شاعر‌پارسی اشعار نظامی گنجوی | لیلی و مجنون

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
بخش ۱ - به نام ایزد بخشاینده


ای نام تو بهترین سرآغاز
بی‌نام تو نامه کی کنم باز
ای یاد تو مونس روانم
جز نام تو نیست بر زبانم
ای کار گشای هر چه هستند
نام تو کلید هر چه بستند
ای هیچ خطی نگشته ز اول
بی‌حجت نام تو مسجل
ای هست کن اساس هستی
کوته ز درت دراز دستی
ای خطبه تو تبارک الله
فیض تو همیشه بارک الله
ای هفت عروس نه عماری
بر درگه تو به پرده داری
ای هست نه بر طریق چونی
دانای برونی و درونی
ای هرچه رمیده وارمیده
در کن فیکون تو آفریده
ای واهب عقل و باعث جان
با حکم تو هست و نیست یکسان
ای محرم عالم تحیر
عالم ز تو هم تهی و هم پر
ای تو به صفات خویش موصوف
ای نهی تو منکر امر معروف
ای امر تو را نفاذ مطلق
وز امر تو کائنات...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
بخش ۲ - نعت پیغمبر اکرم (ص)

ای شاه سوار ملک هستی
سلطان خرد به چیره دستی
ای ختم پیمبران مرسل
حلوای پسین و ملح اول
نوباوه باغ اولین صلب
لشکرکش عهد آخرین تلب
ای حاکم کشور کفایت
فرمانده فتوی ولایت
هرک آرد با تو خودپرستی
شمشیر ادب خورد دو دستی
ای بر سر سدره گشته راهت
وی منظر عرش پایگاهت
ای خاک تو توتیای بینش
روشن بتو چشم آفرینش
شمعی که نه از تو نور گیرد
از باد بروت خود بمیرد
ای قائل افصح القبایل
یک زخمی اوضح الدلایل
دارنده حجت الهی
داننده راز صبحگاهی
ای سید بارگاه کونین
نسابه شهر قاب قوسین
رفته ز ولای عرش والا
هفتاد هزار پرده بالا
ای صدر نشین عقل و جان هم
محراب زمین و آسمان هم
گشته زمی آسمان ز دینت
نی‌نی شده آسمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
بخش ۳ - برهان قاطع در حدوث آفرینش

در نوبت بار عام دادن
باید همه شهر جام دادن
فیاضه ابر جود گشتن
ریحان همه وجود گشتن
باریدن بی‌دریغ چون مل
خندیدن بی‌نقاب چون گل
هرجای چو آفتاب راندن
در راه ببدره زر فشاندن
دادن همه را به بخشش عام
وامی و حلال کردن آن وام
پرسیدن هر که در جهان هست
کز فاقه روزگار چون رست
گفتن سخنی که کار بندد
زان قطره چو غنچه باز خندد
من کین شکرم در آستین است
ریزم که حریف نازنین است
بر جمله جهان فشانم این نوش
فرزند عزیز خود کند گوش
من بر همه تن شوم غذاساز
خود قسم جگر بدو رسد باز
ای ناظر نقش آفرینش
بر دار خلل ز راه بینش
در راه تو هر کرا وجودیست
مشغول پرستش و سجودیست
بر طبل تهی مزن جرس را
بیکار مدان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
بخش ۴ - سبب نظم کتاب

روزی به مبارکی و شادی
بودم به نشاط کیقبادی
ابروی هلالیم گشاده
دیوان نظامیم نهاده
آیینه بخت پیش رویم
اقبال به شانه کرده مویم
صبح از گل سرخ دسته بسته
روزم به نفس شده خجسته
پروانه دل چراغ بر دست
من بلبل باغ و باغ سرمست
بر اوج سخن علم کشیده
در درج هنر قلم کشیده
منقار قلم به لعل سفتن
دراج زبان به نکته گفتن
در خاطرم اینکه وقت کار است
کاقبال رفیق و بخت یار است
تا کی نفس تهی گزینم
وز شغل جهان تهی نشینم
دوران که نشاط فربهی کرد
پهلو ز تهی روان تهی کرد
سگ را که تهی بود تهی گاه
نانی نرسد تهی در این راه
برساز جهان نوا توان ساخت
کانراست جهان که با جهان ساخت
گردن به هوا کسی فرازد
کو با همه چون هوا بسازد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
بخش ۵ - در مدح شروانشاه اختسان بن منوچهر

سر خیل سپاه تاجداران
سر جمله جمله شهریاران
خاقان جهان ملک معظم
مطلق ملک الملوک عالم
دارنده تخت پادشاهی
دارای سپیدی و سیاهی
صاحب جهت جلال و تمکین
یعنی که جلال دولت و دین
تاج ملکان ابوالمظفر
زیبنده ملک هفت کشور
شروانشه آفتاب سایه
کیخسرو کیقباد پایه
شاه سخن اختسان که نامش
مهریست که مهر شد غلامش
سلطان به ترک چتر گفته
پیدا نه خلیفه نهفته
بهرام نژاد و مشتری چهر
در صدف ملک منوچهر
زین طایفه تا به دور اول
شاهیش به نسل دل مسلسل
نطفه‌اش که رسیده گاه بر گاه
تا آدم هست شاه بر شاه
در ملک جهان که باد تا دیر
کوته قلم و دراز شمشیر
اورنگ نشین ملک بی‌نقل
فرمانده بی‌نقیصه چون عقل
گردنکش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
بخش ۶ - خطاب زمین بوس

ای عالم جان و جان عالم
دلخوش کن آدمی و آدم
تاج تو ورای تاج خورشید
تخت تو فزون ز تخت جمشید
آبادی عالم از تمامیت
و آزدی مردم از غلامیت
مولا شده جمله ممالک
توقیع ترا به (صح ذلک)
هم ملک جهان به تو مکرم
هم حکم جهان به تو مسلم
هم خطبه تو طراز اسلام
هم سکه تو خلیفه احرام
گر خطبه تو دمند بر خاک
زر خیزد از او به جای خاشاک
ور سکه تو زنند بر سنگ
کس در نزند به سیم و زر چنگ
راضی شده از بزرگواریت
دولت به یتاق نیزه داریت
میرآخوری تو چرخ را کار
کاه و جو ازان کشد در انبار
آنچه از جو و کاه او نشانست
چو خوشه و کاه کهکشانست
بردی ز هوا لطیف خوئی
وز باد صبا عبیر بوئی
فیض تو که چشمه حیاتست
روزی ده اصل امهاتست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
بخش ۷ - سپردن فرزند خویش به فرزند شروانشاه

چون گوهر سرخ صبحگاهی
بنمود سپیدی از سیاهی
آن گوهر کان گشاده من
پشت من و پشت زاده من
گوهر به کلاه کان برافشاند
وز گوهر کان شه سخن راند
کاین بیکس را به عقد و پیوند
درکش به پناه آن خداوند
بسپار مرا به عهدش امروز
کو نو قلم است و من نوآموز
تا چون کرمش کمال گیرد
اندرز ترا به فال گیرد
کان تخت نشین که اوج سایست
خرد است ولی بزرگ رایست
سیاره آسمان ملک است
جسم ملک است و جان ملک است
آن یوسف هفت بزم و نه مهد
هم والی عهد و هم ولیعهد
نومجلس و نو نشاط و نومهر
در صدف ملک منوچهر
فخر دو جهان به سر بلندی
مغز ملکان به هوش‌مندی
میراث‌ستان ماه و خورشید
منصوبه گشای بیم و امید
نور بصر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
بخش ۸ - در شکایت حسودان و منکران

بر جوش دلا که وقت جوش است
گویای جهان چرا خموش است
میدان سخن مراست امروز
به زین سخنی کجاست امروز
اجری خور دسترنج خویشم
گر محتشمم ز گنج خویشم
زین سحر سحرگهی که رانم
مجموعه هفت سبع خوانم
سحری که چنین حلال باشد
منکر شدنش وبال باشد
در سحر سخن چنان تمامم
کایینه غیب گشت نامم
شمشیر زبانم از فصیحی
دارد سر معجز مسیحی
نطقم اثر آنچنان نماید
کز جذر اصم زبان گشاید
حرفم ز تبش چنان فروزد
کانگشت بر او نهی بسوزد
شعر آب ز جویبار من یافت
آوازه به روزگار من یافت
این بی‌نمکان که نان خورانند
در سایه من جهان خورانند
افکندن صید کار شیر است
روبه ز شکار شیر سیر است
از خوردن من به کام و حلقی
آن به که ز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
بخش ۹ - در نصیحت فرزند خود محمد نظامی

ای چارده ساله قرة‌العین
بالغ نظر علوم کونین
آن روز که هفت ساله بودی
چون گل به چمن حواله بودی
و اکنون که به چارده رسیدی
چون سرو بر اوج سرکشیدی
غافل منشین نه وقت بازیست
وقت هنر است و سرفرازیست
دانش طلب و بزرگی آموز
تا به نگرند روزت از روز
نام و نسبت به خردسالی است
نسل از شجر بزرگ خالی است
جایی که بزرگ بایدت بود
فرزندی من ندارت سود
چون شیر به خود سپه‌شکن باش
فرزند خصال خویشتن باش
دولت‌طلبی سبب نگه‌دار
با خلق خدا ادب نگه‌دار
آنجا که فسانه‌ای سکالی
از ترس خدا مباش خالی
وان شغل طلب ز روی حالت
کز کرده نباشدت خجالت
گر دل دهی ای پسر بدین پند
از پند پدر شوی برومند
گرچه سر سروریت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
بخش ۱۰ - یاد کردن بعضی از گذشتگان خویش

ساقی به کجا که می‌پرستم
تا ساغر می دهد به دستم
آن می که چو اشک من زلالست
در مذهب عاشقان حلالست
در می به امید آن زنم چنگ
تا باز گشاید این دل تنگ
شیریست نشسته بر گذرگاه
خواهم که ز شیر گم کنم راه
زین پیش نشاطی آزمودم
امروز نه آنکسم که بودم
این نیز چو بگذرد ز دستم
عاجزتر از این شوم که هستم
ساقی به من آور آن می لعل
کافکند سخن در آتشم نعل
آن می که گره‌گشای کارست
با روح چو روح سازگارست
گر شد پدرم به سنت جد
یوسف پسر زکی موید
با دور به داوری چه کوشم
دورست نه جور چون خروشم
چون در پدران رفته دیدم
عرق پدری ز دل بریدم
تا هرچه رسر ز نیش آن نوش
دارم به فریضه تن فراموش
ساقی منشین به من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niloo.j

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا