• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان دهلیز قلم | کار گروهی کاربران انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع *Adonis*
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 61
  • بازدیدها 4,822
  • کاربران تگ شده هیچ

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
فصل اول: مقده تاریکی؛ گمشده
[]لبخند شیطانی‌اش را در تمام صورتش می‌پراند. به راستی که هر چه هم باشی، وقتی دست به قلم می‌شوی دنیایی دیگر به چشم خواهی دید. این آلبا ریجینایی که اکنون داشت داستان بدبختی رهام را می‌نوشت، با آلبا ریجینایی که روز قبل با مدیر حرف زد زمین تا آسمان فرق داشت.
خودکار مشکی‌اش را لابه‌لای انگشتانش پیچ می‌دهد که انتهای لوله خودکار، روی لبش قرار می‌گیرد. همیشه عادت داشت قبل از تایپ رمان، ایده‌هایش را روی کاغذ بنویسد.
- فکر کنم این خوب باشه. جیمز، بهتره خودتو آماده کنی که بیای توی داستان!
افکارش، با داستانی که ساخته و پرورده ذهنش بود درگیر شده بود و به هیچ چیزی جز آن، فکر نمی‌کرد. می‌خواست خوب بنویسد، در سیر داستان پیشرفت کند و تا زمانی که میلاد نیامده، داستان را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
[]قاضی و دستیارانش به سرعت به جلسه پایان می‌دهند و با یک ایل سرباز، از سالن خارج می‌شوند. اما هنوز هم تعداد زیادی از مردم در آنجا حضور دارند. بهنام که بالای سر من و سعید ایستاده بود دست به سینه به جمعیت مردم نگاه می‌کند و نچ نچ راه می‌اندازد.
- حالا کی می‌خواد این بلبشو رو جمع کنه!
بی تفاوت به صحبت‌ها، مرتباً به مردمی که دسته دسته دور هم جمع شده‌اند نگاه می‌کنم. حال خانواده مقتول، همراهان متهمِ دروغین و دار و دسته داریوش یک شکل است. همه گیج و مبهوت، با هم حرف می‌زنند.
چشمم به مرد ناشناسی می‌افتد که ردیف آخر میان صندلی‌ها ایستاده بود. نگاه پرنفوذی دارد که شک برانگیز است. انگار می‌خواهد قورتم دهد. دستانش را روی هم قرار داده و به دیوار تکیه می‌دهد. کلاه لبه دارش مانع از آن می‌شود چهره‌اش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
[]با صدای سعید رشته افکارم پاره می‌شود و با گنگی نگاهش می‌کنم.
- راستی صدرا کجاست که بهش تبریک بگیم؟
کارن وسط انگشت اشاره‌اش را نوک بینی می‌گذارد و جواب می‌دهد:
- رفته خرت و پرتاشو جمع کنه که کلکشون کنده بشه. زود میاد!
اما رفتن صدرا همانا و برگشتنش همانا. آن زمان همه با تکان دادن سرمان مهر تایید را زدیم اما در انتظار بازگشت صدرا یک ساعت زیر آفتاب داغ محوطه دادگاه ایستادیم. در این مدت آدم‌ها می‌رفتند و افراد جدید می‌آمدند، زندگی جریان داشت اما خبری از صدرا نبود. حتی داریوش را هم دیدم که با همان مرد ریش جوگندمی در حال گفتگو و خروج از دادگاه بود. مرد ریش جوگندمی به طور مداوم با نگرانی با داریوش حرف می‌زد و رویش را برمی‌گرداند که ساختمان دادگاه را ببیند. انگار نگرانی باعث شده بود نتواند به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
[]با بهت و تعجب به صفحه روی زمین افتاده لپتاب نگاه می‌کند. به راستی که داستان درحال نوشته شدن بود. اما چرا؟ چگونه؟ اینجا چه خبر بود؟
- داره چه اتفاقی میوفته؟
دستانش را روی گوش‌هایش می‌گیرد و تنها کاری که به فکر می‌رسد انجام می‌دهد:
جیغ زدن..
باورش نمی‌شد اما آنچه می‌دید ورای حقیقت بود. صدای تایپ کردن متن به گوشش می‌رسد که با فریادش مخلوط شده است. حس می‌کند از دنیای فانی دور شده و در دنیای اعجوب و ناشناخته قدم گذاشته.
لپتاب درحال تایپ شدن بود!
موهای مشکی‌اش صورتش را می‌پوشاند اما بی توجه به آنها تنها نفس‌های بلند می‌کشد. نفس می‌گیرد تا دست به کار شود! با دستش محکم به موهایش حمله‌ور می‌شود و پس از آن که موهای خیس از عرقش را از دور چشمانش جدا کرده به سمت لپتاب می‌رود. صدای تیک تیک کیبورد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
[]در آن ظلمت تنها صفحه لپتاب را می‌بیند؛ نوشته‌هایی که در حال تایپ شدن بود. بی اختیار به سمتشان می‌رود و نگاه می‌کند. رمان چند خطی برای خودش تایپ شده است. ترس و وحشتش عقلش را از کار انداخته؛ به سرعت تمام مطالب را پاک می‌کند اما..
کنترل داستان در دست کسی دیگر است!
هرچه می‌نویسد پاک می‌شود و هرچه پاک می‌کند نوشته می‌شود. هزاران بار صفحه ورد را ویرایش می‌کند اما نمی‌تواند آن را ذخیره کند. کلافه دستانش را در هوا تکان می‌دهد و فریاد می‌کشد.
فکری به ذهنش می‌رسد و وارد صفحه اینترنت می‌شود. سایت انتشارات را باز می‌کند. باید راهی می‌یافت، نباید می‌گذاشت این اتفاق هرجور که می‌[خواهد پیش رود. می‌خواست جلویش را بگیرد اما این او نبود که می‌توانست این کار را بکند. درحقیقت نمی‌توانست هیچ کاری بکند؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
[]نگاهش که به دختر بچه‌ای می‌افتد آه از نهادش بلند می‌شود. گرسنگی بدجور آزارش می‌دهد و ساندویچ فست فود دخترک، برایش چشمک می‌زند. یک هفته‌ایست که به غذای درست و حسابی لب نزده، از داریوش رکب بدی خورده و گویی دنیا در ناسازگاری به رویش گشوده؛ نه لباسی برای پوشیدن دارد و نه غذایی برای خوردن، نه سقفی برای زندگی و نه دوستی برای یاری رسانی. ته جیب‌هایش خالیِ خالی بود. پول این دنیای عجیب با اسکانس‌های سبز و آبی اش فرق داشت.
نیمچه سیبی که در دست دارد را گاز می‌زند تا اندکی طعم گرسنگی را کمترحس کند. از روزی که به این دنیا آمده به سختی خوراکش را تهیه می‌کند؛ گدایی، دزدی، چیدن میوه درختان.. گاهی حتی یک شبانه روز چیزی برای خودن ندارد. این سیب را هم یک فقیر دیگر از سر دلسوزی به او داده بود. استارت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
[]چشمانش از خشم می‌لرزد و رگ‌های دستانش از پوستش بیرون می‌زند. نمی‌تواند این بی عدالتی را تحمل کند.
- چرا باهام چنین کاری کردی چرا؟
جمله آخر را در صورت مرد فریاد می‌زند. دندان‌هایش را به هم می‌کوبد و نفسش خرخر مانند به مرد می‌رسد. گرمی نفسش، صورت مرد بی‌چاره را از رنگ و رو انداخته و از ترس به گچ سفید مانند شده.
مرد دوم دستپاچه کیفش را در هوا رها می‌کند که به کمک دوستش برود. خود را میان آن دو می‌اندازد اما کیفش با صدای گرومب بلندی بر زمین می‌‌خورد. با فشار دستان جیمز را فشار می‌دهد و کلافه فریاد می‌زند.
- خل و چل، چیکارش داری؟ ولش کن.
اما او که نمی‌دانست در ذهن جیمز چه می‌گذرد. او که نمی‌دانست خشم و نفرتش از چیست. جیمز بی‌تفاوت به فشارهای مرد دوم، یقه فرد روبرویش را می‌کشد. صورت او از خشم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
صدای مرد دوم که دو زانو نشسته و به سختی تاج بخش را نگه داشته بلند می‌شود:
- خانم، شما آقای تاج‌بخش رو می‌شناسین؟ میشه به خانوادش خبر بدین و یک زنگ بزنین؟
آن روز مدیر آلباریجینا و آنا بار اولی بود که همدیگر را ملاقات می‌کردند. اولین دیدارشان با یک اتفاق نه چندان خوشایند همراه بود.
رویارویی با جیمز!
شاید اگر شروع ملاقاتشان به گونه‌ای دیگر و با آرامش بیشتری بود اتفاق‌های بعدش پی در پی رخ نمی‌داد. شاید اگر جیمز در آن گوشه با اقیانوس پر تلاطم نگاهش به آنا خیره نمی‌شد او هرگز خاطراتش را به یاد نمی‌آورد.
جیمز سال‌ها بعد این روز را به خاطر آورد، آن هم در حساس ترین لحظه‌ی زندگی‌اش، آنجا که زیرلب زمزمه کرد:
- کاش هرگز تجدید دیدار نمی‌کردیم.
آنا به مدیر سری تکان می‌دهد و به سرعت درون کوله سبزش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #39
مدیر الباریجینا با دیدن حال خرابش به سمتش می‌دود. هیچ کس نمی‌داند چه اتفاقی افتاده و چرا آنا به آن حال و روز رو آورده. آنای شاد و همیشه خنده بر لب، با رفتن میلاد تغییر بزرگی را در زندگی‌اش حس می‌کرد. دقیقا مانند همان روزهای اولیه مدرسه، با همان مشکلات و تغییراتی که بدخواهانش شاملش می‌شدند.
- خانم...حالتون خوبه؟
مدیرالباریجینا با نگرانی بالای سرش بود، نگاهش می‌کرد و دلیل رفتارش را نمی‌فهمید؛ اما جیمز می‌دانست، می‌دانست که آنا او را به یاد آورده، می‌دانست حالا که چشم در چشم شده اند دردسرهایشان بیشتر و سرنوشتشان به یکدیگر متصل می‌شود. تصاویر ذهنی آنا واضح و واضح‌تر می‌شدند اما هنوز هم برایش سوالات بسیاری مانده بود.
چشمان قهوه‌ای اش به دریای طوفانی آن ببر خاموش گره می‌خورد و توان پلک زدن را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #40
***
«آنچه روبرویم بود حقیقت نداشت. همان چشمان آبی، همان لبخند پهن از سر شادی. اما نمیشناختمش، نمی‌دانستم او کیست؟ صدرا گمشده بود یا من در خیالات خودم گمشده بودم؟ دیگر دیدن صدرا برایم خوشایند نبود و به جایش، کوهی از ابهامات جلوی چشمانم را می‌گرفت. اینکه آیا واقعا صدرا را در توالت دیدم یا شخصی مشابه او را، برایم جای سوال بود. اطرافم را حس نمی‌کردم و تنها در خلاء ذهنم، خود و صدرا را می‌دیدم. صدرای خندانی که بر روی صندلی چرخدارش نشسته بود یا صدرای سرد و بی حس و حالی که پشت روشو دیدم. نه می‌توانستم از خودش بپرسم و نه می‌توانستم در ذهنم داستان را تحلیل کنم.
سرد و سنگی به او ذل زده بودم که صدایش مرا به خود آورد.
-گردنم درد گرفت ها، میشه یکم خودتو هم قد من بکنی؟ آخه چرا هیچی نمیگی مستر انوشه؟
با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا