• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان شکار زاویر | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون درباره رمان؟


  • مجموع رای دهندگان
    3

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
446
پسندها
2,658
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
مرد، پرنده‌ی مکانیکی را روی میز تعمیراتش گذاشت و از روی زیرانداز ژنده و چرک بلند شد. زاویر خیره به مصنوعات جادویی ماند. اخم کوچکی ابروان باریک و بلوندش را به هم نزدیک کرد:
- روز خوش آقا!
مرد روغن‌آلود نگاهش به انگشتر زاویر افتاد. با شوق سرش را بالا آورد:
- تو از دارک اسکالی؟
نزدیک بود که زاویر از دو نوع برخورد متفاوت ترک بخورد. مرد با همان دستان روغنی‌اش دست زاویر را گرفت:
- نصف بیشتر اجناسم رو خوابگاه دارک اسکال درست می‌کنه. جنس برای فروش اوردی؟ این سری چی درست کردین؟ هر چی باشه قبول می‌کنم!
زاویر دست باریکش را از لای دستان پینه بسته و زمخت مرد بیرون کشید. با نیم‌نگاهی به دستش لبخندی مصلحتی زد:
- ببخشید اما من سال اولی هستم. دنبال مصنوعات فضایی‌ام. البته هر چی کوچیک‌تر و سبک‌تر بهتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
446
پسندها
2,658
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
زاویر گردنبند را هم بررسی کرد اما ویژگی‌های انگشتر بهتر از آن بود. گردنبند را به لیکان پس داد و پرسید:
- یه مصنوع برای نگهداری مایعات به صورت تازه داری؟ یه چیزی شبیه مشک یا قمقمه‌های سربازا.
لیکان دستی به صورتش کشید و نگاهی به مغازه‌ی بهم ریخته‌اش کرد. ابروان پرپشت قهوه‌ایش روی نگاهش سایه انداخته بودند. با خود خواسته‌ی زاویر را تکرار کرد. چیزی در اعماق خاطراتش برق زد. گره ابروانش گشوده شد:
- یه لحظه صبر کن تا من از انبار یه چیزی بیارم.
منتظر جواب زاویر نماند و فوری به پشت مغازه رفت. صدای کوبش محکم پاهایش بر روی پله‌ها می‌آمد. اریک با لبخندی بر لب در هوا شناور بود. نگاهی از گوشه‌ی چشم به زاویر انداخت:
- از برای نگهداری خون آن متاع را می‌خواهی؟
زاویر آهسته سرش را به علامت بله تکان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
446
پسندها
2,658
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
پوفی کشید و به اطراف نگاهی انداخت. باید چند معجون برای روز مبادایش می‌خرید. چشمان سبزش را تنگ نمود. راه درازی را در پیش داشت. مانده بود که میان خرید کتاب و معجون کدام را انتخاب کند. در وسط بازار ایستاد. دستی به صورتش کشید. هنوز اعتبار زیادی برایش باقی مانده بود اما دلیل نمی‌شد که بی‌پروا همه‌ی آنها را از کف بدهد.
باید چند روزی در آکادمی زندگی می‌کرد تا چم و خم کار به دستش بیاید و بداند که چگونه خرج بکند. علی رغم میلش، از کتابفروشی روی گرداند و سمت دروازه‌ی اتاقش برگشت. از دروازه‌ی نیمه شفاف و ژله‌ای رد شد و به اتاق لاکچری‌اش بازگشت. دوباره صندلی را با لعنت زیر پایش گذاشت و خورشید فلزی براق را به سر جایش برگرداند. آینه مانند قبل شد. صندلی را دنبال خودش روی زمین سنگی کشید و با نفس‌نفس روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
446
پسندها
2,658
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
ابروان باریک زاویر با لرزشی عصبی به هم نزدیک شدند:
- تو سر اون مدیر روانی مغز هم پیدا می‌شه؟! فکر نکنم!
شنیده بود که فارغ التحصیلان آکادمی هیون‌ارث کمی خل وضع هستند اما در آن هنگام شایعات را باور نکرده بود. باید به صورت جدی برای سلامت روان خودش در پایان آکادمی فکری می‌کرد. اگر اوضاع می‌خواست اینگونه پیش برود چاره‌ای جز همراهی با این وضعیت دیوانه‌وار نداشت. زاویر پوفی کشید و برگه را برگرداند. سال تحصیلی آکادمی به سه ترم پاییزی، زمستانی و بهاری تقسیم شده بود.
در پایان هر ترم امتحان علمی و عملی به صلاحدید مدیر آستارث لاگورنیو برگزار می‌شد. زاویر با فهمیدن این مطلب لرز به کمرش افتاد. باید برای فاجعه‌های آخر ترم آماده می‌شد. زاویر از قوانین و مقررات آکادمی چیزهای زیادی را دریافته بود و یکی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
446
پسندها
2,658
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
زاویر کف دستانش را همانطور که شست‌هایش زیر صورتش بود، به هم چسباند. حق با اریک بود. اگر عجله می‌کرد و برای انتقام آمادگی لازم را نداشت، صرفاً خودش را به فنا می‌داد. یک ورق آورد و با قلم پر مشفول نوشتن لیست دشمنانش شد. در صدر لیست اسامی پاپ و پالادینی که دستور قتل‌عام خانواده‌اش را گرفته بود، نوشت. بعد از آن طبق عهدش با آستارث، نوبت امپراطور کشور مقدس هیلگان بود.
احتمالاً بعد از انجام این کارها تبدیل به یک هدف متحرک در کل قاره‌ی برنیل می‌شد. هدف آن بود که به حدی قدرتمند شود که کسی جرئت چپ نگاه کردن به او را نداشته باشد. در زیر لیست اسامی خط کشید و به سراغ رتبه‌بندی قدرت‌ها رفت. تا بعد از کلمه فانی، کارآموز را نوشت، اریک در پشت سر او نگاهی به کاغذ کرد:
- چه می‌کنی؟
زاویر به پشتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
446
پسندها
2,658
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
زاویر ابروان باریک طلایی‌اش را به هم نزدیک کرده بود و خوب گوش می‌کرد. پدرش یک بار به او گفته بود که باید بداند ریشه‌هایش چیست و از کجا آمده است اما اجل مهلتی به خانواده‌ی کوچک آنان نداد و زاویر را در این قاره‌ی پر از خطر تنها گذاشت. اریک ادامه داد:
- نیک به یاد می‌آورم. آن خدایگان پست‌فطرت یک به یک رسولان خویش را برای شکار من و فرزندانم روانه می‌نمودند. هر رسولی که می‌کشتم سرش را روانه‌ی معبد همان الهه می‌نمودم. تا آنکه رسولان با هم اجتماع کردند. من دیر به آن مکان نفرین‌شده رسیدم. آن دیوصفتان دو پور مرا به قتل رساندند.
سکوت اریک را با گوشت و پوست و استخوانش درک می‌کرد. او نیز به جایی رسیده بود که دیگر اشک چشمی برای ریختن نداشت و تنها با چشمانی مرده و توخالی به یک نقطه خیره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا