شاعر‌پارسی اشعار منوچهری

^Maryam^

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
9/7/17
ارسالی‌ها
2,442
پسندها
3,754
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
۱۹)
جز به چشم عظمت هر که درو در نگرد

مژه در دیدهٔ او خار مغیلان گردد

گر نسیم کرمش بر در دوزخ به جهد

هاویه خوبتر از روضهٔ رضوان گردد

هنرش هست فراوان گهرش هست نکو

چون شجر نیک بود میوه فراوان گردد
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
9/7/17
ارسالی‌ها
2,442
پسندها
3,754
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
شمارهٔ ۲۰ - در وصف بهار و مدح فضل بن محمد حسینی


وقت بهارست و وقت ورد مورد

گیتی آراسته چو خلد مخلد

گیتی فرتوت گوژپشت دژم روی

بنگر تا چون بدیع گشت و مجدد

برنا دیدم که پیر گردد، هرگز

پیر ندیدم که تازه گردد و امرد

نرگس چون دلبریست سرش همه چشم

سرو چون معشوقه‌ایست تنش همه قد

لاله تو گویی چو طفلکیست دهن باز

لبش عقیقین و قعر کامش اسود

برگ بنفشه به خم، چون پشت درمزن

نرگس چون عشر در میان مجلد

سوسن، چون طوطی ز بسد منقار

باز به منقارش از زبانش عسجد

نرگس، چون ماه در میان ثریا

لاله، چو اندر کسوف گوشهٔ فرقد

شاخ گل از باد کرده گردن چون چنگ

مرغان بر شاخ گشته نالان از صد

بلبل بر گل بسان قولسرایان

پاش به دیبا و خیزرانها در ید

مرغ چنان بوکلک دهانش به تنگی

در گلوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
9/7/17
ارسالی‌ها
2,442
پسندها
3,754
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
شمارهٔ ۲۱ - در مدح خواجه احمد وزیر سلطان مسعود غزنوی



ابر آذاری چمنها را پر از حورا کند

باغ پر گلبن کند، گلبن پر از دیبا کند

گوهر حمرا کند از لؤلؤ بیضای خویش

گوهر حمرا کسی از لؤلؤ بیضا کند

کوه چون تبت کند چون سایه بر کوه افکند

باغ چون صنعا کند چون روی زی صحرا کند

نالهٔ بلبل سحرگاهان و باد مشکبوی

مردم سرمست را کالیوه و شیدا کند

گاه آن آمد که عاشق برزند لختی نفس

روز آن آمد که تائب رای زی صهبا کند

من دژم گردم که با من دل دوتا کرده‌ست دوست

خرم او باشد که با او دوست دل یکتا کند

هر زمان جوری کند بر من به نو معشوق من

راضیم راضی به هرچ آن لاله‌رخ با ما کند

گر رخ من زرد کرد از عاشقی گو زرد کن

زعفران قیمت فزون از لالهٔ حمرا کند

ور همی‌چفته کند قد مرا گو چفته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
9/7/17
ارسالی‌ها
2,442
پسندها
3,754
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
شمارهٔ ۲۲ - در مدح سلطان مسعود غزنوی


دلم ای دوست تو دانی که هوای توکند

لب من خدمت خاک کف پای تو کند

تا زیم، جهد کنم من که هوای تو کنم

بخورد بر ز تو آنکس که هوای تو کند

شیفته کرد مرا عشق و ولای تو چنین

شایدم هر چه به من عشق و ولای تو کند

نکنم با تو جفا، ور تو جفا قصد کنی

نگذارم که کسی قصد جفای تو کند

تن من جمله پس دل رود و دل پس تو

تن هوای دل و دل جمله هوای تو کند

زهره شاگردی آن شانه و زلف تو کند

مشتری بندگی بند قبای تو کند

رایگان مشکفروشی نکند هیچ کسی

ور کند هیچ کسی، زلف دوتای تو کند

بابلی کرد نتاند به دل مرده دلان

آن که آن زلف خم غالیه سای تو کند

چه دعا کردی جانا، که چنین خوب شدی

تا چو تو، چاکر تو نیز دعای تو کند

از لطیفی که تویی ای بت و از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
9/7/17
ارسالی‌ها
2,442
پسندها
3,754
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
شمارهٔ ۲۳ - در وصف نوروز و مدح خواجه احمدبن عبدالصمد وزیر



نوروز روز خرمی بیعدد بود

روز طواف ساقی خورشید خد بود

مجلس به باغ باید بردن، که باغ را

مفرش کنون ز گوهر و مسند زند بود

آن برگهای شاسپرم بین و شاخ او

چون صدهزار همزه که بر طرف مد بود

نرگس بسان حلقهٔ زنجیر زر نگر

کاندر میان حلقهٔ زرین وتد بود

اندر میان لاله، دلی هست عنبرین

دل عنبرین بود، چو عقیقین جسد بود

آن خاک هست والد و گل باشدش ولد

بس رشد والدی که لطیفش ولد بود

ابر گهرفشان را هر روز بیست بار

خندیدن و گریستن و جزر و مد بود

خورشید چون نبرده حبیبی که باحبیب

گاهیش وصل و صلح و گهی جنگ و صد بود

چشم خجسته را مژه زرد و میان سیاه

پرده زبرجدین و عقیقین رمد بود

سنبل بسان زلفی با پیچ و با عقد

زلف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
9/7/17
ارسالی‌ها
2,442
پسندها
3,754
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
۲۵)
آمد ای سید احرار! شب جشن سده

شب جشن سده را حرمت، بسیار بود

برفروز آتش برزین که درین فصل شتا

آذر برزین پیغمبر آذار بود

آتشی باید چونانکه فراز علمش

برتر از دایرهٔ گنبد دوار بود

چون ز گردون بر ازین سلسلهٔ زر اندود

قرص خورشید، فرو خفته، نگونسار بود

آتش و دود چو دنبال یکی طاووسی

که بر اندوده به طرف دم او قار بود

وان شرر گویی طاووس به گرد دم خویش

لؤلؤ خرد فتالیده به منقار بود

چون یکی خیمهٔ مرجان ز برش نافهٔ مشک

که سمنبرگ بر آن نافهٔ عطار بود

یا چو زرین شجری در شده اطراف شجر

که بر او بر ثمر از لؤلؤ شهوار بود

باغبان این شجر از جای بجنباند سخت

تا فرو بارد باری که براشجار بود

می خور ای سید احرار، شب جشن سده

باده خوردن بلی از عادت احرار بود

زان می ناب، که تا داری در دست و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
9/7/17
ارسالی‌ها
2,442
پسندها
3,754
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
شمارهٔ ۲۶ - در مدح سلطان مسعود غزنوی


صنما بی تو دلم هیچ شکیبا نشود

و گر امروز شکیبا شد فردا نشود

یکدل و یکتا خواهم که بوی جمله مرا

و آنکه او چون تو بود، یکدل و یکتا نشود

تجربت کردم و دانا شدم از کار تومن

تا مجرب نشود مردم، دانا نشود

ناز چندان کن بر من که کنی صحبت من

تا مگر صحبت دیرینه معادا نشود

نکشم ناز ترا و ندهم دل به تو هم

تا مرا دوستی و مهر تو پیدا نشود

گویی از دو لب من بوسه تقاضا چه کنی

وام‌خواهی نبود کو به تقاضا نشود

به مدارا دل تو نرم کنم و آخر کار

به درم نرم کنم، گر به مدارا نشود

و گر این عاشق نومید شود از در تو

از در خسرو شاهنشه دنیا نشود

دادگر شاهی کز دانش و دریافتگی

سخنی بر دلش از ملک معما نشود

گشته یک نیمه جهان او را وز همت خویش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
9/7/17
ارسالی‌ها
2,442
پسندها
3,754
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
شمارهٔ ۲۷ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

ابر آذاری برآمد از کران کوهسار

باد فروردین بجنبید از میان مرغزار

این یکی گل برد سوی کوهسار از مرغزار

وان گلاب آورد سوی مرغزار از کوهسار

خاک پنداری به ماه و مشتری آبستنست

مرغ پنداری که هست اندرگلستان شیرخوار

این یکی گویا چرا شد، نارسیده، چو مسیح!

وان یکی بی شوی، چون مریم، چرا برداشت بار

ابر دیبادوز، دیبا دوزد اندر بوستان

باد عنبرسوز، عنبرسوزد اندر لاله‌زار

این یکی سوزد، ندارد آتش ومجمر به پیش

وان یکی دوزد، ندارد رشته و سوزن به کار

نافهٔ مشکست هرچ آن بنگری در بوستان

دانهٔ درست هرچ آن بنگری در جویبار

این یکی دری که دارد بوی مشک تبتی

وان دگر مشکی که دارد رنگ در شاهوار

چنگ بازانست گویی شاخک شاهسپرم

پای بطانست گویی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
9/7/17
ارسالی‌ها
2,442
پسندها
3,754
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
شمارهٔ ۲۸ - در مدح سلطان مسعود غزنوی


بر لشکر زمستان نوروز نامدار

کرده‌ست رای تاختن و قصد کارزار

وینک بیامده‌ست به پنجاه روز پیش

جشن سده، طلایهٔ نوروز و نوبهار

آری هر آنگهی که سپاهی شود به رزم

ز اول به چند روز بیاید طلایه‌دار

این باغ و راغ ملکت نوروز ماه بود

این کوه و کوهپایه و این جوی و جویبار

جویش پر از صنوبر و کوهش پر از سمن

راغش پر از بنفشه و باغش پر از بهار

نوروز ازین وطن، سفری کرد چون ملک

آری سفر کنند ملوکان نامدار

چون دید ماهیان زمستان که در سفر

نوروز مه بماند قریب مهی چهار

اندر دوید و مملکت او بغارتید

با لشکری گران و سپاهی گزافه کار

برداشت تاجهای همه تارک سمن

برداشت پنجه‌های همه ساعد چنار

بستد عمامه‌های خز از سبز ضیمران

بشکست حقه‌های زر و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
9/7/17
ارسالی‌ها
2,442
پسندها
3,754
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
شمارهٔ ۲۹ - در وصف بهار و مدح خواجه علی‌بن محمد


هنگام بهارست و جهان چون بت فرخار

خیز ای بت فرخار، بیار آن گل بی‌خار

آن گل که مر او را بتوان خورد به خوشی

وز خوردن آن روی شود چون گل بربار

آن گل که مر او را بود اشجار ده انگشت

و آمد شدنش باشد از اشجار به اشجار

آن گل که به گردش در نحلند فراوان

نحلش ملکانند به گرد اندر و احرار

همواره به گرد گل طیار بود نحل

وین گل به سوی نحل بود دایم طیار

در سایهٔ گل باید خوردن می چون گل

تا بلبل قوالت بر خواند اشعار

تا ابر کند می را با باران ممزوج

تا باد به می در فکند مشک به خروار

آن قطرهٔ باران بین از ابر چکیده

گشته سر هر برگ از آن قطره گهربار

آویخته چون ریشهٔ دستارچهٔ سبز

سیمین گرهی بر سر هر ریشهٔ دستار

یا همچو زبرجد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا