• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان دهلیز قلم | کار گروهی کاربران انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع *Adonis*
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 61
  • بازدیدها 4,880
  • کاربران تگ شده هیچ

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,695
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
فصل اول: مقدمه تاریکی؛ گمشده
چندین دور که می‌گذرد کارت‌هایمان هم کم و زیاد می‌شود. مثل زندگی! بارها و بارها شکست و پیروزی تجربه می‌کنیم و مرتب به عقب و جلو می‌رویم. انگار که در زنجیره بی پایان زندگی گیر کرده باشیم.
در این مدت، دست گذاشته‌ایم روی قتل عام بازیکنان. به سعید و فرشاد هرکدام مثبت دو می‌افتد که دو نامه به کارنامه اعمالشان می‌افزاید. من هم کارت‌های جریمه می‌گیرم؛ اما خدا رو شکر از مثبت دو و مثبت چهار خبری نیست. انگار که دارم اندک اندک سقوط می‌کنم.
خنده‌های بهنام و«آنو» گفتن‌اش به گوش می‌رسد.
- بریم ببینیم عصرونه امروز با کیه؟
صدای آنو که بلند می‌شود می‌فهمم این زنجیره زندگی، آنقدرها هم بی پایان نیست. مثل ناقوس مرگ می‌ماند. شنیدنش به تکاپو می‌اندازتمان تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,695
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
شیر انبه و کیک‌ها که تمام می‌شود به قصد انجام کارهایم بلند می‌شوم. سعید که با مکیدن جعبه خالی شیر انبه، به دنبال آخرین قطراتش بود از بالای چشم به من نگاه می‌کند.
- کجا میری؟
- ساعت پنج قرار بود برم اداره پلیس. یک سری مدارکو باید چک کنم.
سری بالا و پایین می‌اندازد که نشانه تاییدش است. به اداره پلیس می‌روم تا با سرهنگ افسری دیداری کنم. آخرین پرونده‌ای که در دست دارم، حقوقی‌ست. مردی حدوداً 45 ساله، چند روز پیش سراغم آمد که برای کلاه‌برداری از ماشینش درخواست تشکیل پرونده داشت. اکثر وقت‌ها چنین چیزهایی به تورم می‌خورد. کی فکرش را می‌کرد با هزار و یک آرزو، تبدیل به وکیلی پشت میز نشین و حل مشکلات مالی مردم شوم!
- خدا خودش بخیر بگذرونه زندگیمو!
سرهنگ افسری که من را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,695
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
به طرف خیابانی که به نظر می‌آمد از محله‌های قدیمی این اطراف باشد می‌روم. عرض کمی دارد که ماشین از آن عبور نمی‌کند. برای رفتن به خیابان قدس، میانبر خوبی‌ست. پرونده‌ی صدرا توی خیابان قدس رخ داده بود؛ نیمه شب حدودا وقتی که رفت و آمدها کم بوده. نمی‌دانم باتوجه به ساعت تصادف، عمدی به حساب خواهد آمد یا غیرعمدی. اما هرچه که هست خدا کند عدالت رعایت شود.
- این پرونده واقعا رو مخمه. صدرا باید اینو پیروز بشه وگرنه اون رییس پیر وکلای پررو اذیت می‌کنه.
زیر لب غرغر می‌کنم:
- کاش وکیل متهم از شرکت اون پیرمرد نبود. اونوقت نگرانیم کمتر می‌شد.
مدیرعامل شرکت رقیب را می‌گویم. همان وکیل پیر و خرفت که در هر حال مزاحم من و رهام می‌شود. فکر می‌کند خیلی سرتر از بقیه است. آه از دست این آدم اعصاب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,695
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
فکر به دادگاه فردا باعث میشود از اطرافم غافل بمانم. پیکانی قدیمی از مقابلم رد می‌شود که دوده‌ی غلیظش درون چشمانم فرو می‌روند. رویم را برمی‌گردانم، دود خاکستری درون سفیدی چشمانم فرو رفته و آن را می‌سوزاند. نفسم تنگ شده و بالا نمی‌آید. پشت به خیابان ایستاده و با کمر خم، مرتب سرفه می‌کنم. چشمم به گاراژ تعمیراتی که پشت پیاده‌رو قرار دارد می‌افتد.
-چرا زودتر ندیده بودمش؟
به سمت گاراژ می‌روم. صدرا حتما از این مغازه هم، راجع به تصادف پرس و جو کرده. مدلش همین است؛ آنقدر کار می‌کند که آخر شب هم خودش پس می‌افتد و هم تمام جوینده‌هایش توان برایشان نمی‌ماند. از همین رفتارهایش است که خوشم می‌آید. سرسخت ترین وکیل شرکت است و امید به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,695
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
با اصرار و التماس زیاد، صاحب کار پسر که یک مرد چاق با سبیل پهنی‌ست به سمتم می‌آید و بخاطر سروصدا دعوا می‌کند. موضوع را به آن مرد می‌گویم و منتظر تاییدش می‌مانم.
مرد چاق انگشت به دهان اندکی فکر می‌کند و پس از مکثی طولانی می‌گوید:
- باید با صاحب ماشین صحبت کنید.
از اینکه با مخالفت مسئول گاراژ روبه‌رو نشده‌ام خوشحال می‌شوم. آن مرد به داخل مغازه‌اش می‌رود و تلفنی طولانی را آغاز می‌کند. دقایقی برایم به سختی می‌گذرد. از صدای بلند مردتعمیرکار، اکثر صحبت‌هایش را می‌شنوم. به صاحب ماشین می‌گوید آدم عجیبی بلک باکست را می‌خواهد. در دلم دعا می‌کنم مرد صاحب ماشین قبول کند و به اینجا بیاید.
تلفن که تمام می‌شود، من هم تمام می‌شوم. تعمیرکار از مغازه‌اش خارج می‌شود و به سمتم می‌آید. نفس در سینه‌ام حبس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,695
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
پقی می‌زنم که صدایم را می‌شنود. دستش را به سمت چرخ می‌گیرد تا حرکت کند اما قبل از عملش، دستان لاغرش را می‌گیرم که مانع شوم.
-نمیخواد چیزی بیاری، زیاد نمیمونم.
به اعتراض می‌گوید:
-اخه اینجوری که نمیشه!
سرم را به چپ و راست تکان می‌دهم که یعنی نمیخواهم. از جای صندلی‌اش تا آشپزخانه چندمتری فاصله بود، اما نیامده‌ام که صدرا برای پذیرایی به زحمت بیوفتد.
مموری را از جیب کت قهوه‌ای‌ام بیرون می‌آورم که با چشمان سبزش به آن خیره می‌شود. گردی مردمک‌هایش می‌گوید تعجب کرده! مکثی می‌کنم و به سراغ لپتاب قرمز اِیسوزش که روی میز گرد گوشه اتاق قرار دارد می‌روم.
لپتاب را که روشن می‌کنم با تک ابرویی بالا شده می‌پرسم:
-رمزش چیه؟
دستی به چرخ‌‌هایش می‌برد و به سمتم می‌آید. بعد از زدن رمز، گردنش را بالا می‌گیرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,695
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
پاییز 1400 جمهوری اسلامی ایران
ایستاده در انتظار به سر می‌برد. یک دستش در هوا تکان می‌خورد و پای راستش مدام، عصبی، بر زمین کوبیده می‌شود.
- چرا برنمی‌داره!
دختر جوانی روبه‌رویش بر صندلی نشسته؛ با کمر خمیده و دستان به هم قفل شده. ناراحت است؛ اما از چه؟
مرد اندکی در فضای کوچک اتاق قدم می‌زند؛ سر ناخن‌هایش درحال جویده شدن هستند؛ اما توجهی نمی‌کند. چرا همیشه انتظار این‌قدر سخت است؟ حتی همان چند ثانیه‌ی پشت تلفن؟
گوشی تلفن همراهش را بر لاله‌ی گوشش قرار داده که مدام بوق می‌خورد. بالاخره تلفن دست از زنگ خوردن برمی‌دارد و صدایی شنیده می‌شود.
- الو.
مرد که با شنیدن آن صدای زنانه خیالش راحت شده بود اندکی هیجان را در صدایش احساس می‌کند. کنترلش را از دست می‌دهد و به قصد مکالمه حرف می‌زند.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,695
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
لب‌هایش روی هم فشرده می‌شوند. گردی چشمانش درشت تر شده و از همان پشت تلفن مدام پلک می‌زند. نویسنده حتما از لحن کلامش حالش را فهمیده. مثل بچه‌ای که به مادرش التماس می‌کند و غر میزد.
مکثی طولانی شکل می‌گیرد که حدس می‌زد نویسنده مثل همیشه دستش را درون موها یا روی شالش گذاشته و در فکر فرو رفته. امیدش بالا می‌رود و در انتظار پیروزی به سر می‌برد.
صدای آرامی می‌آید که تایید نویسنده را به همراه دارد.
- باشه حالا ببینم چی میشه.
نفس بلند نویسنده لابه‌لای کلمات شنیده می‌شود که می‌فهمد تاییدش از روی اکراه است. برایش مهم نیست! کارش ارزش بیشتری دارد. بار دیگر پلک‌هایش با سرعت بالا تکان می‌خورند، اما این بار از روی شوق.
با لبخندی که صورتش را پر می‌کند تلفن را قطع می‌کند که لحظه آخر صدای نویسنده را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,695
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
چشمان دختر درشت می‌شود و برق تعجب درون مردمک‌های مشکی‌اش نمایان می‌شود.
- میلادو از کجا می‌شناسین؟
با نگاه متعجب دختر، مدیر دستپاچه می‌شود. قرار است دوباره سوتی دهد؟ نه نباید این اتفاق بیوفتد. سرش را به سرعت به چپ و راست تکان می‌دهد و در همان هوا سعی می‌کند فکر کند.
- ام...چیزه..یعنی... میلاد چند بار اومده بود انتشاراتی... ‌.
مجدداً تاکید می‌کند:
- آره اومده بود انتشارات... منم از اون‌جا شناختمش!
با نگرانی به دختر نگاه می‌کند. آیا ممکن است حرفش را پذیرفته باشد؟ در دلش جوش و خروشی به راه افتاده و با امید به گذر از این مخمصه صبر می‌کند.
دختر که انگار درحال و هوای دیگریست، با خود فکر می‌کند و به مدیر محل نمی‌گذارد. نگرانی‌های میلاد برایشان کم بوده، حالا ناراحتی‌های آنا و کیان هم به آن اضافه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,695
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
عقربه کوچک ساعت ده صبح را نشان می‌دهد؛ از تلفن مدیر دوازده ساعت گذشته بود، دوازده ساعتی که عقربه ها می‌چرخیدند اما او هیچ پیشرفتی نکرده بود.
از سر و صدای در اتومات خانه متوجه میشود کسی به سراغش آمده. مگر به همه نگفته بود مزاحمش نشوند؟ بی‌حوصله‌تر از آن بود که از جایش بلند شود. دستی دراز می‌کند تا بفهمد چه چیزی در اطرافش است.
- آها این روسری خوبه.
روسری نخی سفید سرمه ای را روی سرش می‌اندازد و در انتظار شخص ناشناس، بار دیگر با تخت نرمش یکی می‌شود.
صدای قدم‌های فردی را می‌شنود و پشت بند آن صدای مردانه‌ی آشنایی به گوشش می‌رسد.
- کی می‌خواید از این حال بیاید بیرون؟
زیرچشمی، نگاهی به مدیر می‌اندازد که دست به سینه بالای تختش ایستاده و منتظر واکنش اوست.
- چرا اومدی اینجا؟
مدیر به سرعت لبه تختش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا