• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان میراثی از عشق | شمیم حسینی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Shamim1376
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 24
  • بازدیدها 223
  • کاربران تگ شده هیچ

Shamim1376

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/9/20
ارسالی‌ها
157
پسندها
906
امتیازها
4,963
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
اونوقت الان اومدی از غیرت حرف می زنی یادت میاد حرفات رو هوم من خوب یادمه خوب خوب یادمه می دونی چرا چون هزار بار گوش کردمشون هزار بار (ساحل جانم ببخش من رو شاید مرگ ماهرخ بهانه ای بود تا مدتی از هم دور بشیم دور بشیم تا بفهمم که اونچه عشق خطابش کردیم عشق نبوده فقط یه وابستگی ساده بوده خوشحالم که حالا قبل از اون که بریم زیر یه سقف و از هم متنفر بشیم فهمیدم که حقیقت چیست من با دیدن لوسی عشق رو پیدا کردم با زندگی کردن با او پی بردم که اون بهترین زن برای من هست امیدوارم خوشبخت باشی دختر عمه)
مبهوت نگاهم می کرد روبه روش ایستادم
-همین ها بود دیگه نه ؟می بینی خوب حفظ کردم چون تو این دوسال هزار بار گوشش کردم و هر هزار بار
با انگشت اشاره ضربه زدم به سینه اش
-هر هزار بار یه سوال پرسیدم از خودم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Shamim1376

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/9/20
ارسالی‌ها
157
پسندها
906
امتیازها
4,963
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
عکس هامون رو در آوردم
-اینا رو یادت میاد با همون دوربینی که تو تولد هفده سالگیم گرفتی گفتی خاطره هامون رو ثبت می کنه که هیچوقت فراموشش نکنیم اینا خاطره نبودن عذاب من بودن
پرت کردم عکس ها رو تو صورتش و پخش شدن دورمون عکس هامون تو تولد مسافرت های خانوادگی تفریح رفتنامون کافه رفتنامون دوربین رو بیرون آوردم و پرت کردم تو دیوار هزار تیکه شد جعبه گردنبند کوچکم رو در آوردم گردنبند قلب کوچک طلایی که پشتش ساحلِ ماهان حک شده بود
-این رو چی این رو یادته گفتی هیچ وقت درش نیارم عیدی داده بودی گفتی تا این گردنمه به عشقمون شک نکنم این گردنم بود وقتی پیامت رسید وقتی عکستون رو زندایی نشونم داد
پرتش کردم به طرفی کیسه داروها رو بیرون آوردم
- می بینی اینا نتیجه رفتنت بود این یکی جای دستات این یکی جای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Shamim1376

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/9/20
ارسالی‌ها
157
پسندها
906
امتیازها
4,963
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
با ترمز ماشین ساکت شدم پمپ بنزین بودیم
-داستان و همین جا نگه دار تا بیام جلو نری ها
لبخندی به روش زدم
-چشم حتما
از ماشین پیاده شد از پشت شیشه نگاهش می کردم بابت خوشبختی امروزمون هزار بار شکر می گفتم کم بود واقعا راسته که بعد از هر سختی آسونی هست آرامش امروزم این ثبات و این همه عشق همه حاصل اون همه صبر و عذاب گذشته است اومد تو ماشین نشست
-به چی نگاه می کنی
-به تو
-خانوم این مال صاحب داره ها
-بله که داره چشم هر کسی رو هم که بهش چشم داشته در میارم
خندید
-دیوونه همین حسود بودنتم
خندیدم راه افتادیم
-خوب داشتی می گفتی کجا بودیم؟
دوباره غرق روزهایی که گذشت شدم چقدر دور به نظر میومدن اما در حقیقت نزدیک بودن
- یه ساعت از رفتن ماهان می گذشت و من تو اتاقم بودم دایی و زن دایی خاله و شوهر خاله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Shamim1376

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/9/20
ارسالی‌ها
157
پسندها
906
امتیازها
4,963
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
اما شروع کردم
- من تا یادم میاد به ماهان علاقه داشتم اصلا یادم نمیاد کی بود یه موقعی فهمیدم که همه علایقم افکارم و تصمیم های زندگیم رو بر اساس خواسته و علایق ماهان میگیرم شش سال پیش همون موقع که تو دریا داشتم غرق می شدم ماهان گفت که حال من رو داره اما قرار شد تا دانشگاه رفتنم به کسی چیزی نگیم فقط سینا و ستاره خبر داشتن
دایی گفت خوب چرا بعدش چیزی نگفتید
-وقتی ماهان تصمیم گرفت بره فرانسه به من گفت قرار شد زبان یاد بگیریم وقتی ماهان پذیرش گرفت بهتون بگیم که تصادف ماهرخ اتفاق افتاد و همه چیز خراب شد ماهان گفت میره و بعد از سال ماهرخ برمی گرده تا به شما بگه و با هم بریم تا چند ماه بعد از رفتنش هم با هم در ارتباط بودیم روزی یه بار با هم حرف می زدیم اما بعدش یه دفعه غیب شد و بقیش هم که می...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Shamim1376

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/9/20
ارسالی‌ها
157
پسندها
906
امتیازها
4,963
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
-ساحل من بهت دروغ نگفتم دوستت داشتم خیلی قبل تر از این که به زبون بیارم عاشقت شدم اما نگفتم نگفتم چون تو بچه بودی چون سینا رفیقم بود فکر می کردم اگر بهت بگم به سینا خ**یا*نت کردم ماهرخ می دونست از اول می دونست آخه سنگ صبورم بود گوش شنوا برای درد دلام بود براش می گفتم از تو کارات ٫حسم و اون همیشه گوش می کرد اما همیشه ازم می خواست تا بهت بگم می گفت اگر نگم یه روز به خودم میام می بینم حسرتش مونده تا اون روز که تو دریا زیر پات خالی شد وقتی بیرون آوردمت و دیدم نفس نمی کشی نفسم برید همش چند لحظه بود اما همون ضربه کافی بود تا بفهمم من حتی یه لحظه هم نمی تونم دنیام رو بدون تو تصور کنم
قطره اشکی بی اجازه از چشمم چکید
-اون شب وقتی همه خوابیدن ماهرخ بهم گفت «همین رو می گفتم می بینی دنیا از ما اجازه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا