- تاریخ ثبتنام
- 27/3/24
- ارسالیها
- 34
- پسندها
- 215
- امتیازها
- 990
- مدالها
- 2
- سن
- 21
سطح
2
- نویسنده موضوع
- #31
دو ساعتی میشد که پشت در اتاق عمل نشسته بود. انتظار مثل همیشه کلافهاش میکرد.
فضای بیمارستان را از همان بچگی دوست نداشت؛ بوی الکل و دیدن بیمارهایی که ناامیدانه در راهروی بیمارستان قدم میزنند، حالش را بد میکرد؛ اما مجبور بود اینجا باشد، به خاطر آن دختری که بیکس و تنها در اتاق عمل بود.
نمیدانست چه بلایی سرش آمده است! اصلاً حالش خوب است یا خیلی وخیم؟! از همان لحظه که وارد بیمارستان شده بودند، دکتر او را به اتاق عمل برده بود و به آهیل گفته بود که تنها منتظر بماند.
کلافه دستی به موهایش کشید و از جایش بلند شد.
آرامآرام قدم هایش را روی کاشیهای بیمارستان میگذاشت وسعی میکرد ذهن آشفته اش را آرام کند.
از طرفی فکرش پیش آن دختر زیبا بود و از طرفی میخواست بداند حال محمود و خانواده اش چطور...
فضای بیمارستان را از همان بچگی دوست نداشت؛ بوی الکل و دیدن بیمارهایی که ناامیدانه در راهروی بیمارستان قدم میزنند، حالش را بد میکرد؛ اما مجبور بود اینجا باشد، به خاطر آن دختری که بیکس و تنها در اتاق عمل بود.
نمیدانست چه بلایی سرش آمده است! اصلاً حالش خوب است یا خیلی وخیم؟! از همان لحظه که وارد بیمارستان شده بودند، دکتر او را به اتاق عمل برده بود و به آهیل گفته بود که تنها منتظر بماند.
کلافه دستی به موهایش کشید و از جایش بلند شد.
آرامآرام قدم هایش را روی کاشیهای بیمارستان میگذاشت وسعی میکرد ذهن آشفته اش را آرام کند.
از طرفی فکرش پیش آن دختر زیبا بود و از طرفی میخواست بداند حال محمود و خانواده اش چطور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.