفت
-من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Shamim1376

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/9/20
ارسالی‌ها
157
پسندها
906
امتیازها
4,963
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
- من هیچ... دقت کن هیچ دلیلی نمی بینم که بخوام برای شما توضیح بدم با می خندم با کی می رقصم با کی شام می خورم با کی میام با کی میرم پسردایی
و بدون توجه به نگاه ماتش به سمت ماشین رفتم دستم رو دستگیره نشست و برگشتم سمتش
-راستی تو در زندگی من جایی نداری که بخوام حسادتت رو تحریک کنم
و تو ماشین نشستم سهند سمت ماشین اومد که ماهان بهش گفت
-آقا پسر نگاه نکن الان با تو میره و میاد اون اول و آخرش مال منه تو فقط وسیله ای یه وسیله برای این که از من انتقام بگیره
سهند پوزخند با اعتماد به نفسی زد
-مهم نیست تو نگران من نباش به خودت فکر کن که چه کار کردی که لایق همچین انتقامی هستی
بعد هم سوار ماشین شد و پاش رو گاز گذاشت و با سرعت زیاد حرکت کرد و ماهان مبهوت رو پشت سر جا گذاشت نگاهم به دست های سهند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Shamim1376

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/9/20
ارسالی‌ها
157
پسندها
906
امتیازها
4,963
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
-ببین ساحل من هنوزم از تو توضیح نمی خوام حرف های اون پسره هم برام مهم نیست تو مجبور نیستی هیچی رو برام توضیح بدی اصلا می تونیم طوری رفتار کنیم که اتفاقی نیفتاده اما اگر خودت دوست داری حرف بزنی من با تموم وجود گوش میدم اگر هم اون لحظه عصبانی بودم از تو نبود از اون بود که این طور سرت داد زد و آبرو ریزی راه انداخت ازت خواستم چیزی نگی تا عصبانیتم رو یه وقت سر تو خالی نکنم و دلخورت نکنم همین
امروز علاوه بر ملاحظه به شعورش هم پی بردم اما واقعا شاید وقتش بود با یکی حرف بزنم برای یکی تعریف کنم پس شروع کردم
-ماهان پسر دایی محمدمه از وقتی یادم میاد دوستش داشتم حتی نمی دونم از کی شروع شد چهارده سالگی پونزده سالگیم شاید هم شونزده ساله بودم فقط می دونم یهو به خودم اومدم دیدم عاشقشم و تو همه علایقم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Shamim1376

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/9/20
ارسالی‌ها
157
پسندها
906
امتیازها
4,963
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
-اسمش لوسیه هم اتاقیه ماهانه و دو ماهه ازدواج کردن
با کلی ذوق و شوق از عروس خارجیش حرف می زد اما من دیگه نمی شنیدم فقط صدای زندایی تو گوشم می پیچید نه تنها ترکم کرده بود نه تنها بهم نگفته بود که با اون هم اتاقه اون حتی من رو لایق خداحافظی هم ندونست همون شب یه پیام صوتی ازش اومد گفته بود
- ساحل جانم ببخش من رو شاید مرگ ماهرخ بهانه ای بود تا مدتی از هم دور بشیم دور بشیم تا بفهمم که اونچه عشق خطابش کردیم عشق نبوده فقط یه وابستگی ساده بوده خوشحالم که حالا قبل از اون که بریم زیر یه سقف و از هم متنفر بشیم فهمیدم که حقیقت چیست من با دیدن لوسی عشق رو پیدا کردم با زندگی کردن با او پی بردم که اون بهترین زن برای من هست امیدوارم خوشبخت باشی دختر عمه
این پیام برای من حکم اعدام بود اما نه یه اعدام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Shamim1376

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/9/20
ارسالی‌ها
157
پسندها
906
امتیازها
4,963
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
طوری رفتار می کرد انگار اون نبوده که دو سال زیر گوشم حرف عاشقانه زده اون نبوده که از رویاهاش گفته تو ذهنم یه کاخ آرزو ساخته و یه شبه ویرانش کرده سینا نگران بود که دوباره شوکه بشم که حالم بد بشه اما این ضربه کاری تر از این حرفا بود تموم روز به بهانه های مختلف صدام می کرد ازم می خواست که برای همسر باردارش آب بیارم بالش بیارم مراقبش باشم و بی حرف همه رو انجام میدادم عصر تو آشپزخونه ظرف می شستم و سینا داشت کمکم می کرد و باهام حرف می زد در واقع دعوام می کرد که چرا به هر ساز ماهان می رقصم که ماهان اومد تو آشپزخونه خیلی بی تفاوت گفت
-ساحل جان میشه یه چایی بریزی برای لوسی ببرم
همین جمله شد ضربه آخر افتادم کف رینگ نشستم رو صندلی اما به خودم اومدم من داشتم چی کار می کردم از پشت میز آشپرخونه بلند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Shamim1376

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/9/20
ارسالی‌ها
157
پسندها
906
امتیازها
4,963
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
-ساحل....ساحل جان
با صداش به زمان حال برگشتم
-جانم ببخشید
-کجا بودی تو؟
لبخند زدم
-به اتفاقاتی که افتاد فکر می کردم انقدر سریع اتفاق افتاد که فرصت تحلیل کردنشون رو نداشتم
سری تکون داد و مثل بچه ها گفت
-خوب من حوصله ام سر رفته
خندیدم
-خوب بگو من برات چی کار کنم ؟
یکم فکر کرد
-نمی دونم همش ساکتی این طوری حداقل بلند فکر کن تا منم حوصله ام سر نره تازه شاید این طوری یه چیزایی گفتی که من تا حالا نمی دونستم
بلندتر خندیدم
-آخه چی می تونه باشه که تو ندونی؟
شونه بالا انداخت
-نمی دونم حالا تو بگو
-میشه بفرمایید چطوری بلند فکر کنم
نگاهش رو سمت من گردوند
-کاری نداره که فکر کن یه داستانه و برام تعریف کن فقط جاهای هیجانیش رو بگو وگرنه خوابم می گیره و آخر داستانمون تراژدی میشه
با خنده گفتم
-بله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا