• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان من با تو مجنون شدم | زری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع .ARNI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 22
  • بازدیدها 678
  • کاربران تگ شده هیچ

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
332
پسندها
674
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
همان لحظه بهارخانوم با یک سینی که در آن سه فنجان قهوه قرار دارد وارد خانه می‌شود و لبخند بی‌جان اما صمیمانه‌ای می‌زند. در حینی که سینی را بر روی میز عسلی بنفش رنگ می‌گذارد رو به مهتاب و رادمینا می‌گوید:
- خسته نباشین دخترهای خوشگلم، بیاین یه فنجون قهوه بخورین باز پر قدرت به کارتون ادامه بدین!
رادمینا در حینی که کش و قوسی به تن خسته‌اش می‌دهد لبخندی به مهربانی‌هایِ بهارخانوم می‌زند و یک فنجان را بر می‌دارد و لب می‌زند:
- ممنون خاله‌جون، واقعاً شما رو هم توی زحمت انداختم!
بهارخانوم در حینی که جرعه‌ای از قهوه را می‌نوشد دستی بر رویِ موهایِ خرمایی رنگِ رادمینا می‌کشد و سپس لبخند ملیحی گوشه‌ی لبانش طرح می‌بندد و لب می‌گشاید:
- این چه حرفیه دخترم؟ تو هم مثل مهتاب برای من عزیزی. چه فرقی می‌کنه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
332
پسندها
674
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
بهارخانوم که با دو تیر دو نشانه زده است دلش قنج می‌رود و لبخندی از سر شادی بر لب می‌نشاند و سپس می‌گوید:
- ممنونم دخترم که درخواستم رو قبول کردی. پس دستبندها رو بده من تا ببرم!
رادمینا دستبندهایی را که بهارخانوم انتخاب کرده است را از کیسه نایلون بیرون می‌آورد و او را به سمتش می‌گیرد.
- بفرما خاله‌جون!
بهارخانوم در حینی که در مردمک چشمان آبی‌رنگ رادمینا نگاهی می‌اندازد می‌گوید:
- ممنون دخترم، مزاحم کارتون نمی‌شم دخترهای نازنینم، موفق باشین!
رادمینا در حینی که مهره‌ها را میان دستان ظریف و باریکش رد و بدل می‌کند می‌گوید:
- این چه حرفیه خاله‌جون؟ ممنون همچنین شما!
بهارخانوم تنها لبخندی ملیح بر لب می‌نشاند و سکوت را ترجیح می‌دهد و دسته‌ی درب سفید رنگ را می‌گیرد و می‌کشد. درب با صدای قیژ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
332
پسندها
674
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
رادمینا آهی زیر لب می‌کشد دستبند دیگر را در نایلون می‌گذارد و می‌گوید:
- چی بگم... خودت خیر و صلاحت رو بیشتر از هر کسی می‌دونی!
سرش را بالا می‌آورد و ادامه می‌دهد:
- راستی، خاله راجع به ماهان چی گفت؟ بعد از رفتنش جا نخورد؟
مهتاب مهره‌ها را بر می‌دارد و سرش را بالا می‌آورد:
- اون هم مثل من جا خورد و شوکه شد اما خب رفته‌رفته با این موضوع کنار اومدن و من رو هر ماه بردن مسافرت چه داخلی چه خارج از کشور چه‌قدر دورم رو گرفتن اما من نتونستم با این موضوع کنار بیام. گفتن یه مدت می‌گذره عشقش از سرت می‌پره. همه چیزم رفت اما هرگز عشقش از سرم نپرید!
رادمینا چند بسته مهره دیگر بر روی تخت می‌گذار:
- من تا به حال عشق رو تجربه نکردم، گر چه توی خانواده مادری و پدریم خیلی‌ها تصمیم داشتن من رو برای پسرشون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا