• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان دهلیز قلم | کار گروهی کاربران انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع *Adonis*
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 61
  • بازدیدها 4,818
  • کاربران تگ شده هیچ

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
خب فکر کنم امروز اومدم رگباری بزنم و برم :383:
فصل اول: مقدمه تاریکی؛ گمشده
- اما تو این کارو کردی.
با چشمان درشت شده به مدیر خیره می‌شود. یعنی چه؟ منظورش چیست؟
تک پرتوهای تعجب و امید در چشمانش برق می‌زند. مدیر فهمیده بود این راه ممکن است کارساز باشد، حالا که تاسف چشمانش به تعجب تبدیل شده بود نباید می‌گذاشت بار دیگر از پله‌های ناامیدی سقوط کند. باید این تعجب را به تشویق و تغییر تبدیل می‌کرد. مدیر دمی می‌کشد تا با اعتماد به نفس بیشتر ادامه دهد.
- همون روزی که به باغ رفتین. اون روز من با میلاد حرف زدم. اون بهم تلفن کرد! خانم تاج‌بخش، تو اون روز با حرفات رنجوندیش؛ اما با نوشته‌هات بازم نجاتش دادی.
از حرف‌هایش چیزی سردر نمی‌آورد و با چشمان متعجب به آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
سلام چطورین؟ دیروز سه تا پارت گذاشتم خوندینشون؟
دیگه کم کم داریم به فصل دو نزدیک میشیم و یه عالمه داستان ^-^
همونطور که یادتونه اسم این فصل (مقدمه‌ی تاریکی: گمشده) هستش *-*

نگاهی به اطرافش می‌اندازد که چون مهدکودک بهم ریخته است. چرا زودتر این اتاق شلوغ را ندیده بود؟ حتما آبرویش جلوی مدیر رفته است. از خجالت دندان‌هایش را روی هم می‌گذارد و سعی می‌کند برق خجالت چشمانش را از مدیر دور نگه دارد.
- می‌شه برید بیرون که من آماده بشم؟
لبخند کوچک مدیر، صورت سفید و موهای جوگندمی‌اش را شاداب نشان می‌دهد. حالا وقتی بود که باید آرامش می‌کرد. حالا دیگر باید تنهایش می‌گذاشت که تا جایی که میتواند خوب فکر کند.
هنگام بلند شدن از جایش نگاهی به او می‌اندازد و می‌گوید:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
ماشینم را نزدیک در ورودی دادگاه، کنار خیابان پارک کرده بودم که کمتر معطل رفت و آمد شوم. پس از عبور از آن سردر کوتاه و گنبدی، وارد محوطه دادگاه شدم، محوطه‌ای باز و نسبتأ بی آب و علف؛ به راستی که همین خشکی و رنگ خاک، به شدت جو دادگاه می‌افزود!
نگرانی از دیر رسیدن و فعالیت زیاد، آن هم سر صبح، قطره‌های عرق را لابه‌لای موهای مشکی کوتاهم نمایان کرده بود. در حین دویدن، نفس می‌گیرم، عرق می‌ریزم و جسم بی‌حالم را زیر آفتاب سوزان می‌کشم.»
مدیر با خودش فکر می‌کند. داستان رمان چطور بود؟ تا آنجا که یادش می‌آمد رهام و صدرا درون خانه مشغول تماشای فیلم تصادف بودند. مشتاق بود ادامه فیلم را بخواند. اما نویسنده فیلم درون آن فلش مموری را ناقص گذاشته بود. نمی‌دانست چه در ذهن آلبا ریجینا می‌گذرد. به هر حال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
نویسنده که در چارچوب در قرار دارد آهسته فاصله میان اتاق و مدیر را طی می‌کند. لباس مناسبی پوشیده و به مدیر نزدیک می‌شود. با بی‌خیالی به چهره مدیر می‌نگرد:
- دیروز.
مدیر پوفی می‌کشد و با بی‌حالی خود را روی مبل راحتی سبز آبی می‌اندازد.
- این دیگه چی بود؟...اون دختر راست می‌گفت حالِت روی نوشته‌ات تأثیر میزاره!
- کدوم دختر؟
دست راستش را در‌هوا به نشانه منفی تکان می‌دهد و ابرویی بالا می‌اندازد.
- هیچکس، مهم نیست. این پارتو حتما وقتی ناراحت بودی نوشتی، نه؟
نویسنده چانه‌اش را تکان می‌دهد و به پایین نگاه می‌کند.
- آره.
مدیر خود را به سمت دسته بزرگ و نرم مبل می‌کشد که به نویسنده نزدیک‌تر شود.
- بهتر نیست یکم بهش هیجان اضافه کنی؟ آخه کی توی مسیر بین ماشین و دادگاه از خستگی تنش رو روی زمین می‌کشه؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
«چشمم به صدرا می‌افتد که در جایگاه دادستان نگاهم می‌کند. لبخند کوچک این فرشته نجات، که تنها و تنها من شاهدش هستم، تمام آن حس سرافکندگی را از من دور می‌کند، می‌شوید و می‌برد.
حالا که با دیدن صدرا که حالم بهتر شده، به سمت بهنام و سعید می‌گردم که صورت‌هایشان دربرابرم قرار می‌گیرد، با چشم به من می‌گفتند "زود باش، بیا اینجا" و با اشاره‌هایشان، مرا به صندلی خالی کنار سعید هدایت می‌کردند.
نفس زنان کنارشان می‌نشینم و کتم را مرتب می‌کنم، استرس ناشی از آن نگاه‌های تند، ریه‌هایم را از کار انداخته بود. مرتباً هوا را به درون سینه‌ام فرو می‌برم، اما ضربان قلب تندم مانع می‌شود که بتوانم نفس عمیق بکشم. دم می‌زنم، اما کوتاه و تند، آن‌قدری که شاید بتواند اکسیژن مورد نیازم را تامین کند.
گردنم را اندکی کج...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
[]برعکسِ تصاویر صحنه جرم که پراز خون و صحنه‌های دلخراش است، عکس‌های سردخانه به گونه‌ای دیگر حال آدم را خراب می‌کند. جسم بی‌حال و صورت کبود دختر که از پشت همین عکس‌ها سردی وجودش معلوم است، صدای هین مردم حاضر در دادگاه را بلند می‌کند. سر و صدای مردم از کنترل مأموران خارج می‌شود و هر کدام به نحوی جلوی صورتشان را می‌گیرند تا کمتر شاهد این صحنه‌ها باشند.
دختر جوانی که از دیدن سر و وضع کبود شده مقتول، از حال رفته، با کمک مرد و زنی که اطرافش نشسته بودند به بیرون سالن راه می‌یابد. زن قدکوتاه، با دستان کوچک و لاغرش کوله‌ی سبز دختر را برداشته و پشت سر مرد هیکلی که دختر را بلند کرده بود از سالن خارج می‌شود.
صدایی از سمت مخالف می‌شنوم که باعث می‌شود صورتم اندکی به راست متمایل شود. آه خدای من،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
[]دستانم را روی سرم می‌گیرم که موهای مشکی کوتاهم میان انگشتانم پیچ می‌خورند. او کیست؟ چرا این تصاویر را به یاد دارم اما چهره‌اش را به خاطر نمی آورم؟ از لابه‌لای دستانم که سرِ پایین آورده‌ام را احاطه کرده‌اند نگاهی به آن مرد می‌اندازم. حالت موهای لَختش که تا بالای گردنش آمده و پشت سر صاف و بی آلایشش مدام ذهنم را درگیر خود می‌کند. نمی‌دانم او کیست ولی مطمئنم آشنایی بسیاری دارد. ذهنم گویا قفل شده اما در میان همین فقسِ فکری، به دنبال راه رهایی می‌گردم. انگار که اسم و چهره‌اش سر زبانم باشد و نتوانم بگویم!
در دل می‌گویم:
- آه خدایا، اینا دیگه چین؟ اون مرد کیه؟
با تکان‌های سعید ذهنم به سمتی دیگر کشیده می‌شود. گویی که اصلا آن خلاء وجود نداشته باشد. نگاهم به سعید می‌افتد که انگار درحال تماشای یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
[]با دستانم زیر صندلی‌ها آهسته و بی صدا ولی با شتاب به صدرا لایک یا همان پسند میدهم. واقعا کارش حرف ندارد. با چشمانی غرق شادی به وکیل می‌نگرم. سیاهی چشمان وکیل از شدت خشم درحال بلعیدن صورت صاف صدراست و وکیل، با برگه‌هایی که به دست مامور کناری‌اش می‌دهد به سرعت جواب صدرا را از درون آستین بیرون می‌کشد.
- پس دارید می‌گویید دقایقی قبل از تصادف، قاتل و مقتول هردو در محدوده‌ی همان مکان حضور داشتند؟ اما جی‌پی‌‌اس گوشی مقتول که چنین چیزی را تایید نمیکند.
صدرا مکثی می‌کند که باعث نمایان شدن حس پیروزی در چهره‌ی وکیل می‌شود. ناامیدی بار دیگر در چشمانم نمایان می‌شود و تنها به دنبال ادامه‌ی دادگاه، وکیل و صدرا را همراهی می‌کنم.
وکیل سرش را برمی‌گرداند و با غرور به پیرزنی که به عنوان شاهد در آنجا حضور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
[]پیرزن چندبار دستش را بالا و پایین می‌کند که از دست ماموران خلاص شود. عصایش با تکان‌های زیاد از کنترل خارج می‌شود و ماموران جلویی مجبور می‌شوند اندکی فاصله بگیرند. اما مامور زن همچنان کنار پیرزن ایستاده و دستش را نگه می‌دارد.
به هر کلکی هست پیرزن را از سالن خارج می‌کنند آن‌هم درحالی که پیرزن مرتباً تقلای بازگشت می‌کند.
- بذارین برم... خدا ازتون نگذره... خوب حق اون قاتلو بذارین کف دستش...باشه؟
وکیل متهم که مانند دیگر حضار به پیرزن نگاه می‌کرد، رویش را برمی‌گرداند و در مقابل جسم کوچک صدرا مقتدرانه می‌ایستد. به گمانم دیگر قبول کرده‌اند مرگ دختر، قتل غیرعمد بوده. وکیل سری بالا می‌گیرد خطاب به قاضی که در صدر مجلس است می‌گوید:
- خب جناب قاضی، آن پیرزن هم شاهد بود که قاتل و مقتول از قبل باهم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
[]با گفتن جمله آخر هین بلندی کشیده می‌شود و همهمه‌ی غیر قابل کنترلی در دادگاه پدید می‌آید. متهم در جایگاهش، سری پایین می‌اندازد و صورتش را میان دستانش پنهان می‌کند. لحظه لحظه شکست را می‌شد درون چهره‌ی برخی از حضار دید، همان‌هایی که حین دادگاه با پیروزی‌های وکیل، گل از گل‌شان می‌شکفت. صدرا بلاخره توانسته بود آن تیم به ظاهر خفن را شکست دهد و اعتماد به نفسشان را از بین ببرد.
- و اگر بگویم مجرم همیشه در محل حضور دارد دروغ نگفتم.
با نیشخندی که می‌زند کارن را می‌بینم که به چند صدم ثانیه میان صندلی‌ها ظاهر شده و بالای سر چند نفر ایستاده. لبخندی می‌زنم و با چشمانم همراهی‌شان می‌کنم. کارن دست بر شانه یک مرد می‌گذارد که او هم رویش را برمی‌گرداند و من می‌توانم چهره‌اش را ببینم. تعجب و هیجان درون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا