- تاریخ ثبتنام
- 13/1/18
- ارسالیها
- 1,209
- پسندها
- 16,574
- امتیازها
- 38,073
- مدالها
- 24
- سن
- 20
سطح
24
- نویسنده موضوع
- #11
فصل دوم:
«من و تو پنجرههای قطارِ در سفریم
سفر مرا به تو نزدیکتر نخواهد کرد»
- فاضل نظری
زندگی شبیهِ سفر بود، مگر نه رَسام؟!
و من داشتم با دستهای خودم، با چشمهایی که میدید اما نمیخواست ببیند و پاهایی که تندتند قدم برمیداشت تا به انتها برسد، این سفر را خراب میکردم. داشتم با گذراندنِ روزهایی که زیادی یکنواخت به نظر میرسید، خودم را از تجربهی هیجانها و قهقهههای بلند بینصیب میگذاشتم. داشتم این مسیر را طی میکردم، بدونِ آنکه حتی به پیرامونِ خویش نگاه بیندازم.
آن روز هم داشت میگذشت، با فکر به اینکه موضوع مقالهای که میخواستم بنویسم چه باشد! در اتوبوس نشسته بودم و سایتِ آمار ایران را چک میکردم و مردمک چشمهایم...
«من و تو پنجرههای قطارِ در سفریم
سفر مرا به تو نزدیکتر نخواهد کرد»
- فاضل نظری
زندگی شبیهِ سفر بود، مگر نه رَسام؟!
و من داشتم با دستهای خودم، با چشمهایی که میدید اما نمیخواست ببیند و پاهایی که تندتند قدم برمیداشت تا به انتها برسد، این سفر را خراب میکردم. داشتم با گذراندنِ روزهایی که زیادی یکنواخت به نظر میرسید، خودم را از تجربهی هیجانها و قهقهههای بلند بینصیب میگذاشتم. داشتم این مسیر را طی میکردم، بدونِ آنکه حتی به پیرامونِ خویش نگاه بیندازم.
آن روز هم داشت میگذشت، با فکر به اینکه موضوع مقالهای که میخواستم بنویسم چه باشد! در اتوبوس نشسته بودم و سایتِ آمار ایران را چک میکردم و مردمک چشمهایم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش