• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان دومینوی زمان | زری مصلح نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ZARY MOSLEH
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 51
  • بازدیدها 3,643
  • کاربران تگ شده هیچ

ZARY MOSLEH

نویسنده انجمن + منتقد انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
11/7/20
ارسالی‌ها
1,536
پسندها
14,417
امتیازها
35,373
مدال‌ها
33
سن
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #51
موجِ تقریباً بلند ولی آرامی، لباس‌هایشان را خیس کرد و کتان‌های کهنه، به تنِ افراد چسبیدند. در یک قدمیِ مرگ، چهره‌ی نصفه و نیمه‌ی مردی که باعث قتلش شد، در ذهنش نقش بسته بود و نمی‌توانست از شرِ آن حسِ بد خلاص شود. حسی که سفت و سخت از گریبانش چسبیده بود هم، نتوانست او را از گفتنِ یک "خفه شو" حداقل زیر لبش، منصرف کند.
طولی نکشید که تنها اورانوس ماند و تنهایی‌اش. حتی لیامِ کنه هم دست از سرش برداشت و دور و اطرافِ اورانوس، خالیِ خالی ماند؛ مثلِ ذهنش که دیگر تهی شده بود. ذهنی که کار نمی‌کرد و مدام او را به دردسر می‌انداخت. خشونتی که فضای اینجا به تنش نشانده بود، باعث می‌شد عقده‌ی رینگ‌هایی که شاهد کتک خوردنش بودند، باز شده و میل به وحشی‌گری، درونش پررنگ و پررنگ‌تر شود.
توانِ تحلیل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ZARY MOSLEH

نویسنده انجمن + منتقد انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
11/7/20
ارسالی‌ها
1,536
پسندها
14,417
امتیازها
35,373
مدال‌ها
33
سن
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #52
اورانوس هامان را همانند خورشیدِ روشنایی‌بخشِ خود می‌دید و دلش می‌خواست منبع انرژی‌اش را بیشتر و بیشتر در آغوش بگیرد. اورانوس در امن‌ترین مکانِ ممکن، قرار داشت و این مکان امن داشت توسطِ هامان، تنگ و تنگ‌تر و در نتیجه، امن و امن‌تر می‌شد. نفس‌هایش آرامش گرفتند و شدیدتر شدنِ اشک‌هایش، آخرین ذره‌ی افکارش مربوط به این‌که هامان چطور در آن‌جا حضور داشت را دور ریخت.
- هی بلانشی... هی! احمق، حواست هست؟
و در یک آن، از جهان دلخواهش بیرون کشیده شد. آغوش پر از محبتی که خود را در آن پناه داده بود، ناگهان به خلأ تبدیل شد. دستانش که محکم به هم چسبیدند، دیوانگی در وجودش ریشه دواند. باد سردی، دور تنش پیچید و گرمای مملوء از شادیِ وجودش را حل کرد.
دستش را که با لرز فراوان مماس با پاهای خسته‌اش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا