• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه آشیانِ زوال (فصل اول) | خزان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع KHAZAAN
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 12
  • بازدیدها 1,290
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

KHAZAAN

مدیر تالار نقد + گوینده آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/12/18
ارسالی‌ها
912
پسندها
65,802
امتیازها
58,773
مدال‌ها
35
سن
21
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
"بسم رب"
کد داستان: 480
ناظر: MIELE Erica❀


نام داستان:
آشیانِ زوال (فصل اول)
نویسنده:
KHAZAAN KHAZAAN
ژانر:
#معمایی #ترسناک #علمی_تخیلی

خلاصه:
همه چیز در زندگیِ ویل معمولی بود تا روزی که از روی اجبار، پایِ یک تصمیم اشتباه، مهر تایید زد. یک انتخابِ نادرست، جریانِ زندگی‌اش را به سمتِ مسیر پر پیچ و خمِ ناآشنایی منحرف کرد. و هیچکس نمی‌دانست که در انتهای این راهِ تاریک، مرگ در کمینِ طعمه‌ی جدیدی نشسته‌ است.

سخن نویسنده:
حقیقتا این اولین تلاشِ من در حوزه‌ی ژانر ترسناک و تخیلی هستش و با کلی دل‌لرزه دارم شروعش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : KHAZAAN

Ash;

مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
26/9/20
ارسالی‌ها
2,411
پسندها
33,966
امتیازها
64,873
مدال‌ها
32
سن
17
سطح
33
 
  • مدیر
  • #2
IMG_20220209_123807_458.jpg

"والقلم و مایسطرون"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،

خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ash;

KHAZAAN

مدیر تالار نقد + گوینده آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/12/18
ارسالی‌ها
912
پسندها
65,802
امتیازها
58,773
مدال‌ها
35
سن
21
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
بدنه‌ی فلزیِ فندکِ به یادگار مانده از پدرش را در میان انگشتانش فشرد و همزمان با سرخ شدن سرِ سیگارش، دم عمیقی گرفت. فندکش را با احتیاط در جیب شلوارِ جینِ طوسی رنگش گذاشت و نیم‌نگاهی به موجودِ قرمزپوشِ خمیده در کنار دستش انداخت. کلافه از وِزوِزهای ریزی که از او بر‌می‌خاست، همان‌طور که دودِ جمع شده در ریه‌هایش را بیرون می‌فرستاد، نِق زد:
- لعنتی! خفه‌خون بگیر مایک. حداقل گمشو برو کنار. مثل یه جنازه روی زمین افتادی و زرزر می‌کنی. خب که چی؟ سرم رفت!
مایکل، همانند گربه‌ای که زیر باران خیس خورده باشد، بدنش را تکانی داد و با لحنِ گِله‌‌مندش نالید:
- به خاطر توعه عوضی دارم بدقول میشم کافی نیست، غرغر کردنتم باید گوش بدم. اینجا خونه‌ی منه. هرجا که دلم بخواد میوفتم و می‌میرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : KHAZAAN

KHAZAAN

مدیر تالار نقد + گوینده آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/12/18
ارسالی‌ها
912
پسندها
65,802
امتیازها
58,773
مدال‌ها
35
سن
21
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
ویلیام که در مرز باختنِ تعادلش بود، دست دیگرش را روی دیوارِ چرکِ سفیدرنگِ پشتِ سرش بند کرد و با غضب، خیره‌ی چشمان سبز رنگِ هم‌خانه‌ی تو مخی‌اش شد.
- دست از سرم بردار! داری بدجور اعصابمو خط‌خطی می‌کنی مایکی!
خواست دستِ در بندش را آزاد کند که باز به سمت پایین کشیده شد. این‌بار همان نیمچه تعادلی که دست و پا کرده بود هم از کَفَش رفت و چسبیده به مایکل روی قالیچه‌ی کرم‌قهوه‌ایِ زیرِشان، رها شد.
- باور کن خیلی بهت خوش می‌گذره...تو این بارو بیا، قول میدم پشیمون نمیشی!
ویل، خسته از کِشمکش‌های بی‌پایانش با این مایه‌ی عذاب، چنگی به موهای یک سانتی‌ِ مشکی‌اش زد و نفسِ عمیقی کشید. مایک که این سکوت را نشانه‌ی رضا دانست، دستِ ویل را رها کرد و تنه‌ی محکمی به او زد. سپس همان‌طور که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : KHAZAAN

KHAZAAN

مدیر تالار نقد + گوینده آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/12/18
ارسالی‌ها
912
پسندها
65,802
امتیازها
58,773
مدال‌ها
35
سن
21
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
یقه‌ی گردِ تیشرتِ خاکی رنگش را کمی از گردنش فاصله داد و با ساعدِ دستِ دیگرش عرق پیشانی‌اش را خشک کرد. نفس‌هایش به شماره افتاده بود و از صد متر آن‌طرف‌تر هم میشد کلافگی را در تک‌تک حرکاتش دید. با اینکه در سایه‌ی درختِ بلندِ پشت سرش ایستاده بود، هنوز هم نورِ خورشید مستقیم در چشمانش می‌خورد و عصب‌های بی‌نوای گیجگاهش را به بازی گرفته بود.
- نمی‌خوای بری پیششون؟!
نگاهش را چرخاند و روی دخترِ لاغر اندامِ گندم‌گونی که چند قدم آن‌طرف‌تر ایستاده بود، ثابت ماند. در این شرایطِ ناجور، تنها حضورِ این درازِ نارنجی‌پوش را کم داشت.
- چطور؟ باید واسه دور وایسادنمم جواب پس بدم؟!
دختر که حتی ویل را لایق یک نیم‌نگاه هم نمی‌دانست و همین‌طور با نگاه خاکی‌اش به ازدحامِ روبه‌رو خیره بود،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : KHAZAAN

KHAZAAN

مدیر تالار نقد + گوینده آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/12/18
ارسالی‌ها
912
پسندها
65,802
امتیازها
58,773
مدال‌ها
35
سن
21
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
عزیزان، مطالعه‌ی این اثر بدون ارائه‌ی نقد و نظر حرام است؛ حرام!!! باشد که به خود بیایید و از راه کج به راست منحرف شوید.^^

در کنار مایکی، که حال شانه‌به‌شانه‌ی اد ایستاده بود و به صحبت‌های او و آن مردِ جوانِ مو طلایی گوش می‌داد، متوقف شد. همین‌طور که به جَروبحث آن‌ها گوش می‌داد، نگاهش را در اطراف چرخاند تا این‌بار از نزدیک محیط را بررسی کرده باشد.
- اینکه تموم شدن بازی تا کی طول بکشه همش به تیمِ خودتون بستگی داره... من نمی‌تونم یه تایم مشخص بهتون بدم.
اد دستی به موهای بلندِ پر‌کلاغی‌اش کشید و با لحنِ خسته‌ای گفت:
- ولی من باید یه ساعت مشخص به اینا بدم... .
- واسه ساختمونی که تو همچین جای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : KHAZAAN

KHAZAAN

مدیر تالار نقد + گوینده آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/12/18
ارسالی‌ها
912
پسندها
65,802
امتیازها
58,773
مدال‌ها
35
سن
21
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
ازتون می‌خوام بیاین پروفایلم و بگین به نظرتون چی در انتظار این بچه‌هاست. خیلی کنجکاوم حدساتون رو بدونم :day-dreaming: و اینکه چون دیروز پارت نداشتیم امروز دوتا پارت می‌ذارم^^
خب خب بریم ادامه...


از آخرین پله‌ی سنگیِ ترک‌خورده هم پایین آمد و بعد از قرار گرفتن مایکی در کنارش، نگاهی به اطراف چهاردیواری کوچکی که واردش شدند، انداخت. دور تا دور اتاق روی دیوارهای طوسیِ سنگی، مشعل‌های کوچکی که در فاصله‌ی دو متری از هم ثابت شده و هاله‌ی زرد رنگی به محیط بخشیده بودند، به چشم می‌خورد. این مشعل‌ها تنها وسایلی بودند در کل اتاق دیده می‌شدند. بویِ نَمِ شدیدی که به مشام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : KHAZAAN

KHAZAAN

مدیر تالار نقد + گوینده آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/12/18
ارسالی‌ها
912
پسندها
65,802
امتیازها
58,773
مدال‌ها
35
سن
21
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
دستش را به همان جای قبلی برگرداند و این‌بار با متانتی که ناگهان در رفتارش ایجاد کرده بود، به صحبتش پایان داد:
- از اینجا به بعد تنها راهِ ارتباط شما با من از طریق همون هِدسِت‌هاست.
پسری که گویا تا الان به اجبار خودش را از سخن گفتن بازداشته بود خطاب به او گفت:
- جناب بهمون نگفتین که معمای این بازی چیه. دقیقا باید چی رو حل کنیم تا برنده بشیم؟
ژوزف سرِ کچلش را کمی پایین آورد و بدون اینکه نگاهش را خیره‌ی پسرِ جوان کند، کوتاه پاسخ داد:
- وقتی بازی شروع بشه، خودتون متوجه همه چیز خواهید شد.
مکث کوتاهی کرد و این‌بار با صدای رساتری ادامه داد:
- موفق باشین.
نگاهِ کوتاهِ دیگری به افرادِ حاضر در اتاق انداخت و بدون هیچ‌ صحبت اضافه‌ای، راهی که آمده بود را برگشت. ویل، مایکی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : KHAZAAN

KHAZAAN

مدیر تالار نقد + گوینده آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/12/18
ارسالی‌ها
912
پسندها
65,802
امتیازها
58,773
مدال‌ها
35
سن
21
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
دست‌هایش را در جیب شلوارش فرو برد و با قدم‌هایی آرام به سمت آن‌ها که روی دیوار دست می‌کشیدند تا بلکه چیزی پیدا کنند رفت. نزدیکِ ادی که مشغول چک کردن کفِ زمینِ جلوی دیوار بود، رسید و نگاهِ سرسری‌ای به دیوار انداخت. اد که تازه متوجه حضورِ او شده بود، دستانش را از روی زمین برداشت و در حالی‌‌ که روی زانوهایش می‌نشست گفت:
- روی دیوار به هیچی نرسیدم...اما انگار روی زمینم چیزی نیست! عوضی مثلا راهنمامونه ولی هیچ سرنخی نداد!
ویل کمی چشمانش را ریز کرد و گفت:
- بهترین جا برای قایم کردنِ چیزی که نمی‌خوای پیدا شه، اینه که اونو جلوی چشم بذاری... .
کفِ دستش را بالا آورد و روی دیوارِ زبر اتاق کشید. به نظر نمی‌آمد که این دیوار پوسته‌ای داشته باشد. قطعا کلید در بافت آن نبود.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : KHAZAAN

KHAZAAN

مدیر تالار نقد + گوینده آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/12/18
ارسالی‌ها
912
پسندها
65,802
امتیازها
58,773
مدال‌ها
35
سن
21
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
درست همین‌جا بود که ویل متوجه همه چیز شد. غرغر کردن‌های شش نفر دیگری که در اتاق بودند، تمرکز را از او گرفته بود. با این‌حال صدای ضعیفِ جریان آبی که از زیر زمین به گوش می‌رسید، تمام ترک‌ها و نم‌زدگی‌ها را توجیه می‌کرد. اما این چطور ممکن بود؟! جریان‌ِ آب، آن هم در این مکان کویرمانند؟! اصلا چرا باید روی آب ساختمان ساخت؟ سرش را بالا آورد و با صدایی که سردرگمی‌اش را به وضوح نشان می‌داد، گفت:
- هی ادی! بیا اینجا. فکر کنم هرچی هست این زیره.
ادی که از بی‌وقفه حرف زدن‌های مایکی و ملیسا آن هم دقیقا در بالای سرش، خسته شده بود، با شنیدن صدای ویل مانند برق از کف اتاق بلند شد و به سمت او پا تند کرد.
- چیه؟ چیشده؟ چیزی پیدا کردی؟
و در کنار ویل زانو زد. ویل که حال صاف نشسته بود،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : KHAZAAN
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا