• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان باران عشق و غرور | زینب ۲۲۷ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع zeynab227
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 778
  • بازدیدها 33,685
  • کاربران تگ شده هیچ

طرفدار کدوم شخصیت هستید؟

  • باران

  • آریا

  • رادوین

  • نگار


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,834
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #771
- وقتی آریا رو ترک کردی و بهم پناه آوردی، خیلی خودمو کنترل کردم تا صدام به روت بلند نشه، به‌ جاش با حرفام اذیتت کردم و خدا شاهده که نیتم جز قاضی کردن منطقتون نبود. وقتی بار دوم ترکش کردی، عصبانی نشدم؛ چون تو دختر لجباز و لوسی که هر دقیقه یه ساز بزنه نبودی. حرفا و کارات سنجیده بود. دوبار از خودت و غرورت زدی تا حفظ حرمت کنی. فهمیدنش کار آدم عاقل نیست، ولی من می‌فهممت. آدم که عاشق می‌شه، تمام سیستمش می‌ریزه به هم. نمی‌دونه کی آتیش دلشو خاموش کنه و چراغ عقلشو روشن بذاره. خیلی وقتا آتیشش رو اشتباه شعله‌ور می‌کنه و چراغ می‌سوزونه. می‌دونی کجاش دمار عاشقو درمیاره؟ اونجایی که قلبتو بذاری کف یه دست و عقلتو بذاری کف دست دیگه و تو آینه به خودت و دست‌هات زل بزنی. مدام سبک سنگین کنی کدومشو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,834
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #772
آیکون چرخش تصویر را لمس کرد که صفحه به جای او، منظره ساحلی را فاش کرد.
- به‌به! صدای دریا و لب ساحلو... . دوتا سیب‌زمینی درشت هم باربیکیو کنین جای من.
چرخش تصویر را به صورت خودش برگرداند. سخن رادوین، نگاه پرتش را به او که به ساعتش چشم می‌دوخت تغییر داد.
- خواهرم! کلی پیام و ایمیل فوری واسم اومده باید سریع برگردم شرکت. دو ساعت دیگه زنگ می‌زنم.
- باشه. کارهای عروسی رو بذار به عهده من و آریا و برس به کارت!
لبخند دندان‌نمایی نثارش کرد و محبت نگاهش را صد برابر و خوش نشاند بر دل تنگ خواهرش.
- پرنسس ما یه هفته رو فقط استراحت می‌کنه.
- آریا اینقدر تکرارش می‌کنه بیشتر احساس مریضی بهم دست می‌ده. بسپرش بهم!
- برو رفیق ما رو قانع کن که نمی‌خواد آب تو دلت تکون بخوره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,834
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #773
پلک گشود. آریا سرش را سایبان او کرد و با حلقه دستانش کمربندی دور او شکل داد.
- نگاهی نبود؛ چون نبودی، چون نگاهت همه زندگی‌م شده بود، چون تو همه چیو متفاوت می‌بینی. بارها که دنبال فرصت بودم واسه حاضرجوابی‌ت تنبیهت کنم، دیدم از بین آدما و صداشون تو فقط طبیعت رو می‌دیدی و صداشو می‌شنیدی. اگه بدونی چقدر جلوی خودمو می‌گرفتم تا نپرسم تو چی می‌گی به خلقت خالقمون!
- با این کار زمانی که مشکلات رو نمی‌‌تونم حل کنم، بهتر تحمل می‌کنم تا یادم بمونه همه‌مون تو اوج بی‌کسی یکی رو داریم.‌
- الآن مشکلی داری؟
- اوهوم.
حلقه دورش مستحکم شد. گویا باران را مجاب می‌‌کرد میزان امنیتش را با این دست‌ها بسنجد. آهنگ راسخ آریا که در گوشش طنین تشویش انداخت.
- واسه عروسی؟! اگه آمادگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,834
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #774
لبانش را از عطر بکر محتویات داغ ماگ، تر کرد.
- انتخابش با خودته. نصفش رو من می‌دم و از حمایت بابا استفاده می‌کنم.
اطمینان باران در نظر آریا گنگ جلوه کرد؛ زیرا آگاه نبود باران ایده‌اش را در مکالمه مجملشان نزد پدرش علنی کرده و حمایت شش دانگش را خریدار شده بود، درنهایت نیاز بود طی مکالمه‌ای صریح با سفورا بانو، مژده‌اش را به دو زوج برساند.
- این که نشد هدیه؟
صامت به اوی کنجکاو لب زد:
- این هدیه‌ایه که خودم برای خودم گرفتم. از دیروز کم بهم هدیه ندادی که چشمم رو نگیره.
پیله گنگ آریا به واقعیت شکفت و زمان برایش ایستاد. این دختر همیشه برای نیکویی به دیگران حریص بود، حتی در لحظات خوش زندگی‌اش، خانه تاریک مستمندان را چراغانی می‌کرد. باران با ایمای چشم به ماگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,834
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #775
امیدوارم ناراحت نشده باشی که قبل از خودت اقدام کردم، به نیت خودت، خودمون... .
قوه عواطفش مانند بوم‌رنگ به دیواره‌های ذهنش پرتاب می‌شد و جلوه‌‌ متناوبی از جهان باطنش را وصف می‌کرد، از شوری ترس، تلخی تحیر و شهد شادی... . شاید نزدیک به تعهدی از جنس...مادرانه! وصله نگاهش از دیباچه دادخواست به نام (فرزند‌خوانده) دوخته شد.
- یعنی...آریا! یعنی واقعاً دلوین... .
دست لرزانش کامش را پوشاند، قطره‌ای درشت از جام سنگین چشمش چکید، اما جام شکست و دریایی گرم و بحرانی‌تر از دریای پیش رویشان بر صورت سردش جاری شد. آریا طاقت نیاورد و فاصله‌ را به صفر رساند. لرزش خفیف مردش را جویا شد و دست‌هایش را به تمنای خواستن بی حد و حصرش حلقه کرد. صدای بمش را که شنید، صورتش فشرده شد.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,834
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #776
نگاه و گوش‌هایش واژه‌ها را می‌بلعید. تمام افکارش از دخترک چشم درشت پر گشته و دلش می‌خواست آریا مدام به حرف بیاید.
- داریوش هست، جفتشون کمتر غریبی می‌کنن.
شتاب ابروهایش چین بر پیشانی انداخت.
- چرا داریوش؟ تو دادخواست اسمی ازش نخوندم.
- قبل از من یکی دیگه درخواستش رو داده. تو زندگی جدیدشون دختر عمه پسر دایی می‌شن.
پندارش شتاب گرفت و رادوین را در بازی با بچه‌ها و جنس رفتارش به داریوش یادآور شد. زمانی که در محوطه خیریه به او سواری داد و پسرک را شاد کرد، سپس گردانه حافظه، شرایط سحر و تاثیری که در آینده‌شان داشت و نهایتی که خوش و قابل اغماض بود هدف داد. دستش بار دوم در حیرت و خشنودی به کام چسبید. صدایش ضعیف شنیده شد.
- خوابم یا بیدار؟
قرارش بی‌قرارتر گشته و در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,834
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #777
دو گام باران را یک گام طی کرد و دایره کوچکی دور باران شکل داد. در گرو تابش مستقیم خورشید، حرارت قلب‌شان بالا رفته و بدنشان را از سرما ایمن کرده بود.
- به زودی دلوین هم صاحب یه خواهر یا برادر یا هردو می‌شه.
تبسمش صدف‌های پشت لبانش را نمایان کرد. محو رخسار مردش و آبی که از آن به یقه و سرشانه‌ها چکه می‌کرد و آن چشم‌ها که دلش را به تاراج می‌برد زمزمه کرد:
- می‌دونستی منم شیفته چشم‌هات شدم؟ شیفته شیفتگی توش... .
- پس باید از خدا ممنون باشم این چشم‌ها رو بهم داد.
انگشتانش لابه‌لای مو خزید و تارهای چسبیده ژولیتش را به موهای ژولیده کف سر هدایت کرد.
- وقتی کما بودی از خدا خواستم شده چشم‌هاش رو ازم بگیری بگیر، ولی بهم برش گردون!
- این چشم‌ها فقط واسه تو زیباست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,834
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #778
"بی سر و سامانم"
" دل دیوانه‌م"
"هوس صحبت عاشقانه کرده"
" ای تو همه جانم"
"دل دیوانه‌م"
"تب دستان تو‌ را بهانه کرده"
"بنشین با ناز در کنج دلم خانه کن"
"قلبم تنهاست این پیله رو پروانه کن"
"دلتنگم باز، دلتنگم باز"
"بنشین با ناز ای سوره شیرین عشق"
"دنیا زیباست هرجا برود دین عشق"
"دنیا زیباست"
"آره دنیا زیباست"
سرش عقب رفت و‌ با تکانی که به پاهایش داد، پاهای باران از کف آب کنده شد و به پیروی از او در مدار دایره‌واری حرکت کرد. شبیه به گوی موزیکالی که وقتی کوک می‌شود، ترنمش آدمک‌های داخل گوی را می‌رقصاند. قرص خورشید شبیه به داس شده و سایه آن‌ها قائم بر کف شن‌ها نقش بسته بود. دست‌های باران وصله گردن آریا شد.
"تویی طوفان، تویی باران، تویی دریا و تو ساحل"
"منم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,834
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #779
*من و تو دیر زمانی است که خوب می‌دانیم
چشمه آرزو‌های من و تو جاری است
ابرهای دلمان پربارند
کوه‌های ذهن و اندیشه ما پا برجا
دشت‌های دلمان سبز و پر از چلچله‌ها
روز ما گرم و شب از قصه دیرین لبریز
من و تو می‌دانیم
زندگی در گذر است
همچو آواز قناری در باغ
من و تو می‌دانیم
زندگی آوازی است که به جان‌ها جاری است
زندگی نغمه سازی است که در دست نوازشگر ما است
زندگی لبخندی است که نشسته به لبان من و تو
زندگی یک رویا است که تو امروز به آن می‌نگری
زندگی خواب خوش کودک احساس من است
زندگی بغض دل توست به هنگام سحر
زندگی قطره اشکی است فروریخته بر گونه تو
زندگی آن رازی است که نهفته است به گ چشم گل سرخ
زندگی حرف نگفته است که تو می‌شنوی
زندگی یک رویاست که به خوابش بینی
زندگی دست نوازشگر توست
زندگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zeynab227

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا