• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم BSY داستان کوتاه قانون یک تبه‌کار | زهرا صالحی(تابان) نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Taban_Art
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 43
  • بازدیدها 3,204
  • کاربران تگ شده هیچ

Taban_Art

معلم انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
15,528
امتیازها
38,073
مدال‌ها
35
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
ویل در جوابِ هنری چیزی نگفت‌ اما از جایش هم حرکتی نکرد‌. مأمور که هنوز لیزر به‌دست از بی‌واکنشیِ ویل خشنود نبود، ضربه‌ای آرام به پهلوی او وارد آورد که هنری سُرفه‌ای خود ساخته بیرون داد‌. مدتی نگذشت که کوله از روی شانه‌های ویل پایین آمد و به آرامی روی بسترِ زمین گذاشته شد. مأمور بدون آن‌که نفسی تازه کند، لب زد:
- سلاح که همراهت نیست؟!
هنری حینِ صحبت‌های مأمور، زیر چشمی ویل را می‌پایید. حالا او به‌رغم چند دقیقه‌ی پیش سِفتی و مقاومت مخصوص به خودش را نداشت. خیلی شمرده گفت:
- نه ندارم.
مأمور پس از شنیدن گفته‌ی او سری تکان داد و گلویی صاف کرد. او کسی نبود جز یک مردِ جوان که قدش به‌زور تا شانه‌های ویل می‌رسید. گوش‌هایش به طرز استتار شده‌ای زیرِ موهایش بودند و از یکی‌شان گوشواره‌ی سبز رنگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Taban_Art

Taban_Art

معلم انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
15,528
امتیازها
38,073
مدال‌ها
35
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
وقتی از اتاقک خارج شدند، ناگهان نگاهشان به هم افتاد. هنری ضربه‌ای به کنارِ سرش زد.خنده‌ای خشکیده کرد و بعد گفت:
- باید خودم هم بگردمت!
ویل بنا نداشت با هنری بحث کند؛ فقط پوزخندی نمایان ساخت و بعد دنبال هنری راه افتاد. نزدیک دیوارِ ساختمانِ بعدی هنری ایستاد و به سمت تازه‌وارد برگشت. ویل مجبور بود برای دیدن جیکوب تحمل کند و هنری بیش از پیش به خود بالید که پسر چیزی نگفت. در حالی که سعی می‌کرد آرام و مقتدر باشد، پاکت سیگارش را از جیب سمت چپ بیرون کشید و با لبخند یک سیگار گوشه‌ی لبش گذاشت. در حالی که حین گشتنِ دوباره در جیب‌ها، متوجه‌ی خاکی بودنِ بدترکیب در پایین لباسش شده بود اخمی ریز کرد و بلافاصله دستورش را صادر کرد:
- کیفت رو بده به من!
ظرف چند لحظه، صدای محکم و در عین حال آرام ویل را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

معلم انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
15,528
امتیازها
38,073
مدال‌ها
35
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
رمز تا زمان پایان یافتنِ عمر دستگاه قابل تغییر نبود و پس از زدن رمز برای اولین‌بار که بایستی آن را توسط حل کردن یک فرمول ریاضیِ تقریباً متوسط که در پشت دستگاه نوشته شده بود و بعد از رمزگشایی مخدوش می‌شد و از بین می‌رفت، یک راهنما تمامی مراحل کار با دستگاه را برای مخاطب به‌صورتِ الکتریکی شرح می‌داد. از همان ابتدا شماره‌ی تمام دارنده‌های این دستگاه در منطقه به صورت خودکار به همراه اسم و مشخصات روی دستگاه ذخیره می‌شد و هر ماه به روز رسانی می‌شد تا افراد جدید ملحق شوند و حالا هنری دارنده‌ی یکی از آن‌ها بود. به خواب هم نمی‌دید اما چندی بود که آن را داشت.
هنری با بی‌تربیتی باد لپ‌هایش را بیرون داد و جواب داد:
- هنری براون!
متوجه‌ی پوزخند ویل شد که بعد از فهمیدن اسم هنری تحویل داد ولی با حرص به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

معلم انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
15,528
امتیازها
38,073
مدال‌ها
35
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
هنری همان موقع دریافت که ویل همچنان به او خیره مانده است. فاصله‌شان نزدیک نبود پس قطعاً متوجه نشده بود چه دستوراتی از پشتِ خط به او دادند. ویل ابرویی بالا انداخت و همان‌طور گفت:
- فکر نمی‌کنم یک بازرسیِ ساده زیاد طول بکشه. پس بهتره زودتر شروع کنید.
بلافاصله دست انداخت و خواست دو بندِ کوله‌اش را از شانه‌هایش به زیر بکشد که هنری خودش را به نزدیکی‌اش رساند و در همان حین گفت:
- بیخیال فقط داشتم امتحانت می‌کردم. ولی حالا که انقدر خونسردی، مشخص میشه که چیزِ خطرناکی همراهت نداری.
وقتی به او رسید، با ترس دستی به شانه‌‌اش زد و گذشت. ویل برای چندمین بار پوزخندی تحویل داد؛ این‌بار کاملاً بی صدا!
***
کره‌ی کوچکی که گوشه‌ی میز بود را جلو کشید و در حالی که مشخص بود افکار طولانی‌‌ای در بَرَش گرفته،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

معلم انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
15,528
امتیازها
38,073
مدال‌ها
35
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
صدایی که از سمتِ در آمد، مشخص کرد کسی قصد ورود دارد. بعد از نظر انداختن روی پنج انگشت کنارِ در، نام هنری در نوار بالای آن نمایان شد. در منطقه در اتاق‌های مهم همه این‌گونه بود. اشخاص باید با اثر انگشت وارد اتاق‌های سری می‌شدند. کیت سپس چشم چرخاند و دکمه‌ای را در زیر میزش فشرد. در باز شد و هنری با سر و وضعی ظاهر شد که لِنا نتوانست جلوی خنده‌اش را بگیرد. هنری که متوجه‌ی سر و وضع خاکی‌اش بود نگاه کجی را نثار لِنا کرد. انگار که داشت از درون می‌گفت:«ساکت باش!»
دید لبخند کم‌رنگی هم روی منحنیِ لبخندِ کیت هم نشسته است. لِنا هنوز خنده‌هایش ادامه داشت که کیت گفت:
- هنری این‌جوری که نمی‌خواستی بری پیش رئیس؟!
هنری شرمنده لب گزید و در دل ویل را هزار بار کشت. لِنا هنوز روی دنده‌ی شوخی بود و دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

معلم انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
15,528
امتیازها
38,073
مدال‌ها
35
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
لنا با تمسخر گفت:
- لابد هیچی! مگه هنری رو نمی‌شناسی؟! اصلا چجوری رئیس قبول کرده نگهبان این... .
هنری دچار تردید شد که ساکت بماند اما زبانش انگار به سقف دهانش بند نمی‌شد. سریع گفت:
- من یک شیفت کارم رو به خوبی انجام میدم. تو نمی‌دونی...ولی... .
کیت که دیگر خسته شده بود، گفت:
- هنری جز اسمش دیگه چی از این تازه‌وارد می‌دونی؟!
لنا که هنوز به صحت جوابِ قبلی خودش اطمینان داشت با پوزخندی یک سمته دیدگانش را به هنری دوخت. کیت هم منتظر بود که هنری سخت‌گیرانه در انتخاب کلمات لب زد:
- اسمش ویل بود و خب....خب... .
کیت و لنا منتظر بودند که یک‌دفعه با خجالت غالب تهی کرد:
- راست میگه فقط اسمش رو گفت!
همزمان بعد از تمام شدنِ حرف هنری، شلیک خنده‌ی لنا بلند شد. دستی به موهای بلوندش کشید و زیر لب گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Taban_Art

Taban_Art

معلم انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
15,528
امتیازها
38,073
مدال‌ها
35
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
بعد از غیب شدنِ هنری، در مخصوص دوباره بسته شد. لنا در سکوت رفتن او را تماشا کرد و گویی نمی‌خواست تا از محاکمه شدن ویل مطمئن شود، آن اتاق را ترک کند. کیت پشت میز برگشت و کش مویش را محکم‌تر کرد. صورتی تقریباً کوچک داشت با پلک‌هایی بلند که زیبایی‌اش را دو چندان می‌کرد. یک کت جلوباز پوشیده و از زیر لباس مخمل به تن کرده بود. شلوار بگ تا روی کفش‌هایش را پوشانده بود. تیپش کاملاً برای دختری با هیکل و قد او مناسب بود. لنا لبی گزید و روی پاشنه چرخید تا کاملاً در دیدرسِ کیت واقع شود. سپس گفت:
- فکر خوب‌تر از این نمی‌شد که بشه. نمی‌دونی چقدر از گستاخی‌ش عصبانی شدم. اما به نظرم بهتره این کار هنری رو به رئیس بگی!‌ این‌جوری معلوم نیست در آینده چه خرابکاری‌هایی که درباره‌ی منطقه انجام نده! این یکی رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

معلم انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
15,528
امتیازها
38,073
مدال‌ها
35
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
***​
تمامِ منطقه بر روی تپه‌ای خارج از شهر واقع شده بود و به‌ظاهر یک کارخانه‌ی تولید سخت‌افزار بود. سوله‌های متحدالمرکزی وجود داشتند که زنجیره‌وار کالا به آن‌ها ورود و خروج داشت. سالانه بازدیدهای فراوانی از منطقه به عمل می‌آمد و نیروهای پلیس زیاد به آن‌جا رفت و آمد داشتند. این کارخانه‌ی شخصی در طی سال‌های طولانی تنها با داشتن مجوز، برچسب تاییدی بر معتبر بودنش زده بود و تا آن زمان توانسته بود کاملاً عادی باشد و کسی شَک نبرد. بعد از سوله‌ها و ابزارآلات کارخانه، مسیر خیلی عادی ادامه می‌یافت. تقریباً کمی از بالای تپه دور می‌شد و ظاهراً به معادن می‌رسید‌. بعد از ورود طوفان‌های شدید، در گذر زمان طولانی اغلب شهرک‌های آن مکان نابود یا تبدیل به خرابه شده بودند اما قسمتی از آن را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Taban_Art

Taban_Art

معلم انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
15,528
امتیازها
38,073
مدال‌ها
35
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
ابروهای جیکوب در زمانی مطابق چند صدمِ ثانیه در هم گره خوردند. به پیام نگاه کرد. کدی که پیام از سمتش ارسال شده بود، هیچ نام و نشانی نداشت. انگار که ناگهان از داخل خالی شده باشد، به فکر فرو رفت اما باز هم نتیجه‌ای نداشت. متن پیام از ناشناس بودنش هم عجیب‌تر بود:
- 3:37‌. 3:52
محتوای پیام فقط دو تایم زمان بود. جیکوب مرموزانه چندبار اعداد را خواند. با چشمانی که تنگ شده بود، چشمش را به صفحه دوخت. این پیام از کجا برایش آمده بود؟!
مانند شخصی که در ساحل به هوا خوری رفته بود و سپس با یک طوفان نامنتظره غافلگیر شده بود، دوباره به سمت اتاق پا تند کرد. دستگاه را همان‌طور با صفحه‌ی باز در دست گرفته بود و مرتب به آن نظر می‌انداخت.
به اتاق که رسید، زنگ احضار را به‌صدا در آورد. باید سریع به اتاق اطلاعات...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Taban_Art

Taban_Art

معلم انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
15,528
امتیازها
38,073
مدال‌ها
35
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
موهای شلاقی و بورش، چنان از زیر کلاه مشخص بود جیکوب نمی‌توانست آن نشانه‌ها را برای شناسایی نادیده بگیرد. درونِ چشمانِ خیره‌ و نافذ پسر نگاهی انداخت. بررسی ظاهری که تمام شد، نیم نگاهی به فضای پشتِ در باز انداخت. وقتی دیده بود که سرِ جواب دادن به سوالش را ندارد، فقط چشم در راهروی منتهی به اتاق خواب دواند. با صدای نسبتاً بلندی فریاد زد:
- کسی اون بیرون هست؟! ساموئل؟! کجا هستی؟!
رنگ‌های گردن جیکوب بر اثر فشارِ فریاد برجسته شده بود و رگی نیز از گوشه‌ای از پیشانی‌اش مشخص بود. به این‌جا که رسید، انگار موفق شد قفل دهان لایتناهی را بگشاید. صدایی خیلی جوان از زیرِ سایه‌ی نقاب بیرون آمد که جیکوب از ابتدا توانست اقتدار و آرامش را با هم از آن طنین دریافت کند.
- اون نمی‌تونه جواب بده!
جیکوب هم خنده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Taban_Art

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا