• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان حُقه مادربزرگ | سیده مریم حسینی کاربر انجمن یک رمان

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
437
پسندها
5,264
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #211
بی‌خیال ترسوخان شدم و سمت آرتام برگشتم، اونم با یه لبخند پت و پهن.
یا خدا قیافش رو چه برزخی، به زور خندم رو خوردم، اما حقشه.
- چیه آقا آرتام چی شده؟
منم مثلآ چیزی نمی‌دونم الکی حالا.
آرتام: هارپاک چی می‌گفت؟
- نشنیدی مگه؟
- لوس بازی در نیار نهال اصلاً حوصله ندارم.
- وا خوب تو حوصله نداری به من چه، آقا من گشنمه رفتم غذا بخورم "good by".
تو همین عین که داشتم از اتاق خارج می‌شدم براش دست هم تکون دادم که یهو دستم رو گرفت و من رو به سمت خودش کشید.
- آخ! چته؟ دستم رو کندی.
از بین دندون‌های قفل شده‌اش عصبی غرید:
- با من شوخی نکن نهال، الان که دیگه همه چی تموم شده بهونه‌ات چیه؟ ها!
- وا بهونه چی؟ کشک چی؟
آرتام که دید عین خیالمم نیست نفسش رو با حرص خارج و دستم رو ول کرد، از اتاق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
437
پسندها
5,264
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #212
یعنی اونجا روزِه و اینجا شب! چقدر عجیب!
بالاخره بعد کلی پیاده‌روی و غرغر به کلبه مدنظر رسیدیم و وسایلمون رو جمع کردیم و به سمت ماشین رفتیم.
تو مسیرم هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد.
پیش به سوی عمارت هایزر!
ماشین پدربزرگ رو ساشا روند و همه هم اونجا نشستن و منم که توی ماشین آرتام نشستم. دو تایی تنها!
چون می‌خواد تا اونجا مخم رو به کار بگیره، خدایا به امید تو ببینم چیکار می‌کنه.
- نهال؟
- بله!
- تو واقعاً هیچ حسی به من نداری؟
صورتم مچاله شد اَه یعنی حرف دیگه‌ای نبود که بزنه؟
خوب من الان چی بگم!؟
- نهال چرا هیچی نمی‌گی؟
- آرتام آخه این چه سوالی هست؟
-خوب می‌دونی چیه؟ من ازت بدم نمیاد!
آرتام که درحال دنده عوض کردن بود، لحظه‌ای به چشم‌هام خیره شد و گفت:
- یعنی دوستم داری؟
با تحکم گفتم:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
437
پسندها
5,264
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #213
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
437
پسندها
5,264
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #214
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا