• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان متهم ردیف چهارم | فاطمه علی‌آبادی کاربر انجمن یک رمان

کدوم یکی از راوی‌های داستان براتون تا حالا جذاب‌تر بوده و بیانش بیشتر به دلتون نشسته؟

  • سعید

  • شادی

  • فرقی نمی‌کردن با هم؛ انگار هر دو قسمت رو یه نفر گفته

  • متفاوت بودن ولی جفتش دلنشین بود

  • بیان سعید رو دوست دارم ولی از خودش بدم میاد

  • شخصیت شادی رو کلاً دوست دارم

  • سوال دوم

  • بچه‌ها! نظرتون در مورد پیچیدگی و پیرنگ داستان تا اینجا چیه؟

  • خیلی پیچیده‌ست، آدم گیج می‌شه

  • خوب و جذابه

  • ساده‌ست و آدم رو برای ادامه دادن مشتاق نمی‌کنه


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Fateme.

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/7/22
ارسالی‌ها
653
پسندها
21,539
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #181
این دوتا پارت جدیده بچه‌ها:610191-ef6baed74ae31d9ef158f22056b35586:
من خسته و مونده، به عشق شما پارت گذاشتم، نظر نمی‌دین؟:smiling-face-with-tear:


روی مبل ال‌شکلی که جلوی تلویزیون بود نشسته بودم و در خودم جمع شده بودم. پتو مسافرتی‌ای که روزی برای خنده کلی کادو پیچش کرده بودم و به عنوان یک هدیه‌ی گران‌قیمت دست فاطمه داده بودم را دورم پیچانده بودم. نگاهم قفل عقابی بود که در آسمان گرفته و نارنجی‌رنگ پرواز می‌کرد و چنگال تیز کرده بود تا آن آهوی بی‌نوایی که آن پایین بی‌خیال و از همه‌جا بی‌خبر برای خودش می‌دوید را پاره کند. دلم داشت می‌ترکید و از سعید همیشه بزدل، بزدل‌تر شده بودم. گوشی‌ام روی میز شیشه‌ای مقابلم لرزید و نام احمد برای بار هزارم روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/7/22
ارسالی‌ها
653
پسندها
21,539
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #182
با لحن کلافه‌ای گفت:
- بیست سوالی راه انداختی. من چه می‌دونم. تا همین جاشم صدقه سر مهشید فهمیدم. از دکترها که آبی گرم نمی‌شه. پرستار بنده خدا دلش سوخت، راضی شد، دو دقیقه پرونده‌اش رو ببینم. طفلک رنگش شده بود گچ دیوار. تو رودروایستی مهشید موند، وگرنه عمراً همچین کار می‌کرد.
آرام خداحافظی و قطع کردم. از دیشب کارم شده بود زنگ زدن به این و آن و دست به دامن‌شان شدن. شماره‌ی بابک را گرفتم. خودم هم دیگر دلم برایش می‌سوخت که فامیل من شده بود. جواب داد؛ صدایش به وضوح کلافه بود:
- سعید! سعید! سعید! جنازه‌ی طرف رو سوخته پیدا کردن. از دو شب پیش اسمش تو مفقودیا بوده.
آب دهانم را به سختی قورت دادم:
- هویت جنازه تایید شده؟
نفسش را داخل گوشی فوت کرد:
- ظاهراً خارج از کشور به فرزندی قبولش کردن. دی اِن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/7/22
ارسالی‌ها
653
پسندها
21,539
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #183
از زیر طاق نیم‌دایره‌ و گلبهی گذشتم و وارد آشپزخانه شدم. پرده‌ی سفید و حریر را کنار زدم و نگاهم را به کوچه‌ی برفی دوختم. دست دراز کردم و صندلی چوبی براق کنار میز گرد و ام دی اف وسط آشپزخانه را به سمت خودم کشدم و جلوی پنجره نشستم. سرم را به شیشه‌ی سرتاسری و بخار گرفته‌ی روبه‌رویم تکیه دادم. با کف دستم بخار روی شیشه را پاک کردم و قطره‌ای آب از کنار دستم شره کرد و روی کف سرامیکی آشپزخانه افتاد. برف شدت گرفته بود و تمام درختان سرو جلوی ساختمان سفیدپوش بودند. نگاهم را به ۴۰۵‌ام که جلوی ساختمان پارک شده بود دادم. تمام سقف و کاپوتش را برف پوشانده بود و شاید خیال می‌کردم ماشین من است. از این فاصله تشخیص سخت بود و همه چیز یک‌دست سفید شده بود. پیرمرد درویش و ریش بلند خانه ویلایی رو‌به‌رو، صندلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/7/22
ارسالی‌ها
653
پسندها
21,539
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #184
بچه‌ها، یه چیزی، سعید داره خواب می‌بینه و قوانین خواب با بیداری باهم فرق داره. پس ممکنه حس کنید فصل‌ها با هم قاطی شدن:610191-ef6baed74ae31d9ef158f22056b35586:

- لالاییت می‌کُنُم، خوابت نمیا
بزرگت کِردُم و یادت نمیا
لای لای لالایی
آی بِرِن غُل می‌زنه در شیرِ میشو
لای لای لالایی
وای دلُم جوش می‌زنه سی قوم و خیشو
لای لای لالایی
انعکاس نور روی موهای قهوه‌ای رنگش قسمتی را روشن‌تر کرده بود و قسمتی که زیر نور نبود، تیره بود. قدمی جلوتر رفتم؛ خودم بودم که در گهواره دست و پا می‌زدم و مادرم با لالایی زیبایش سعی در خواباندنم داشت. از کنار گهواره‌ی چوبی‌ام که گل‌های صورتی رای دسته‌اش نشانده بودند، گذشتم و کنار چارچوب درِ چوبی رو به بالکن ایستادم. مه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/7/22
ارسالی‌ها
653
پسندها
21,539
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #185
سلام:610191-ef6baed74ae31d9ef158f22056b35586: بچه‌ها به بهانه‌ی اینکه تگ‌مون اومده، یه سوال ازتون دارم. ضعیف‌ترین قسمت رمان به نظرتون کجاش بوده؟ می‌تونه یه قسمت خاص ازش باشه یا یه حیطه‌ی خاص باشه مثلاً فضاسازی.
مرسی بچه‌ها:sugarwarez-001:


با دستانی که بدون اختیارم می‌لرزید گوشی رو برداشتم و جواب دادم؛ صدای فریادش تنها چیزی بود که اصلاً فکرش را هم نمی‌کردم با جواب دادن تماسش نصیبم شود:
- قایم شدی تو لونه موش حروم‌لقمه؟
ابروانم بالا پریدند و با گام‌هایی نامطمئن سمت پذیرایی رفتم. آن‌قدر ذهنم به هم ریخت که با کمک میز و اپن و بعد هم دیوار، خودم را کشان‌کشان به سمت اتاقم می‌کشیدم. صدایش را باز هم بالاتر برد و من هرگز احمد را این‌طور عصبی ندیده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/7/22
ارسالی‌ها
653
پسندها
21,539
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #186
خیلی وقت بود که سرم را تا خِرخِره در برف کرده بودم و همه‌ی دنیایم شده بود انتقام فاطمه و رو کردن دست آرزو. تمام مدت گوش‌هایم را گرفته بودم و چشمانم را روی پیشرفت‌های خروارخروار و یک‌هویی احمد بسته بودم. دندان روی هم ساییدم:
- زیادی خوش‌خیالی احمد! زیادی.
عصبانی شد:
- باشه. ولی مقابل من وایستادن خیلی به نفعت نیست. دیدنت دکتر! هم تو رو، هم اون دختره رو. تو کشتیش حالا مستقیم یا غیرمستقیم. اون که کارش تمومه؛ امروز نه فردا گرفتنش ولی تو...
فریاد زدم:
- خفه شو.
خندید حتی بلندتر از قبل:
- چیه؟ ترسیدی؟ نترس پسر! ما رفیقیم. هرچند تو عشق منو کشتی ولی اشکال نداره؛ خب اونم عشق تو رو کشته بود. دیگه حساب بی حساب شدید. نه؟
مشتم را آن‌قدر فشردم که به سفیدی می‌زد. دوباره صدای آزاردهنده‌اش را شنیدم؛ دیگر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/7/22
ارسالی‌ها
653
پسندها
21,539
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #187
سلام بچه‌ها:610191-ef6baed74ae31d9ef158f22056b35586:. خوبید؟ من نیستم، خوش می‌گذره:unsure:؟ من بالاخره یه تایم خالی پیدا کردم و قلم دست گرفتم:barefoot:. سعی کردم در حد وقت و توانم، زیاد بنویسم چون احتمالاً دوباره غیب شم یه کم:610185-ae27176d7371ebcd2b8b54769e216894:. ۱۴ روز بیشتر تا امتحانم نمونده و هنوز کلی چیز نخونده دارم:610185-ae27176d7371ebcd2b8b54769e216894::610185-ae27176d7371ebcd2b8b54769e216894:، دعا کنید برام. نظرم برام بذارید که خوشحال شم:128:

ابلهانه‌ترین حال ممکن را داشتم. مثل دیوانه‌ها، به دیوار سیمانی پشت سرم تکیه داده بودم و درست مثل این خفت‌گیرهای زنجیر به دستی که سر کوچه‌های تنگ می‌ایستند، پای چپم را به دیوار تکیه داده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/7/22
ارسالی‌ها
653
پسندها
21,539
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #188
سر بلند کردم:
- خدایا اگه برم همه چیز رو بگم، احمد چهارتا دیگه هم می‌ذاره رو خبطم. اون‌وقت من عوضی چه جوری ثابت کنم هیچ دخلی با اون موسسه‌ی لعنتی ندارم. بابای پارسا و بقیه هم حتی بهم شک کردن خدا. تهدیدم کرده، حقم داره. بعد دو سال هیچ غلطی نتونستم بکنم فقط هی سر دئوندمش.
دستانم را مشت کردم و کف آسفالت سیاه خیابان فشردم:
- نپرس چرا از اولش نرفتم همه چیز رو بگم.
دستم را بیشتر فشردم، آن‌قدر که چند سنگ ریزه دستم را خراش داد و من درد و بوی خون را احساس کردم.
- اونا باور نمی‌کردن اون آشغال فاطمه‌ی منو کشته باشه. همه‌اش اینکه فاطمه تعادل روانی نداشت و خودش رو کشته رو می‌زدن تو سرم. اگه اون کثافت رو دستگیر می‌کردن، هیچ‌وقت حرف نمی‌زد.
نگاهم قفل موش تپل و کَر و کثیفی شد که با سرعت نور در جوی کم‌آب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/7/22
ارسالی‌ها
653
پسندها
21,539
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #189
سرتا پا زیتونی پوشیده بودم. می‌خواستم خودم را زجر دهم. مدام خودم را در آینه و شیشه ببینم و با خودم تکرار کنم. عشقم آرام بود درست مثل این رنگ، زیبا بود. درست مثل این رنگ و... ‌. آخرین‌بار زیتونی پوشیده بود. درست مثل الآن من. هر لحظه منتظر مرگم بودم و ترجیح می‌دادم با همین پوشش بمیرم. نمی‌دانم چه ریختی شده بودم که هرکس از کنارم رد می‌شد تا چندثانیه خیره‌خیره نگاهم می‌کرد، بعد ابرو در هم می‌کشید و لبش را زیر تیزی دندانش پاره می‌کرد. تلوتلو می‌خوردم، مثل تمام این چند شب، تمام این چند روز. پاهایم بی‌اجازه‌ی من به هرسو که می‌خواستند، می‌کشاندنم و من خیره‌ی آسمان تیره و تاریک بودم. در حال خودم غرق بودم که با صدای هویِ کشیده‌ای به خودم آمدم. بالاخره پاهایم قرار گرفتند و نگاهم به پایین و کنار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/7/22
ارسالی‌ها
653
پسندها
21,539
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #190
به سمتم برگشت؛ در همان تاریکی هم می‌توانستم ابروان سفید و پرشتش را که از سر تعجب بالا پریده بودند، ببینم. پوزخندی زدم، دستانم را از جیب‌هایم بیرون آوردم و قصد رفتن کردم. هنوز یک قدم هم برنداشته بودم که صدایش را از پشت سر شنیدم:
- بلدم.
خودش نشست و با کف دستش چندضربه به کنارش زد که منم بنشینم. چهارزانو کنارش نشستم، سرم را به دیوار پشتم تکیه دادم و چشم‌هایم را بستم. چندبار گلویش را صاف کرد و بعد، آهنگ صدای گرفته‌ و کوچه بازاری‌اش در گوشم پیچید:
- هرچی غمه مال منه بدتر زغم حال منه
هرجا میرم این غصه ها چون سایه دنبال منه
به هرکسی رسیدم دلمو سوزونده
هر روز با یک بهونه چشممو گریونده
دلم می‌خواد که برم جای بی نشونی
برای من امید موندنی نمونده
دیگه وقته رفتنه وقت دل بریده
یه مهربون یه هم زبون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا