- تاریخ ثبتنام
- 11/3/23
- ارسالیها
- 446
- پسندها
- 2,658
- امتیازها
- 14,213
- مدالها
- 10
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #21
همخوابگاهیهای ناپیدایش حق داشتند که قصد قتل زاویر را بکنند. زاویر در اتاقی سلطنتی ایستاده بود. در را پشت سر خودش بست. بوی عود صندل و عطر رزهای تاریک در اتاق پیچیده بود. زاویر چند بار پلک زد تا تخت را درست ببیند. تختی بزرگ در میان دو پنجرهی بلند قرار داشت. پردههای حریر سیاه فضایی محرمانه و دلپسند برای همه ایجاد میکرد.
روشنایی اتاق به وسیلهی لوستری بزرگ که شمعهای کلفت سفید روی آن قرار داشتند، تأمین میشد. بازتاب نور از شیشههای لوستر فضایی لطیف و زیبا به اتاق میبخشید. در گوشهی اتاق کمدی بزرگ قرار داشت که زاویر میتوانست قسم بخورد که به اندازهی اتاق اجارهایش در پایتخت است. در کنار کمد آینهای تمام قد با حاشیهای فلزی و فانتزی قرار داشت. چشم زاویر روی مبلمان سلطنتی وسط اتاق...
روشنایی اتاق به وسیلهی لوستری بزرگ که شمعهای کلفت سفید روی آن قرار داشتند، تأمین میشد. بازتاب نور از شیشههای لوستر فضایی لطیف و زیبا به اتاق میبخشید. در گوشهی اتاق کمدی بزرگ قرار داشت که زاویر میتوانست قسم بخورد که به اندازهی اتاق اجارهایش در پایتخت است. در کنار کمد آینهای تمام قد با حاشیهای فلزی و فانتزی قرار داشت. چشم زاویر روی مبلمان سلطنتی وسط اتاق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.