• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان از نوک قله تا ته دره | صحرا آصلانیان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع sahra_aaslaniyan
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 152
  • کاربران تگ شده هیچ

sahra_aaslaniyan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
288
پسندها
4,878
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
از نوک قله تا ته دره
نام نویسنده:
صحرا آصلانیان
ژانر رمان:
#اجتماعی #عاشقانه
کد رمان: 5616
ناظر: SA❀HEL SA❀HEL


خلاصه رمان: آرام دخترکی تنها و منزوی که در جوانی خام عشقی می‌شود که هر روز در انتظار آمدنش بود؛ اما آیا تمام این عشاق حقیقی هستند یا فقط داستان‌هایی جذاب و فریبنده از دروغگویان که لباسی زیبا برتن خود کشیده‌اند؟ می‌توان عشق را در دنیای واقعی جستوجو کرد؟ اگر در دام عشق افتاد و این عشق فقط سرابی از جنس مردانگی و غرور بود چه؟ بعد از به دام افتادن چه می‌توان کرد؟اگه همه چیز از اول اشتباه باشد؛ آشنایی اشتباه، عشقی اشتباه و حتی ازدواجی اشتباه، چه می‌توان کرد؟ گریز از درد یا در انتظار پایان ماندن؟ کدام مسیر، کتاب زندگی اش را پایان می‌دهد؟
 
آخرین ویرایش

YEGANEH SALIMI

مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
11/8/17
ارسالی‌ها
2,619
پسندها
8,529
امتیازها
33,973
مدال‌ها
25
سطح
16
 
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

sahra_aaslaniyan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
288
پسندها
4,878
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
سرنوشت هر روز ورق تازه ای را برایم نوشت و من درمانده مابین موج خروشان این صفحات غرق شده‌ام.
در خیالم نجات دهنده من بودی و تو با بی‌رحمی سرم را با دستان مردانه و زبرت زیر نگه داشتی، خام بودم و خام‌تر از تو، بچه بودم و بچه‌تر از تو. با دست‌های لرزان و کوچکم به بازوهایت چنگ انداختم، کمک خواستم، ناله کردم؛ اما دریغ از گوشه نگاهی از سمت تو ای یار سنگ دل من.
من هر روز میان بغض‌های خفه‌ام دست و پا زدم، هر روز با التماس طلب بخشش کردم برای تمام اشتباهاتی که تو انجام داده بودی و در ذهن مغرور و مردانه‌ات حق با تو بود، نه من. هر روز درون تنهایی‌هایم شکسته‌تر شدم و تو مغرورتر. انگار فراموش کردی من همان دختر رویاهایت بودم، من همان آدم بودم که برایم دنیا را زیر و رو می‌کردی و حال... .
آه،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

sahra_aaslaniyan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
288
پسندها
4,878
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
به محض تموم شدن حرفم، لحظه‌ای مکث کرد، اما به ثانیه نکشید که موهام رو از پشت توی چنگش گرفت و با صدایی دورگه فریاد زد:
- مال کیه؟ این بچه مال کیه لعنتی؟ بچش رو حامله‌ای؟ توی کثافت بچه‌ی کدوم خری رو حامله‌ای؟ همونی که امروز توی کوچه دیدمش؟ همون لامصبی که بهش لبخند میزدی و از دیدنش ذوق داشتی؟
با درد شکمم رو بغل کردم و درحالی که به هق‌ هق افتاده بودم جیغ کشیدم:
- بچه توئه، بچه توئه، چی داری میگی من اصلا اون ادم رو نمی‌شناختم، توهم زدی؟ چه مرگته لعن...
باقی حرف‌هام با لگدها و مشت‌هایی که سمتم روونه شدن ناتموم موندن. نفهمیدم چقدر گذشت، نفهمیدم چقدر بهش التماس کردم تمومش کنه؛ از لحظه‌ای که کلمه حامله رو از بین لب‌هام شنیده بود، با بی‌رحمی شکمم رو هدف قرار داده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

sahra_aaslaniyan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
288
پسندها
4,878
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
به حدی توی افکار بی‌نظمم غرق بودم که نفهمیدم کی چشم‌های خسته‌م گرم شدن و روی همون کاناپه بخواب رفتم.
نفسم رو نامنظم بیرون دادم و به جوراب‌های خونی نوزادی که کف دستم بود خیره شدم. همه‌چیز سیاه و سفید بود جز این جوراب سفید کوچولو که پر بود از لکه‌های سرخ خون. با فکر به ارسلان کوچولوم ترسیده جوراب رو زمین انداختم و به‌سمت اتاق بچه دویدم، در رو تند باز کردم و با عجله وارد اتاق شدم، بالای سر گهواره چوبی بانمکش ایستادم؛ اما با دیدن جای خالیش ترسیده همه جای اتاق رو زیر و رو کردم. با صدای بلند گریه می‌کردم و صداش می‌زدم. بچه‌م، بچه کوچولوی من کجا بود؟ چرا نمی‌تونستم پیداش کنم. در کمد لباس‌هاش رو باز کردم که با دیدن مردی سیاه پوش داخل کمد که نوزادی غرق در خون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 2, کاربر: 0, مهمان: 2)

عقب
بالا