- تاریخ ثبتنام
- 11/9/21
- ارسالیها
- 4,497
- پسندها
- 50,745
- امتیازها
- 77,373
- مدالها
- 79
- سن
- 20
سطح
38
- نویسنده موضوع
- #11
فرحناز با شنیدن این سخن، شتابزده از آغوش محکم فرهود کناره میگیرد و روبه زن با صوتی سرشار از خوشنودی و شعف میپرسد:
- سروان؟! منظورت شکیبِ...درسته مهلقا؟!
مهلقا صورت گرد و گلگون خود را به زیر میافکند و درحینیکه رجهای زیکزاکی قالی را با چشمهای ریزش نشانه رفته، بااحترام و خشوع میگوید:
- بله خانم جان، آقا شکیب اینجا هستن.
فهم این سخن سبب میشود تا آرکا مصمم و با سینهای ستبر کرده، تن عضلانیاش را از روی مبل بلند کند و با اقتداری ستودنی بر روی پاهایش بایستد.
همینکه لیوان پایه بلند را به دست مهلقا میسپارد، تعلل را بیش این جایز نمیبیند...! درنتیجه بیتوجه به قیژقیژ گوشخراش پارکتهایی که زیر کفشهای ورنی او لگدمال میشوند، به سوی درب سالن یغماگر پا تند میکند.
فرحناز با دیدن...
- سروان؟! منظورت شکیبِ...درسته مهلقا؟!
مهلقا صورت گرد و گلگون خود را به زیر میافکند و درحینیکه رجهای زیکزاکی قالی را با چشمهای ریزش نشانه رفته، بااحترام و خشوع میگوید:
- بله خانم جان، آقا شکیب اینجا هستن.
فهم این سخن سبب میشود تا آرکا مصمم و با سینهای ستبر کرده، تن عضلانیاش را از روی مبل بلند کند و با اقتداری ستودنی بر روی پاهایش بایستد.
همینکه لیوان پایه بلند را به دست مهلقا میسپارد، تعلل را بیش این جایز نمیبیند...! درنتیجه بیتوجه به قیژقیژ گوشخراش پارکتهایی که زیر کفشهای ورنی او لگدمال میشوند، به سوی درب سالن یغماگر پا تند میکند.
فرحناز با دیدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.