• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان شکار زاویر | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون درباره رمان؟


  • مجموع رای دهندگان
    3

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
446
پسندها
2,658
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
هم‌خوابگاهی‌های ناپیدایش حق داشتند که قصد قتل زاویر را بکنند. زاویر در اتاقی سلطنتی ایستاده بود. در را پشت سر خودش بست. بوی عود صندل و عطر رز‌های تاریک در اتاق پیچیده بود. زاویر چند بار پلک زد تا تخت را درست ببیند. تختی بزرگ در میان دو پنجره‌ی بلند قرار داشت. پرده‌های حریر سیاه فضایی محرمانه و دل‌پسند برای همه ایجاد می‌کرد.
روشنایی اتاق به وسیله‌ی لوستری بزرگ که شمع‌های کلفت سفید روی آن قرار داشتند، تأمین می‌شد. بازتاب نور از شیشه‌های لوستر فضایی لطیف و زیبا به اتاق می‌بخشید. در گوشه‌ی اتاق کمدی بزرگ قرار داشت که زاویر می‌توانست قسم بخورد که به اندازه‌ی اتاق اجاره‌ایش در پایتخت است. در کنار کمد آینه‌ای تمام قد با حاشیه‌ای فلزی و فانتزی قرار داشت. چشم زاویر روی مبلمان سلطنتی وسط اتاق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
446
پسندها
2,658
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
زاویر سمت پنجره رفت و نگاهی به بیرون کرد. حیاط برج دارک اسکال پر از چمن‌های زرد و افسرده بود. به معنای واقعی کلمه برج در حال انهدام بود. چشمش به برجی سفید و طلایی افتاد که در محوطه‌ای اصلاح شده و زیبا قرار داشت. انگار آن برج را تازه ساخته بودند. زاویر اخمی کرد و پرده‌های مخمل سیاه را کشید. راهنما را روی میز انداخت و به سراغ وسایلش رفت.
کتاب‌های چمدانش را در کتابخانه جا داد. هنوز خیلی مانده بود که آن کتابخانه‌ی شخصی را پر کند. به سراغ لباس‌های شخصی‌اش رفت و ترجیح داد همه را دور بریزد. کیسه‌ی لباس‌هایش را در آتش شومینه انداخت و حتی برای یک لحظه هم برنگشت که زندگی سابقش را ببیند. دفترچه‌ی راهنما را قاپید و پشت میز نشست. نور ملایم لوستر همه جا را روشن کرده بود. زاویر نفسی کشید و مطالعه را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
446
پسندها
2,658
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
زاویر به سراغ بقیه قوانین رفت:
- طبقه‌های بالای هر برج متعلق به سال بعد است. ورود به قلمرو سال‌های بعد و ارتباط با ارشدان هر برج ممنوع است. در صورت یافته شدن در هنگام قانون شکنی هر دو طرف به حبس و شکنجه محکوم خواهند شد.
زاویر با لبخند جلو می‌رفت. گویی آن قوانین را برای زیرپا گذاشته شدن ساخته بودند. زاویر به سراغ بقیه قوانین رفت. به کلی جایی ممنوعه وجود نداشت اما اماکن خطرناک با علامت قرمز روی آکادمی مشخص شده بودند. به کلی آستارث لا گورنیو هر گونه سر به نیست شدن کارآموزان را از سر خود باز کرده بود.
زاویر به بخش بازار آکادمی رسید:
- دسترسی به بازار آکادمی تنها از طریق اتاق بیست کارآموز برتر و شاه یا ملکه وجود دارد. جایگاه این اشخاص با دوئل قابل به دست آوردن است. از طریق آینه‌های هر اتاق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
446
پسندها
2,658
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
همین که حس ژله مانند تمام شد زاویر چشمان سبزش را گشود. از دیدن بازار آکادمی ناخودآگاه سوتی کشید. یک خیابان بلند و پر از مغازه و مشتری باعث خشنودی‌اش شد. زاویر برگشت و به دروازه‌ی پشت سرش چشم دوخت. یک مستطیل به اندازه‌ی آینه‌ی اتاقش باز مانده بود. روی دروازه‌ی مایع کلماتی حک شد:
- شاه خوابگاه دارک اسکال سال اول. زاویر فوستر.
زاویر پوزخند ریزی زد. هر اتاق شاه یا ملکه منطقه‌ی امن محسوب می‌شد و غیر از افراد تعیین شده کسی حق نداشت وارد اتاق شاه یا ملکه بشود. دروازه‌ها نیز همینگونه بودند. تنها صاحبان اتاق حق عبور داشتند. چشم گرداند. چند دروازه‌ی دیگر در منطقه‌ی خالی باز شده بودند و رویشان کلمات محوی نوشته شده بود. گویی هر دروازه از هویت صاحب خودش محافظت می‌کرد.
زاویر با خیال راحت سمت خیابان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
446
پسندها
2,658
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
ابروی باریک و اصلاح شده‌ی مرد با تیکی عصبی تکان خورد. ساکنان برج دارک اسکال مفلسانی بیش نبودند که فقط سر هر جنسی چانه می‌زدند تا آن را بز خر کنند. مغازه‌دار ترجیح داد که ساکت بماند تا آن مفلس بعد از یک دور دیدن اجناس گرانقیمتش، خود از مغازه فرار کند. زاویر شروع بع چرخیدن در مغازه کرد. مانکن‌های چوبی زن و مرد به ترتیب داخل ویترین مغازه‌ی روشن و لاکچری ردیف شده بودند.
ردا‌های کامل با زرق و برق زیر نور سنگ‌های مانا می‌درخشیدند. زاویر با دقت هر ردا را بررسی کرد. خوابگاه هولی لایت از تم رنگی سفید و طلایی استفاده می‌کرد؛ بلود وایلد از تم رنگی قرمز با خطوط مشکی، گرین استون تم رنگی سبز و سفید، پن رود تم رنگی آبی و طلایی و در نهایت دارک اسکال با تم رنگی مشکی و نقره‌ای.
زاویر رداهای متفاوت سیاه و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
446
پسندها
2,658
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
الایجه کمی خم شد و چیزی در گوش دختر ورور کرد. مغازه‌دار از دست آن مفلس بدبخت عصبی شده بود. دلش می‌خواست همین الان آن پسر خوش‌قیافه را از پس گردن بگیرد و با اردنگی بیرون بیندازد. دختر رو به الایجه سری به علامت نه تکان داد. الایجه قدمی جلو گذاشت و با لبخندی مصلحتی گفت:
- زاویر! این خانمی که همراه منه، ملکه‌ی خوابگاه هولی لایت هست؛ آروینا لیندیس مونمدر. گمونم ... .
زاویر که اسم ملکه را شنید از جایش برخاست. چقدر باید بدشانس می‌بود که در روز اول به دشمنش برخورد کند؟! ترجیح داد که ته دل دشمنش را با جنگ روانی خالی کند. الایجه را با یک دست آرام کنار زد و در سه قدمی آروینا ایستاد. دست چپش را در جیب فرو نمود و پوزخندی زد:
- پس تو ملکه‌ی هولی لایت هستی؟
آروینا می‌توانست چهره به چهره‌ی زاویر شود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
446
پسندها
2,658
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
مغازه‌دار با تحقیر گفت:
- شاه جوون میدونی قیمت اون چقـ... .
حرفش با نگاه تیز و مرگبار زاویر قطع شد:
- مگه کری؟ گفتم که اون رو برای من آماده کن!
با غرور و نخوت از کنار آروینا و الایجه‌ی مبهوت گذشت. حلقه‌اش را به حلقه‌ی مرد مغازه‌دار زد. مرد مبهوت ماند. به زحمت خودش را از بهت و شوک بیرون آورد. ردا را از تن مانکن بیرون کشید و داخل یک کیف مقوایی خرید گذاشت. دو دستی کیف را به زاویر تحویل داد:
- از خرید شما ممنونم.
زاویر محلی به مغازه‌دار نداد و فوراً از مغازه‌ی لاکچری بیرون زد. الایجه حس می‌کرد که در بورانی از سرما ایستاده است. زاویر کی شاه شد؟ چه زمانی این همه اعتبار به دست آورد؟ و هزاران سوالی که در مغزش موج می‌زد. می‌خواست آروینا را تنها بگذارد اما به یاد آورد که او شوالیه‌ی آرویناست و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
446
پسندها
2,658
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
زاویر هنوز نتوانسته بود کینه‌اش را بپوشاند تا به موقع آن را بیرون بریزد. با فکر کردن به آن دخترک فیس و افاده‌ای عصبانی شد. نقشه‌ای به سرش زد. از شدت خبیث بودن آن نقشه قهقهه‌ای ملایم زد. در جلوی زاویر، پیرمرد آب دهانش را قورت داد. هاله‌ای تاریک و شوم دور پسرک سال اولی می‌پیچید و زوزه می‌کشید.
تا به‌ حال چنین هاله‌ی قدرتمند و شومی در زندگی‌اش ندیده بود. عرق از پیشانی پر از چروکش تکه‌تکه سر خورد و پایین ریخت. همه‌ی چوبدستی‌ها و عصاهای جادوگری از ترس می‌لرزیدند و هیچ‌کدام به ندای آن پسرک پاسخ نمی‌دادند. هاله‌ی پسرک غلیظ‌تر و سنگین‌تر شد. پیرمرد یک‌دفعه به یاد آخرین چوبدستی که پدرش به جای گذاشته بود، افتاد.
آن چوبدستی بر خلاف همه از استخوان اژدها تشکیل شده بود. پیرمرد تصور می‌کرد که آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
446
پسندها
2,658
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
زاویر ابروانش را بالا داد و به چوبدستی درخشان چشم دوخت. به نحو عجیبی احساس می‌کرد که چوبدستی برایش آشناست. زاویر با حلقه‌اش پنجاه اعتبار به دستبند پیرمرد انتقال داد. کمربند را به کمر باریکش بست و چوبدستی را در غلاف بلند چرمی نهاد. پس از جدا شدن دستش، چوبدستی نور خودش را از دست داد و با حالت عادی برگشت:
- ممنون آقا!
پیرمرد با لبخندی خسته زاویر را بدرقه کرد. زاویر با خشنودی از مغازه بیرون زد. اکنون که احساساتش را کمی بیرون ریخته بود، حال بهتری داشت. در بازار به راه افتاد اما دوباره آن صدا در گوشش پیچید:
- خردسال! پرسیـدمت کـیسـتی؟!
زاویر سرش را تکان داد. آن صدا هنوز همراهش بود. نگاهش به چوبدستی افتاد. امکان داشت که چوبدستی حرف بزند؟ زاویر کمی دسته‌ی چوب را چرخاند تا به جمجمه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
446
پسندها
2,658
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
زاویر در وسط راه ایستاد. سؤال چوبدستی را درک نمی‌کرد:
- نجیب دیگخ چیه؟! همون خون‌آشام؟ بعدشم مگه اهمیت داره؟ اصلاً اسمت چیه؟
چوبدستی بعد از لحظه‌ای تعلل جواب زاویر را داد:
- آری! من پاره‌ای از روان سلف نخست نجبا هستم. مرا اریک اوریا خواندند.
زاویر اخمی کرد:
- به معنی فرمانروای ابدی شعله‌ی خداوندی؟
اریک سوتی زد:
- طفل زیرک! چه نیک که در گزینش تو لغزش ننمودم!
زاویر به راهش ادامه داد:
- من فقط زیاد کتاب می‌خونم.
روح اریک دور پسر بچه‌ی هم‌نژاد خودش چرخید. موهای بلند سیاهش در هوا موج برداشت. هنوز قدرت آن را نداشت که در برابر دیدگان زاویر ظاهر شود. با سرگرمی پسرک ضعیف‌الجثه را مشاهده کرد:
- به‌هرگونه... تو از کدامین دودمان هستی؟
زاویر در جلوی مصنوع فروشی ایستاد:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا